جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فن‌فیکشن [راکوئیرن] اثر «فاطمه.ع کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته فن فیکشن کاربران توسط *Ballerina* با نام [راکوئیرن] اثر «فاطمه.ع کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 462 بازدید, 20 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته فن فیکشن کاربران
نام موضوع [راکوئیرن] اثر «فاطمه.ع کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع *Ballerina*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط *Ballerina*
موضوع نویسنده

*Ballerina*

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
69
303
مدال‌ها
2
(زمین تنیس B، ساعت ۱۱:۳۰)
آفتابِ ظهر مثل تیغی گداخته بر زمین تنیس می‌تابید. سایه‌ی بازیکنان کش می‌آمد و جمع می‌شد؛ انگار ساعت شنی مرموزی زمان را برای نبرد بعدی اندازه می‌گرفت.
بادِ گرم، برگ‌های درختان اطراف را به خش‌خش انداخته بود؛ صدایی شبیه تشویق تماشاگرانی نامرئی. خطوط سفید زمین زیر نور خورشید چشمک می‌زدند، گویی از شدت گرما می‌سوختند.
قدم‌های رِن روی زمین طنین انداخت. کفش‌هایش روی شن‌های اطراف جیرجیر می‌کرد. راکتش، مثل شمشیری برای نبرد، روی شانه‌اش قرار داشت. دسته‌ی مشکیِ آن زیر آفتاب می‌درخشید.
نگاه یخ‌زده‌اش به اینویی افتاد که روی نیمکت، مشغول ورق زدن دفترچه سبزرنگش بود.
- هی ربات تحلیل‌گر... .
صدایش تیز و برنده بود، مثل تیغی هوا.
- اون یادداشت‌هایی که از بازی‌هام نوشتی، اینجا به دردت نمی‌خوره.
اینویی سرش را بالا گرفت و با صدای کنترل‌ شده‌‌بود:
- برد تو امروز هفتاد درصده اما... .
رن حرفش را قطع کرد و به‌سوی زمین رفت. بلند گفت:
- صبح مار شما شکست خورد، الان نوبته یک رباته... .
نگاهش را به فوجی داد و آرام اما مثل برش چاقو روی گوشت.
- بعدش، یک روانشناس نابغه... .
سپس چشم‌های یخ‌زده‌اش به تزوکا دوخته شد.
- و در آخر یک کاپیتان.
سکوتی مرگبار فضا را گرفت، حتی باد هم‌ برای لحظه‌ای نفسش را حبس کرد.
رن لحظه‌ای نگاهش به مردی مو قهوه‌ای افتاد، چشم‌هایش روی او ثابت کرد.
«ریوما حتی زحمت معرفی‌شون رو هم به خودش نداد. عصری، تکنیکی که برات نگه‌داشتم رو نشونت میدم که تا یه هفته راکت دست نگیری.»
رن بدون واکنش، خم شد و بند کفش سفیدش را محکم‌تر بست. جای سوختگی روی پایش را با جوراب پنهان کرد.
صدای قدم‌های آرام اوئیشی، سکوت را شکست. او وارد زمین شد و روی صندلی داوری نشست. اینویی دفترچه‌اش را بست و به زمین آمد. بعد از قرعه‌کشی، رِن سرویس اولش را زد. توپ با چرخشی غیرممکن از تور گذشت. اینویی خودش را رساند، اما توپ به تور برخورد کرد.
- پانزده - صفر!
اینویی عینکش را جابه‌جا کرد و بی‌احساس به رِن خیره شد.
دوباره همان سرویس، و همان نتیجه.
- سی - صفر!
فوجی با لبخند ظریفی گفت:
- همین که هیچ واکنشی نشون نمیده داره اینویی رو به خطا می‌اندازه.
تزوکا ابرو بالا انداخت.
«این دختر دقیقاً داره نقطه‌ضعف اینویی رو هدف می‌گیره. اون وابسته به داده‌هاست... و رن مدام متغیرها رو عوض می‌کنه.
اما این فقط پیش‌نمایشه. داره خودش رو برای یه چیز بزرگ‌تر ذخیره می‌کنه.»
- اون به توپ یه برش خاص میده که برگشتش رو تقریباً غیرممکن می‌کنه.
هوا از گرمای ظهر می‌لرزید. سایه‌ها دراز شده بودند، انگار دنبال دزدیدن اسرار نبرد بودند.
اوئیشی دستش را بالا برد. صدایش مثل تیغی در سکوت فرود آمد:
- چهل - پانزده!
ریوما بطری پونچایش را به لب رساند. قطرات عرق از زیر لبه‌ی کلاه سفیدش روی پیشانی‌اش لغزیدند. مردمک‌های تیزش، مثل دوربین، حرکات رِن را زیر نظر داشت:
- این سرویس... رو تا حالا ازش ندیده‌بودم.

1. Ōishi Shūjirō
 
بالا پایین