جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده رمان تعبیر وارونه یک دلدادگی اثر zahra_z

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط zahra_z با نام رمان تعبیر وارونه یک دلدادگی اثر zahra_z ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,841 بازدید, 78 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع رمان تعبیر وارونه یک دلدادگی اثر zahra_z
نویسنده موضوع zahra_z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط سارا حیدریان
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
1623844129477.png
🔶️کد رمان: ۰۰۳
نام رمان: تعبیر وارونه‌ی یک دلدادگی
نام نویسنده: zahra_z
ژانر: طنز، عاشقانه، اجتماعی
ناظر: @maryam11

خلاصه:
رمان ما در مورد آوا، یه دختر مهربون و شیطون دورگه هست که دندون پزشکه و تازه نامزد کرده، و اتفاقاً نامزدش رادین هم شغلش مثل آوا دندون پزشکه.
پدر و مادر رادین از آوا خوششون نمیاد و آوا هم سعی داره که کاری کنه تا اونا از آوا خوششون بیاد. اینا با هم خوب و خوشن و همه کاراشون رو برای جشن نامزدیشون انجام دادن تا این‌که یک هفته مونده به جشن نامزدیشون یه اتفاقایی میفته و... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهلا فلاح

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
1,331
5,825
مدال‌ها
11
1620980019136.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان ، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید.
دریافت جلد

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان ، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
مقدمه:
دوست داشتن كه لباس تن نيست، كه هر وقت دلت نخواست عوضش كنى!
خدا نخواست، قسمت نشد، حالا يكى ديگر ندارد!
آدم يكى را دوست دارد، يا هست مى‌شود عشق ابدى؛ يا نيست مى‌شود آغاز تنهايى!
حالا تو اسمش را هر چه مى‌خواهى بگذار! (ژینا)

***
با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم و یه نگاه به ساعت اتاقم کردم. ساعت هشت و نیم بود و رادین ساعت ده قرار بود بیاد دنبالم. پریدم تو حموم و یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون. ساعت نه بود! اول ناخن‌هام رو لاک زدم و بعد لباس‌هام رو پوشیدم. مانتو عروسکی صورتی با شال و شلوار مشکی! رفتم جلوی آینه تا یکم آرایش کنم. روی خودم زوم شدم، یه دختر با پوست سفید و چشم‌های طوسی_آبی، بیست و هفت سالمه و دندان‌پزشکم؛ متخصص ریشه! آوا آریایی! دیشب مراسم خاستگاریم بود! بالاخره به عشقم رسیدم. نامزدیمون هم شد دو ماه بعد یعنی دوازده تیر! رادین بیست و نه سالشه و دندان‌پزشک متخصص ارتودنسیِ و تو فرانسه درس خونده! فامیلیش فرهمنده و چشم‌های عسلی با موهای مشکی داره!
بی‌خیال اینا الان رادین میاد هنوز آماده نشدم. فقط یه ضدآفتاب و یه رژ هلویی زدم و گوشیم رو گرفتم دستم و رفتم پایین! توی آشپزخونه مامی رو دیدم!
- به‌به! سلام ماریا جونی!
(مامان ماریا فرانسوی بود و به خاطر همین من و رهام داداشم دو تابعیتی بودیم چون تو فرانسه به دنیا اومده بودیم. بابا هم دورگه بود چون مامانش فرانسوی بود و باباش ایرانی)
مامان: سلام دختر گلم!
آراد: چقدر لوس!
پریدم روی سر آراد و موهاش و کشیدم. آراد بیست و هشت سالشه و مهندس معماره و یه شرکت بزرگ برای خودش داره! مامان پزشک زیباییه و بابا هم پزشک متخصص قلب هست!
وضع مالیمون رو میشه گفت خوبه، نه؟! چون مامان فرانسویه ما یه پامون توی فرانسه‌ست و یه پامون توی ایران.
آراد: آی مامان کمک، این دختر وحشیت موهای نازنین منو کند!
مامان زد زیر خنده و گفت:
- من تو مسائل خواهر و برادری دخالت نمی‌کنم!
بالاخره آراد رو ولش کردم. اومدم بشینم پای میز و صبحونه بخورم که آراد گفت:
- هی خانوم!
بهش نگاه کردم که گفت:
- مثلاً می‌خوای بری آزمایش بدیا، باید ناشتا باشی.
قیافم پوکر شد؛ برگشتم سمت مامان و گفتم:
- مامان، بابا کجاست؟
مامان:
- بیمارستانه عزیزم!
- آها! تو کی میری بیمارستان؟
مامان: منم تا نیم ساعت دیگه میرم!
- آها!
رو کردم سمت آراد و گفتم:
- تو کی میری؟
آراد: هر وقت که صبحونه‌م رو خوردم!
- اوکی!
مامان: عزیزم من ناهار درست کردم می‌ذارم تو یخچال ظهر که اومدی بخور گلم!
- باشه مامان دستت درد نکنه.
مامان: سرت درد نکنه گلم.
صدای گوشیم دراومد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
یه نگاهی به صفحه‌ش کردم دیدم رادینه! فهمیدم پشت دره!
با مامان و آراد خداحافظی کردم. رفتم و کفش‌های اسپورت مشکیم رو پوشیدم! چون به کیف عادت نداشتم فقط گوشیم رو گرفتم دستم و رفتم سوار ماشین رادین شدم!
- سلام!
رادین: سلام عزیزم، خوبی؟
- خوبم تو چطوری؟
رادین: منم خوبم!
راه افتادیم سمت آزمایشگاه!
ضبط رو روشن کردم و یه آهنگ شانسی گذاشتم:
"دیوار اتاقم ساعتم دلشون تنگ میشه تا یه دقیقه میری
تا یه دقیقه میری.
حتی آینمون تا من و تنها می‌بینه میگه میشه شمارش و بگیری؟
شمارشو بگیری.
قاب رو دیوار جون می‌گیره تو نباشی عکست باهام حرف می‌زنه.
حرف می‌زنه.
خنده روی لبم خشک میشه تا که برمی‌گردی لبخند می‌زنه.
قلبم یه جوری شده!
اون که همش دورهمی می‌رفت الان دختر خوبی شده!
دل شر و شیطونم عاقل شده،
میگم یه جوری شده،
عاشق تو شده!
قلبم یه جوری شده!
اون که همش مهمونی می‌رفت الان دختر خوبی شده،
دل شر و شیطونم عاقل شده!
میگم یه جوری شده،
عاشق تو شده! (آهنگ دختر خوب از گروه ایکس باند)"
دستم و گذاشتم رو دست رادین که رو دنده بود! هم‌دیگه رو خیلی دوست داشتیم و خداروشکر که به هم رسیدیم! بالاخره رسیدیم! از ماشین اومدم پایین.
رادین دستم و گرفت و با لبخند گفت:
- بریم؟
- بریم!
رادین: خانومم که از آمپول نمی‌ترسه؟
- نوچ مگه بچه‌م؟
رادین زد زیر خنده و دستم و محکم‌تر گرفت!
رادین گذشته‌ی خیلی خوبی نداشت، زندگیش پر از دوست دختر و... بوده! ولی اون مال قبل بود، الان رادین صد و هشتاد درجه با اون زمانش فرق کرده!
ما توی تولد رها با هم آشنا شدیم! رها یکی از بچه‌های دانشگاهمون بود که اون موقع دوست دختر رادین بوده و دخترعموی رادین هم میشه و از من خیلی بدش میاد چون رادین به من علاقه پیدا می‌کنه و از اون جدا میشه.
رادین: عشقم کجایی؟ نوبتمون شد!
بعد از آزمایش دادن من رفتم سوار ماشین شدم و رادین هم با کلی خوراکی اومد تو ماشین.
بعد خوردن گفت:
- اول بریم حلقه بخریم یا لباس؟
- اوم... بریم حلقه بخریم!
رادین: باشه خانومم.
بعد هم ادامه داد:
- الان بیست اردیبهشته. پنجاه و چهار روز دیگه نامزدیمونه.
نیشم باز شد!
 
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
بعد از این که به پاساژ رسیدیم به یه مغازه خیلی بزرگ رفتیم که از همه مغازه‌ها بزرگتر و شیک‌تر بود!
دست من و رادین هم‌زمان رفت رو یه حلقه، خیلی شیک و ساده بود. پس همون و خریدیم و رفتیم سراغ بقیه وسایل... !
***
(سه هفته بعد)

