- Oct
- 991
- 4,564
- مدالها
- 3
لبخند کجی زدم، بیاهمیت به تکستها یه خورده نت گردی کردم. چند دقیقه بعد با توقف ماشین به خودم اومدم با دیدن خیابون دانشگاه کارتم و از کیفم بیرون کشیدم با دیدن کارتخوان جلوم که بین صندلی راننده و کنارش قرار داشت مبلغ و پرداخت کردم با گفتن(روز خوش) از ماشین پیاده شدم. با قدمهای بلند وارد محوطه دانشگاه شدم، با شنیدن صدای ترنم به عقب برگشتم:
- آنیسا.
با قدمهای بلندی روبهروم وایستاد. در حالیکه نفسنفس میزد با لحن حرصی گفت:
- مگه کری تو، ده بار صدات زدم همینطور مثل گاو سرش و انداخته پایین میره.
دستهام و رو س*ی*نهام بهم گره زدم. با لحن خونسردی گفتم:
- اولاً سلام، دوماً کر خودتی، سوماً گاو عمته، چهارماً مگه کدوم گوری بودی که هنوز نیومده بودی داخل پنج... .
خواستم ادامه بدم که ترنم با حرص پرید وسط حرفم، گفت:
- پنجماً من الاغ برای خودم متاسفم با داشتن تو. بابا بکش بیرون از این فاز اول و دوم دیگه با حدیثه بیرون داشتیم حرف میزدیم.
با لبخند سرم و نزدیک گوشش بردم و گفتم:
- درسته ما سفره داریم ولی بابا نه فرزندم بهم بگو مامان.
سرم و فاصله دادم یه نگاه به صورت ترنم که چشمهاش اندازه توپ تنیس شده بود انداختم، لبخندم پررنگتر شد، از بازوش کشیدم دوشادوش هم وارد کلاس شدیم. اکثر بچهها اومده بودن یه سلام زیر لبی گفتم که بعضیها جواب دادن بعضی ها هم مثل بز کله تکون دادن. رو صندلی نشستم که یهو بازوی سمت چپم سوخت (آخی) کردم به عقب چرخیدم که ترنم ابرویی بالا انداخت لب زد:
- حقته.
بیشعور نیشگون میگیره واسه من. آخ ترنم وایستا به حسابت میرسم. با چشمهام براش خط و نشون کشیدم. با ورود استاد علیپور به احترامش بلند شدیم که با دستهاش بچهها رو دعوت به نشستن کرد با لحن رسا و مهربونی گفت:
- سلام جوونا چطورید؟
همگی تک به تک سلام کردیم و از با نشاط بودن استاد لبخند رو لبهام اومد استاد علیپور یه مرد چهل و هشت ساله با موهای جو گندمی و هیکل رو فرم بود که اگه موهاش و فاکتور بگیری، بهش نمیاد تو رده پنجاه سال باشه. با شنیدن فامیلیم از استاد از فکر بیرون اومدم:
- نواب حواست کجاست دخترم.
تو جام جابهجا شدم، با صدای آرومی گفتم:
- شرمنده استاد بفرمائید.
استاد علیپور با تک سرفهای کلاس و شروع کرد، تمام مدت با دقت گوش سپردم تدریس استاد علیپور واقعا برام باارزش بود. استاد با برداشتن کیف سامسونیش از بچهها خداحافظی کرد و بیرون رفت. با خستگی پلکهام و بستم با سر انگشتهام پشت پلکهام و ماساژ دادم، با صدای ترنم از جام بلند شدم:
- آنی برنامه امروزت چیه؟
لبهام و کج کردم و با بیخیالی گفتم:
- این کلاس هم بگذره بعد باید برم جایی کار دارم.
ترنم روبهروم وایستاد پشتش و به صندلی پشتسرش تکیه داد، گفت:
- اوهوم باشه،
بعد یه نگاه به ساعت انداخت و با حرص گفت:
- یه ربع مونده تا کلاس بعدی.
سرم و رو دستم که رو میز بود گذاشتم با صدای خفهای گفتم:
- پس همینجا بشینیم بهتره.
***
یه اسنپ گرفتم از طریق نقشه موقعیتش و دنبال کردم نزدیک بود حداقل پنج شش دقیقهای طول میکشه. بقیه یا با ماشین یا پیاده از دانشگاه خارج میشدن هوا بهمن ماه بود و سوز بدش. ترنم با کلافگی گفت:
- آنی من برم دیگه وگرنه واحد رو از دست میدم.
دستهام و تو جیب کاپشن کوتاه سفیدم فرو کردم گفتم:
- عیبی نداره بزار ماشین برسه میرسونمت.
ترنم با لحن معذبی گفت:
- آخه راهت دور میشه آنی باید بیایی اون سر شهر خودم با واحد میرم من و برسون همین ایستگاه نزدیک.
چشمغرهای بهش رفتم و جوابش و ندادم. اونم فهمید اعصاب ندارم چون دیگه کشش نداد. با نگهداشتن دویستو شش سفید رنگی صندلی عقب جا گرفتیم، با گفتن آدرس ترنم به صندلی تکیه دادم نمیدونم چرا همش حس میکردم نگاه راننده رومون سنگینی میکنه پسره جوونی پشت فرمون بود که تو سکوت مشغول رانندگیش بود. دوباره حس نگاهی روم اذیتم کرد بیهوا سرم و بلند کردم که نگاهش تو آینه رو شکار کردم اخم غلیظی بین ابرو هام نشوندم و بدون ملاحظه گفتم:
- آقا بهتره حواست به رانندگیت باشه.
پسره پوزخندی زد ترس مثل صاعقه از بدنم گذشت. ترنم که تو ترسو بودن لنگه نداشت سرش و نزدیک گوشم آورد و پچ زد:
- آنی این یارو چرا اینطوری میکنه ببین همش با خودش درگیره انگار. نکنه اسنپی نباشه و ما اشتباه سوار شدیم.
با گفتن حرف ترنم انگار یه سطل آب داغ رو سرم ریختن. اصلا حواسم نبود موقع سوار شدن حالا چه خاکی تو سرمون بکنیم. پسره از چهارراهی که سمت راست آدرس ترنم بود رد شد. صدام و بلند کردم و داد زدم:
- هویی مردک مسیر و رد کردی کجا میری تو همینجا نگه دار پیاده میشیم.
دستش و سمت قفل مرکزی برد صدای تیک قفل درها مثل کشیدن تمه رو مغزم شد. به سمت ترنم برگشتم که صورتش زرد شده بود با چشمهای اشکی بهم نگاه کرد. چشمهام و روهم گذاشتم و لب زدم:
- نترس من هستم.
دستهاش و تو دستم گرفتم. دوباره داد زدم:
- مگه با تو نیستم عوضی، لالی یا کری میگم نگه دار.
پسره یه نگاه به عقب انداخت که چشم های سرخش با لبخند کج رو لبهاش چهرش و وحتشناک کرده بود.
- آنیسا.
با قدمهای بلندی روبهروم وایستاد. در حالیکه نفسنفس میزد با لحن حرصی گفت:
- مگه کری تو، ده بار صدات زدم همینطور مثل گاو سرش و انداخته پایین میره.
دستهام و رو س*ی*نهام بهم گره زدم. با لحن خونسردی گفتم:
- اولاً سلام، دوماً کر خودتی، سوماً گاو عمته، چهارماً مگه کدوم گوری بودی که هنوز نیومده بودی داخل پنج... .
خواستم ادامه بدم که ترنم با حرص پرید وسط حرفم، گفت:
- پنجماً من الاغ برای خودم متاسفم با داشتن تو. بابا بکش بیرون از این فاز اول و دوم دیگه با حدیثه بیرون داشتیم حرف میزدیم.
با لبخند سرم و نزدیک گوشش بردم و گفتم:
- درسته ما سفره داریم ولی بابا نه فرزندم بهم بگو مامان.
سرم و فاصله دادم یه نگاه به صورت ترنم که چشمهاش اندازه توپ تنیس شده بود انداختم، لبخندم پررنگتر شد، از بازوش کشیدم دوشادوش هم وارد کلاس شدیم. اکثر بچهها اومده بودن یه سلام زیر لبی گفتم که بعضیها جواب دادن بعضی ها هم مثل بز کله تکون دادن. رو صندلی نشستم که یهو بازوی سمت چپم سوخت (آخی) کردم به عقب چرخیدم که ترنم ابرویی بالا انداخت لب زد:
- حقته.
بیشعور نیشگون میگیره واسه من. آخ ترنم وایستا به حسابت میرسم. با چشمهام براش خط و نشون کشیدم. با ورود استاد علیپور به احترامش بلند شدیم که با دستهاش بچهها رو دعوت به نشستن کرد با لحن رسا و مهربونی گفت:
- سلام جوونا چطورید؟
همگی تک به تک سلام کردیم و از با نشاط بودن استاد لبخند رو لبهام اومد استاد علیپور یه مرد چهل و هشت ساله با موهای جو گندمی و هیکل رو فرم بود که اگه موهاش و فاکتور بگیری، بهش نمیاد تو رده پنجاه سال باشه. با شنیدن فامیلیم از استاد از فکر بیرون اومدم:
- نواب حواست کجاست دخترم.
تو جام جابهجا شدم، با صدای آرومی گفتم:
- شرمنده استاد بفرمائید.
استاد علیپور با تک سرفهای کلاس و شروع کرد، تمام مدت با دقت گوش سپردم تدریس استاد علیپور واقعا برام باارزش بود. استاد با برداشتن کیف سامسونیش از بچهها خداحافظی کرد و بیرون رفت. با خستگی پلکهام و بستم با سر انگشتهام پشت پلکهام و ماساژ دادم، با صدای ترنم از جام بلند شدم:
- آنی برنامه امروزت چیه؟
لبهام و کج کردم و با بیخیالی گفتم:
- این کلاس هم بگذره بعد باید برم جایی کار دارم.
ترنم روبهروم وایستاد پشتش و به صندلی پشتسرش تکیه داد، گفت:
- اوهوم باشه،
بعد یه نگاه به ساعت انداخت و با حرص گفت:
- یه ربع مونده تا کلاس بعدی.
سرم و رو دستم که رو میز بود گذاشتم با صدای خفهای گفتم:
- پس همینجا بشینیم بهتره.
***
یه اسنپ گرفتم از طریق نقشه موقعیتش و دنبال کردم نزدیک بود حداقل پنج شش دقیقهای طول میکشه. بقیه یا با ماشین یا پیاده از دانشگاه خارج میشدن هوا بهمن ماه بود و سوز بدش. ترنم با کلافگی گفت:
- آنی من برم دیگه وگرنه واحد رو از دست میدم.
دستهام و تو جیب کاپشن کوتاه سفیدم فرو کردم گفتم:
- عیبی نداره بزار ماشین برسه میرسونمت.
ترنم با لحن معذبی گفت:
- آخه راهت دور میشه آنی باید بیایی اون سر شهر خودم با واحد میرم من و برسون همین ایستگاه نزدیک.
چشمغرهای بهش رفتم و جوابش و ندادم. اونم فهمید اعصاب ندارم چون دیگه کشش نداد. با نگهداشتن دویستو شش سفید رنگی صندلی عقب جا گرفتیم، با گفتن آدرس ترنم به صندلی تکیه دادم نمیدونم چرا همش حس میکردم نگاه راننده رومون سنگینی میکنه پسره جوونی پشت فرمون بود که تو سکوت مشغول رانندگیش بود. دوباره حس نگاهی روم اذیتم کرد بیهوا سرم و بلند کردم که نگاهش تو آینه رو شکار کردم اخم غلیظی بین ابرو هام نشوندم و بدون ملاحظه گفتم:
- آقا بهتره حواست به رانندگیت باشه.
پسره پوزخندی زد ترس مثل صاعقه از بدنم گذشت. ترنم که تو ترسو بودن لنگه نداشت سرش و نزدیک گوشم آورد و پچ زد:
- آنی این یارو چرا اینطوری میکنه ببین همش با خودش درگیره انگار. نکنه اسنپی نباشه و ما اشتباه سوار شدیم.
با گفتن حرف ترنم انگار یه سطل آب داغ رو سرم ریختن. اصلا حواسم نبود موقع سوار شدن حالا چه خاکی تو سرمون بکنیم. پسره از چهارراهی که سمت راست آدرس ترنم بود رد شد. صدام و بلند کردم و داد زدم:
- هویی مردک مسیر و رد کردی کجا میری تو همینجا نگه دار پیاده میشیم.
دستش و سمت قفل مرکزی برد صدای تیک قفل درها مثل کشیدن تمه رو مغزم شد. به سمت ترنم برگشتم که صورتش زرد شده بود با چشمهای اشکی بهم نگاه کرد. چشمهام و روهم گذاشتم و لب زدم:
- نترس من هستم.
دستهاش و تو دستم گرفتم. دوباره داد زدم:
- مگه با تو نیستم عوضی، لالی یا کری میگم نگه دار.
پسره یه نگاه به عقب انداخت که چشم های سرخش با لبخند کج رو لبهاش چهرش و وحتشناک کرده بود.
آخرین ویرایش: