- Jun
- 13,759
- 32,198
- مدالها
- 10
الیزه، سری تکان داد و مشغول نگارشهایی که دیگران آنها را داستان میخواندن و خود میدانست آن متون و کلمات چیست، شد.
سینره، بر روی تخت یک و نیم نفرهای که در گوشهی اتاق قرار داشت قدم بنهاد و سر بر بالشت سنگی فرو برد. چشم بر هم فشرد و اندیشید که میتواند چنین کاری را بر عهده گیرد؟ قتل! مثلثی تشکیل شده از سه ضلع سلاح و قاتل و مقتول؛ مدتها بود که با این مثلث درگیر بود، البته؛ نوعش فرق داشت! سلاح افکارش، قاتل خودش و مقتول روحش... .
حال اریکا از او میخواست مثلثی از قتل بسازد که سه ضلعش را تفنگ و او و دیان تشکیل میداد.
صدای گرفتهاش را به گوش الیزه رساند:
- اولین قتلت رو چهطور انجام دادی؟
نگاهش را به چشمان کشیده الیزه دوخت و ادامه داد:
- کِی؟
الیزه، پا روی پا انداخت و ماگ قهوهی شیرینش را به دست گرفت، گویی که دارد از خوردن آب سخن میگوید، بیخیال گفت:
- دوازده سالم بود... .
خندهی ریزی کرد و زمزمهوار لب گشود:
- از دوازده سالگی یک قاتل سریالی شدم که پلیس دنبالشه!
تار موهای رنگ شدهی آبی گونش را پشت گوش انداخت و با اشتیاق گفت:
- داشتم میگفتم، برادرم روی مخم بود! پسر پانزده سالهای که با حرفاش، آزارم میداد.
ابرو بالا انداخت و لبخندی کنج لبش جا خوش کرد:
- خونه تنها بودیم، داشت با دوستش تلفنی صحبت میکرد و خندهاش، خب خندهاش مثل صدای ناقوس کلیسا، آزار دهنده بود.
سینره، بر روی تخت یک و نیم نفرهای که در گوشهی اتاق قرار داشت قدم بنهاد و سر بر بالشت سنگی فرو برد. چشم بر هم فشرد و اندیشید که میتواند چنین کاری را بر عهده گیرد؟ قتل! مثلثی تشکیل شده از سه ضلع سلاح و قاتل و مقتول؛ مدتها بود که با این مثلث درگیر بود، البته؛ نوعش فرق داشت! سلاح افکارش، قاتل خودش و مقتول روحش... .
حال اریکا از او میخواست مثلثی از قتل بسازد که سه ضلعش را تفنگ و او و دیان تشکیل میداد.
صدای گرفتهاش را به گوش الیزه رساند:
- اولین قتلت رو چهطور انجام دادی؟
نگاهش را به چشمان کشیده الیزه دوخت و ادامه داد:
- کِی؟
الیزه، پا روی پا انداخت و ماگ قهوهی شیرینش را به دست گرفت، گویی که دارد از خوردن آب سخن میگوید، بیخیال گفت:
- دوازده سالم بود... .
خندهی ریزی کرد و زمزمهوار لب گشود:
- از دوازده سالگی یک قاتل سریالی شدم که پلیس دنبالشه!
تار موهای رنگ شدهی آبی گونش را پشت گوش انداخت و با اشتیاق گفت:
- داشتم میگفتم، برادرم روی مخم بود! پسر پانزده سالهای که با حرفاش، آزارم میداد.
ابرو بالا انداخت و لبخندی کنج لبش جا خوش کرد:
- خونه تنها بودیم، داشت با دوستش تلفنی صحبت میکرد و خندهاش، خب خندهاش مثل صدای ناقوس کلیسا، آزار دهنده بود.
آخرین ویرایش: