جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

رها شده [رخ مُرده] اثر «DELVIN ارشد انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط DELVIN با نام [رخ مُرده] اثر «DELVIN ارشد انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,267 بازدید, 25 پاسخ و 34 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [رخ مُرده] اثر «DELVIN ارشد انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع DELVIN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
به آتش زبانه کشیده نگاهی انداخت؛ دلش برای آن روی دیگرش تنگ شده بود. وقتش بود که کمی، به همان مهره‌‌ی شطرنج سوخته‌ای تبدیل شود که رقص انگشتان آغشته به خونش بر روی کلاویه‌های پیانو، زمزمه‌ی شیطان را جاری می‌ساخت!
دستی به پالتوی چرمش کشید و به درخت تنومند تکیه داد، از وزیری که با هر قطره‌ی خون قهقهه‌‌هایش ترس را به رگ‌های قربانیانش تزریق می‌کرد، خبری نبود. حال رخ مرده؛ مهره‌ای سوخته جایش را به او داده بود و نگاه عصبیش که رگه‌های سرخی را حامل بود شباهتی به تیله‌های مشکی آرام وزیر، نداشت!
الیزه، پوزخند زنان به آتش و رخ مرده‌ی از تابوت بازگشته نگریست. چشمانش که حال لنز سبز، رنگ اصلی آن را از دیدگان پنهان ساخته بود را به ربکای وحشت زده دوخت که با ترس دستگیره‌ی درب شیشه‌ای عمارت را می‌فشرد. ترجیح می‌داد به این فکر نکند که سینره، قرار است او را در این آتش بسوزاند یا نه؛ موقع کشتن آن دخترک نیز رخ مرده‌‌ی درونش بیدار گشته و با پوزخند روش‌های سادسیم‌ وارش را انجام خواهد داد.
لبانش را با زبان تر کرد و سینره با سر به او اشاره کرد کلت طلایی و خوش دستش را به او دهد.
ربکا با استرس به سینره زل زد، از این روی دخترک وحشت داشت و با فکر به لو رفتن رازش، لعنتی نثار اریکا کرد. عاقبت به‌خاطر آن دختر لعنتی باید مجازات می‌گشت و می‌توانست تصور کند که حال اریکا به کاناپه چرمش تکیه داده و فنجان کاپوچینویش را می‌نوشد.
- ربکا چه‌خبره؟
به رخسار هراسیده‌ی دوستش خیره شد و آب دهانش را قورت داد:
- فقط بگو افراد هرچه سریع‌تر از این‌جا برن!
دخترک با تعجب به صدای بم و گرفته‌ی ربکا گوش داد و با تکان دادن سر، به سوی باغ پشتی گام نهاد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
سینره بر روی دو پا خم شد و لپش را باد کرد. انگشتان کشیده‌ و مانیکور شده‌اش را روی صورت رنگ پریده‌ی جنازه کشید و زیبا بود رد ناخن‌هایش و قطرات خونی که از آن سرچشمه گرفته بودند.
- سینره!
آن صدا را در هر شرایطی می‌شناخت. آوایی که در هرحالی گرفته بود و جدیت، چاشنی همیشگیش بود!
پوزخندی زد و در آنی میان جنازه‌‌ها بر روی سنگ‌های خونین دراز کشید. پاهای بلندش را به بالا برد و پاشنه‌ی بوت چرمش را به سی*ن*ه‌ی زن کوبید. سپس؛ لحن تیز و عصبیش که هیچ شباهتی به وزیری که الیزه می‌شناخت نداشت و یادآور سالیان گذشته و رخ مرده بود، حاویِ زهر شد:
- سینره؟ اوه! مادام اریکا، شا... .
ابروانش را به بالا پراند و پوزخندی زد:
- مهره‌‌ی سوخته حال، منو یادشه؟ جالبه.
هیچ چین و چورکی بر صورتش مشخص نبود؛ البته که در سن سی و چهار سالگی نباید هم چروکی را روی صورتش مشاهده کرد! برعکس تفکرات رئیس باند دریده سن و سال زیادی نداشت و از اکثر زیر دستانش کوچک‌تر بود.
چشمان کشیده‌ی زن که به لطف خط چشم گربه‌ای، بیشتر خودنمایی می‌کرد بر روی عمارت سیه فام که افراد ربکا و سینره درحال جدال بودند نشست. اخم داشت، غلیظ‌تر شد!
- ول‌شون کن سینره؛ ربکا تقصیری نداره.
لحنش آرام بود، برعکس چهره‌اش که همیشه در آن اثری از خشم به چشم می‌خورد.
سینره نیشخندی زد:
- جرم از این بیشتر که خواهر توعه؟!
سرش را به طرفین تکان داد و لب زیرینش را اسیر دندان‌ نیشش کرد.
- چی تو سرته اریکا؟ باور کنم به راحتی می‌خواستی اون همه اطلاعات رو به سرم بذاری؟ هوم؟! یا نه... اینو باور کنم که این همه مدت داشتی بازیم می‌دادی! بی‌خیال؛ مگه مهره‌های سوخته هم بازی رو ادامه میدن؟
 
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
حس می‌کرد؟! بی‌شک! طعنه و کنایه‌های دختر هویدا بود. ولیکن او سر در نمی‌آورد، نمی‌دانست قوانین را!
حال نوبت او بود که طعنه بزند:
- رخ مرده!
کلماتی در این شش حرف جای نهاده بودند که هیچ‌کَس به غیر او و سینره، متوجه‌شان نمی‌شد.
ابرو بالا انداخت و صدای خنثیش بود که خشم را در عنبیه‌های سیه دختر طرح زد.
- عزیزکم، هرچه‌قدر هم بگی ده ساله تو این بازی داری می‌دویی، نمی‌تونی منی که از بعد ورودم جزو مهره‌های اصلی بودم رو پایین بکشی! مهره‌ی سوخته؟
قهقهه‌ای سر داد:
- دختر! نخندون منو، تازه شروع بازیه!
خون به صورت دخترک حجوم آورد، چنان سنگ‌های تیز زمین رو در مشت فشرده بود که قطرات خون را در دستانش احساس می‌کرد؛ حیف جایش نبود! وگرنه چنان ادبش... زورش می‌رسید؟! می‌توانست ربکا را به تیری خلاص کند امّا اریکا؛ آن زن را مگر شیطان از پا در بیاورد!
اریکا، دستی به پیرهن سفید گونش کشید، خم شد و به درختانی که برگ‌های‌شان زمین را پوشانده بودند نگریست و کلمات بودند که از لبان سرخش خارج می‌شدند:
- بگرد دنبال محتوای اون فلش؛ ببینم به کجا می‌رسی و تا کجا بالا میای!
سپس به ربکا نگریست که با نگاه ترسان به خواهر بزرگ‌ترش چشم دوخته بود. مأموریت آن دختر تمام بود دیگر نبود؟
سینره پلک بر هم می‌فشرد و دندان بر دندان می‌سابید.
صدای اریکا همان‌طور که به سوی عمارت نیمه خاکستر شده می‌رفت، باری دیگر خطاب به یکی از افرادش بلند شد:
- ربکا رو ببر اسپانیا.
سپس نیم نگاه کوچکی به سینره انداخت و پوزخندی بر لبان خوش فرمش طرح زد.
- این دختر هم بفرست بره تا ببینم بازی چه‌طور پیش میره!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
***
زمان گذشته:
- کریس!
پسرک ابروانش را به بالا هدایت کرد، به سوی اریکا بازگشت و با سکوت به او خیره شد.
زن صدای آرامش را به گوش او رساند:
- فلش رو جایی بذار که بعد مدتی بتونه پیدا کنه... .
اریکا پوزخندی زد و به برگه‌های پخش شده در روی میزش نگریست:
- رئیس با اون کارها داره!
رئیس؟ تا به حال می‌اندیشید که آن زن رئیس این بازی و مهره‌هایش است.
سرش را تکان داد و دستی به شلوار جذبش کشید. بدون تلف کردن وقت از آن اتاقک کوچک خارج شد.
دستی به میکروفون جا ساز شده در یقه پیراهن مشکیش زد و آن را فعال کرد. صدای بمش به گوش آلفرد رسید:
- هلیکوپتر شخصیمو آماده کن! میرم ساردینیا.

در سوی دیگر؛ سینره بی‌توجه به اتفاقاتی که در پنج سال بعد قرار است رخ دهد به دیوار نم زده تکیه داده بود.
دستانش برای شلیک می‌لرزید و قطرات ریز عرق از روی کمرش می‌غلتید.
پلک بر هم فشرد و لب زیرینش را گزید:
- من نمی‌تونم!
سینره همان‌طور که با توپ کوچک در دستانش بازی می‌کرد و به دیوار تکیه داده بود برای چندمین بار گفت:
- می‌تونی آنه.
آنه به صفحه‌‌ی تیراندازی نگاه کرد. سخت بود؛ ولیکن پافشاری آن دختر موجب می‌شد که بخواهد هرچه سریع‌تر چنین کاری را فرا گیرد.
 
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
آنه نگاهی به چهره‌‌ی دختر انداخت؛ بی‌خیال بود! مانند همیشه، به روی خودش نمی‌آورد که آن دختر را مجبور به جعل هویت کرده بود و از دختری ایرانی تبدیل به دختری اهل انگلستان شده بود.
چشمانش را در حدقه چرخاند، چه‌طور هنوز آن دختر را مهربان خطاب می‌کرد؟
نفسی عمیق کشید و اسلحه را محکم‌تر در دست فشرد و شلیک!
صدای ناامیدش در آمد:
- نمیشه! سینره نمی‌تونم، به هدف نمی‌خوره.
کم مانده بود گریه‌اش بگیرد و چرا بر لبان سینره لبخند پدید آمده بود؟
سری به طرفین تکان داد و به سمت آنه قدم برداشت، او را از روی زمین بلند کرد و دستانش را به حالت تیراندازی گرفت.
سرش که بر روی شانه آنه بود باعث می‌شد بتواند صدای نفس‌های نامنظمش را به راحتی بشنود.
می‌دانست زیاده‌روی کرده بود ولیکن در آینده‌ای نه چندان دور به آن دختر نیاز داشت.
- پاهات رو به عرض شونه باز کن، طوری وایسا و تفنگ رو نگه دار که حتی اگه بعد شلیک لگد هم داشت تکون نخوری.
آنه نفس عمیقی کشید و سعی کرد تمرکز کند، اسلحه مشکی فام را در دست فشرد و روی هدف تمرکز کرد.
 
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
بعد سه بار شلیک، چهارمین گلوله به هدف خورد.
لبخند روی لبانش می‌نشیند و «هوم» کشیده‌ی سینره، بلند می‌شود.
سینره دست به جیب به سمت اتاقک می‌رود و خمیازه‌ای می‌کشد:
- من میرم؛ تو هم تمرین کن.
آنه حرصی به رفتنش می‌نگرد و چشمانش را در حدقه می‌چرخاند.
نگاهی به باغچه کوچک می‌کند و با لبخند به گل‌های میخک و رز خیره می‌شود.
[زمان حال]
سرش در حال انفجار بود، تمامی نقشه‌هایش به بن‌بست می‌رسید.
استرس بر جانش رخنه کرده و افکارش در حال کشتن آرامشش بودند.
در حال حاضر ترجیح می‌داد ریموند با حرف‌هایش عصبیش کند، کریس به‌طرز وحشیانه‌ای جانش را بگیرد ولی از این شرایط راحت شود.
هرچه سعی می‌کرد با کریس تماس برقرار کند برای گرفتن کمک، نمی‌شد که نمی‌شد. اعصابش متلاشی شده و درد به جانش نفوذ می‌کرد.
صدای خسته‌اش بلند شد:
- چی‌شد الیزه؟
لحن حرصی دخترک به گوشش رسید:
- لعنت بهش! وقتایی که نمی‌خوایش هست امّا... .
سینره کلافه میان حرفش پرید:
- یک کلام بگو کریس جواب داد یا نه!
الیزه سری تکان داد و لیوان نسکافه‌اش را به میز کوبید:
- نه... .
نفسش را کلافه به بیرون هدایت کرد؛ دست او بود تیغی بر رگ می‌کشید و تمام! ولیکن هم‌چنان در این بازی کارها داشت.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین