جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فن‌فیکشن [راکوئیرن] اثر «فاطمه.ع کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته فن فیکشن کاربران توسط *Ballerina* با نام [راکوئیرن] اثر «فاطمه.ع کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 79 بازدید, 5 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته فن فیکشن کاربران
نام موضوع [راکوئیرن] اثر «فاطمه.ع کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع *Ballerina*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط *Ballerina*
موضوع نویسنده

*Ballerina*

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
29
144
مدال‌ها
2
عنوان: راکوئیرن¹
ژانر: اکشن، درام، معمایی
نویسنده: فاطمه.ع
عضو گپ نظارت (۹) S.O.W
خلاصه:
یک قهرمان تنیس، یک گردنبند نفرین شده. سه نام که رازی خونین را پنهان کرده‌اند... .
وقتی راکتش حقیقت را به زمین می‌کوبد، خاکسترهای گذشته زنده می‌شوند.
گاهی باخت، تنها راه پیروزی است... .

1. Ra-koi-ren( ضربه‌ای که تمام قوانین بازی را شکست، راکت آهنین)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

;FOROUGH

سطح
5
 
「 مدیر ارشد فرهنگ و هنر 」
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
10,053
16,114
مدال‌ها
7
1000035385.png
"باسمه تعالی"

⁉️فن‌فیکشن چیست⁉️

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن فن‌فیکشن خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ اثر خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
«قوانین تایپ فن‌فیکشن»

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با تایپ اثر، به لینک زیر مراجعه کنید.
«پرسش و پاسخ تایپ اثر»

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
«درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.»
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

دوستان عزیز برای سفارش جلد فن‌فیکشن خود بعد ۷ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، پس از تکمیل اثر درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از ۳۰ پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
«درخواست تگ»

و پس پایان یافتن اثر، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
«اعلام پایان فن‌فیکشن»


با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

*Ballerina*

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
29
144
مدال‌ها
2
سخن نویسنده:
به نام خدا​
قبل از اینکه رمانم رو شروع کنم، باید چند نکته رو بگم.
این رمان برگرفته از انیمه یا مانگا شاهزاده تنیس یا قهرمانان تنیس هست، تو این فن‌فیکشن همه‌ چیز سرجای خودشه. کاراکترا‌ها هیچ تغییری در شخصیتشون ندادم، اما چندین کاراکتر رو اضافه کردم.
امیدوارم بتونم این رمان رو با همراهی شما و با پیشرفت قلمم به اتمام برسونم.
***​

مقدمه:
خط قرمز بین برنده و بازنده، باریک‌تر از تور تنیس بود... .
هر ضربهٔ رن، سوالی قدیمی را زنده میکرد:
- چرا نانجیرو از دیدن گردنبند، رنگ می‌باخت؟
- چرا توپ‌های تمرین همیشه به نقطهٔ سوختهٔ حصار می‌خوردند؟
بازی واقعی، پشت خطوط زمین آغاز می‌شود... .
و حالا نوبت توپ قرمز است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

*Ballerina*

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
29
144
مدال‌ها
2
فصل اول: ورود باشکوه
صدای برخورد توپ به زمین، سکوتی سنگین را در استادیوم درهم شکست. رِن اچیزن ¹با حرکتی رقص‌وار توپ را به بالا پرتاب کرد، مچش چرخید، رگ‌هایش برجسته شد و در یک چشم برهم زدن، ضربه‌ای سریع و کشنده زد. توپ با چرخشی مارپیچی و سرعتی باورنکردنی، مستقیماً به سمت جسیکا وایت²، شلیک شد.
جسیکا نفسش در سی*ن*ه حبس شد. پاهایش سنگین به زمین چسبیده بودند، انگار ریشه دوانده بودند. راکت در دستان لرزانش وزنی غیرقابل تحمل پیدا کرده بود، توپ مثل تیری به قلب زمین خورد.
- پانزده–صفر!
صدای داور مثل تازیانه دیگر بر روح جسیکا فرود آمد. نگاهش ناامیدانه به رن دوخته شد، اما چشمان مشکی او سرد و خالی بود، انگار نه انگار که همین صبح، پشت در رختکن، همین دختر با صدای آرام به او گفته بود «نگران نباش این فقط یه بازیه...! »
بدون ذره‌ای تعلل، رن دوباره توپ را پرتاب کرد. جسیکا عضلاتش را منقبض کرد، آماده‌ی واکنش، اما؛ توپ این‌بار هم با همان سرعت و چرخش غیرقابل پیش‌بینی آمد. راکتش را جلو برد، اما توپ از کنارش رد شد و با مهیب به دیوار انتهایی برخورد.
- سی–صفر!
عرق سرد روی پیشانی جسیکا نشست. نفس‌هایش سریع و کم‌عمق شده بود. استادیوم دور سرش می‌چرخید. صدای زمزمه‌ی تماشاگران به گوش می‌رسید:
- بازم همون ضربه...؟ این دختر واقعا انسانه؟! مگه میشه یه دختر بچه‌ی دبیرستانی چنین ضربه‌ای بزنه؟
رن بی‌اعتنا به همهمه، بطری آبش را برداشت و جرعه‌ای نوشید. برادرش ریوگا³، روی نیمکت مربی لم داده بود، پوزخندی زد:
- بازم اون ضربه‌ای کثیفت رو زدی؟! ترسوندن حریف‌ها برات عادت شده، هوم؟
رن حتی به او نگاه نکرد.
- بازی کردن با این‌ها مثل مشت زدن به عروسک بادیه...! حوصله‌ام سر رفته، حیف وقت.
نوبت سرویس جسیکا بود، دستانش می‌لرزید، انگار نیروی زندگی از آن‌ها رفته بود، توپ را به بالا انداخت، اما ترس، اراده‌اش را فلج کرده بود، ضربه‌اش بی‌جان و شل بود. توپ حتی به تور نرسید.
- خطا!
گلویش خشک شده بود. چشمانش برق می‌زد، اما این‌بار نه از تمرکز، از ناامیدی. یک نفس عمیق کشید و دوباره توپ را پرتاب کرد. این‌بار محکم‌تر زد، اما رن حتی تکان نخورد، توپ را مثل بازگشت شلاقی سرنوشت برگرداند.
- صفر–پانزده!
پاهای جسیکا بی‌اراده شدند، اراده‌اش را درهم شکسته بود، به سمت داور رفت و با صدایی لرزان گفت:
- من... ادامه نمی‌دهم.

1. Ren Echizen
2. Jessica White
3. Ryuga
 
موضوع نویسنده

*Ballerina*

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
29
144
مدال‌ها
2
ناگهان، داور فریادش را در فضای خاموش استادیوم طنین‌انداز کرد:
- به دلیل کناره‌گیری جسیکا وایت، رن اچیزن برنده است!
همهمه‌‌ای از حیرت و شاید هم ناراحتی تماشاگران بلند شد، جسیکا سرش را پایین انداخت و سریع از زمین خارج شد، پیش از رفتن، یک‌بار دیگر به رن نگاه کرد اما او حتی به سویش نگاه نکرده بود.
رن کیفش را برداشت و بی‌درنگ چرخید و به سمت درب خروجی رفت، هوای سنگین رقابت پشت سرش ماند. پشت درهای استادیوم، دختر بچه‌ی پنج ساله‌ای با چشمانی درخشان و توپ تنیسی در دست داشت.
به سمتش دوید، خودش را جلوی راهش انداخت، توپ را مثل گنج گران‌بها به سویش گرفت و گفت:
- یه روزی می‌خوام مثل شما قهرمان بشم.
رن ناگهان ایستاد، سردی چهره‌اش برای لحظه‌ای ذوب شد؛ رو به روی دخترک زانو زد، با حرکتی تقریباً لطیف، توپ را امضا زد و در چشمان پرامیدش نگاه کرد:
- مطمئن باش... یه روزی حتی من رو شکست میدی.
ریوگا از دور این صحنه را تماشا می‌کرد، زیر لب خندید:
- همینه.... زیر اون همه یخ، خواهرم نرم‌ترین قلب رو داره.
***
اتاق نشیمن در سکوت سنگین عصرگاهی فرو رفته بود. نور طلایی خورشید از میان پرده‌های نازک به داخل می‌لغزید و روی جلد مجله‌ای که روی زمین افتاده بود، می‌درخشید. عنوان مجله به خطوط درشت انگلیسی نوشته بود. «رن اچیزن: قهرمان چهارده‌ ساله‌ی دنیای تنیس»
عکس روی جلد دختری با موهای مشکی ابریشمی را نشان می‌داد که راکتش همچون شمشیر پیروزمندانه‌ای بالای سرش قرار داده بود و چشمان تیزش از پشت صفحه، جرقه‌های پیروزی می‌پاشید.
رن روی کاناپه چرمی کهنه‌ دراز کشیده بود، یک دستش زیر سرش و یک دست دیگرش روی پیشانی‌اش قرار داشت. نفس‌هایش آرام اما عمیق بود، گویی تلاش می‌کرد که خستگی مسابقات اخیر را از تن بیرون کند، سایه‌ای از ناامیدی در گوشه لب‌هایش‌ به چشم می‌خورد؛ همان حالتی که همیشه از خودش راضی نبود، به چهره‌اش می‌آمد.
سکوت سنگین با باز شدن در شکست، ریوگا در چارچوب در ایستاده بود، قد بلند و قامت باریکیش سایه‌ای طولانی روی زمین انداخت بود، موهای نامرتبش روی شانه‌هایش ریخته بود. با نگاهی تیز و بازیگوش به رن چشم دوخته بود.
ریوگا لب‌هایش به شیوه همیشگی‌اش کج شد و با طعنه گفت:
-عجب ژست قهرمانانه‌ای!
رن حتی چشمانش را باز نکرد، فقط ابرو‌های نازکش را بالا انداخت.
- اگر اومدی مسخره‌ام کنی، می‌تونی بری توی اتاقت، ریوگا.
ریوگا با حرکتی مانند گربه، روی مبل روبه‌روی رن نشست و پرتقالی را از جیبش در آورد و با آن بازی کرد. یک پایش را روی پای دیگری انداخت و گفت:
- بابا می‌خواد توی ژاپن ببینتت.
 
موضوع نویسنده

*Ballerina*

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
29
144
مدال‌ها
2
مکثی کرد و نگاهش را روی رن ثابت نگه داشت و گفت:
- بابا فکر می‌کنه داری از مسیرت خارج میشی.
رن این‌بار چشمانش را باز کرد. او آرام نشست و موهایش را از صورتش کنار زد.
- مسابقات قهرمانی آمریکا شروع شده، من جایی نمیرم!
ریوگا پشت سرش رفت و موهای رن را بهم ریخت و گفت:
- مادا مادا دازه، فردا هفت صبح بلیط داری.
رن با خشم بالشتی به سمتش پرتاپ کرد، اما ریوگا با یک حرکت سریع گریخت، خندید و گفت:
- هی هنوزم من تو این خونه سریع‌ترم.
درحالی که می‌رفت، رویش را برگرداند و با جدیتی نادر گفت:
- وسایلت رو جمع کن، مخصوصا راکت جدیدت رو، بابا می‌خواد پیشرفتت رو با چشمای خودش ببینه.
***
سالن ترانزیت فرودگاه جان اف کندی نیویورک، با نورهای فلورسنت آبی، روشن شده بود.
رن با هودی آبی، سفیدش با شلوار سفید که خطوطی آبی داشت، در میان جمعیت ایستاده بود.
ساک ورزشی آبی با لوگو طلایی نیلوفر آبی که یک طرف آن هم نام رن اچیزن خودنمایی می‌کرد، روی شانه‌اش سنگینی می‌کرد.
صدای اعلام پرواز به دو زبان در فضا پیچید:
- پرواز شماره 518 Jl، به مقصد توکیو، لطفا به گیت 12 مراجعه کنید.
ناگهان دستی محکم روی شانه‌اش خورد، ریوگا با همان ژست همیشگی، کوله پشتی قرمز فیلا روی یک شانه، موهای سیخ سیخ شده و لبخند مغرورانه، پشت سرش ایستاده بود، دستش را جلو آورد.
- هی این رو یادت رفت... .
ساعد بند آبی با خطوط سفید، که نشانه یک گل‌نیلوفر آبی روی آن دوخته شده بود، را به سویش گرفت.
رن با لبخند محوی آن را از دستش گرفت و زیر لب گفت:
- ممنون... برادر بزرگ.
انگشتانش را روی نیلوفر آبی کشید، معنای اسم خودش بود.
سکوت سنگینی بینشان افتاد، صدای چرخ چمدان‌ها، روی سنگ مرمری فرودگاه اکو می‌شد.
ریوگا ناگهان، چهره‌اش درهم رفت و گفت:
- دلم برات تنگ میشه.
برای اولین بار ریوگا صدایش می‌لرزید.
رن دستی به سر برادرش کشید؛ درست مثل همان موقعی که بچه بود و گفت:
- زود برمی‌گردم.... قول میدم.
ریوگا با رفتار کودکانه سرش را برگرداند و تخس گفت:
- دروغگو... می‌دونم می‌خوای برای همیشه پیش بابا و ریوما بمونی.
چشمان رن برق ناراحتی گرفت ، او خودش هم نمی‌دانست که نانجیرو¹ برای چه مدت می‌خواهد او پیشش بماند، به هر حال پدرش بود.
1. Nanjiro
 
بالا پایین