- رادین؟
رادین: جانم؟
- به نظرت کلیپمون آماده نشده؟
رادین: چرا اتفاقاً صبحی زنگ زد گفت آماده شده! بریم بگیریمش!
ما یک هفته برای کلیپ فرمالیته نامزدی رفتیم کیش و شمال. همه جاش رو رفتیم گشت زدیم و فیلم‌بردار بعضی جاها از ما فیلم می‌گرفت برای کلیپ... !
بعد از گرفتن کلیپ، رادین من و رسوند خونه و چون عصر هردومون باید می‌رفتیم مطب، دیگه نموند و رفت!
وارد خونه شدم. هیچکی نبود! رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم. لپ تاپم رو روشن کردم و کلیپ فرمالیته رو گذاشتم.
دو قسمت بود قسمت اول با آهنگ"دلربا" از آرشا رادین و قسمت دوم با آهنگ "دلمو دزدید" از ماکان بند بود!
کلیپش عالی شده بود! بعد از دیدن کلیپ رفتم پایین؛ مامان اینا اومده بودن. سلام کردم که همه‌شون با خوش‌رویی جوابم رو دادن.
بابا کنار خودش برام جا باز کرد و گفت:
- بیا بشین پیش من بابا جون!
رفتم پیشش نشستم و اونم دستش رو انداخت دور گردنم.
با صدای مامان که می‌گفت بیاید غذا بخورید، رفتیم توی آشپزخونه و غذایی که مامان درست کرده بود رو خوردیم.
بعد از غذا خوردن کمی رمان خوندم و بعدش خوابیدم.
ساعت دو نیم بلند شدم، باید ساعت سه می‌رفتم مطب.
آماده شدم و با خداحافظی کردن رفتم بیرون و سوار پورشه طوسیم که بابا به مناسبت قبولی تو دانشگاه بهم داده بود شدم!
داخل مطب که شدم دیانا (دستیارم) گفت:
- سلام خانم دکتر!
- سلام دیانا! تا برم روپوشم رو بپوشم مریض رو صدا کن بیاد و آمادش کن.
بعد از پوشیدن روپوشم رفتم بیرون که صدای در اومد.
- بفرمایید!
در باز شد و رویا اومد تو اتاق.
 
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
رویا خواهر رادین بود که همسن من بود و اونم تازه نامزد کرده بود!
رویا: سلام زنداداش جونم چطوری؟
- سلام خوبم تو چطوری؟
رویا: منم خوبم. من فقط اومدم این و بهت بگم و برم!
- چی رو؟
رویا: شب می‌خوایم بریم شهربازی تو هم حتماً باید بیای!
- باشه عزیزم زحمت میدم!
رویا: زحمت چیه عزیزم؟ فعلا خداحافظ.
- خداحافظ!
تا ساعت هفت شب توی مطب بودم و بعد رفتم خونه. توی اتاقم بودم که گوشیم زنگ خورد!
هر چی گشتم پیداش نکردم پس نتیجه گرفتم پایینه.
آراد گوشی به دست اومد تو اتاقم.
آراد: بیا گوشیت خودش و کشت از بس زنگ زد!
- بده ببینم!
آراد گوشی رو داد و گفت:
- دستم درد نکنه!
- وظیفت بود.
آراد: الحق که پررویی!
رفت بیرون. گوشیم دوباره زنگ خورد و اسم رادین روش خودنمایی می‌کرد. بعد از جواب دادن رادین گفت که سی دقیقه دیگه میاد دنبالم و آماده باشم.
خانواده رادین رو خیلی دوست داشتم ولی نمی‌دونم چرا مامان و باباش از من خوششون نمی‌اومد!
بیشتر از مامانش، باباش از من بدش می‌اومد. اون می‌خواست که رادین با همون رها که میشه دختر عموی رادین ازدوج کنه!
روزی که اومده بودن خواستگاری همون لحظه اول وقتی مامان و بابای رادین، مامان و بابای من و دیدن یه لحظه هر چهارتاشون جا خوردن!
 
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
نمی‌دونستم چرا و حتی یادم رفت از مامان دلیلش رو بپرسم.
بیخیال... !
یه مانتو جلوباز چهارخونه سفید مشکی پوشیدم با شلوار سفید و شال مشکی!
یکم کرم پودر و یه رژ لب به رنگ مرجانی زدم و کفش‌های اسپورت مشکیم رو هم پوشیدم و بعد از خداحافظی رفتم بیرون!
سلام کردم که رادین با خوشرویی جوابم رو داد.
پرسیدم:
- رادین؟
رادین: جانم؟
- امشب کیا هستن؟
رادین: من و تو و رویا و آرمین!
- پس مامانت اینا... ؟
وسط حرفم پرید:
- ولشون کن بذار به خودشون بیان.
با ناراحتی گفتم: باشه... !
***
(چند روز بعد)

گوشیم زنگ خورد! نفس بود! نفس رفیق فاب من بود ولی فعلا فرانسه بود با این‌حال قول داده بود برای عروسی من بیاد ایران!
- به‌به! سلام نفس خانوم!
نفس: سلام عروس خانم.
یه خبری از این دوست بیچارت نگیریا که تو کشور غریب گیر افتاده!
زدم زیر خنده و گفتم:
- یه جور میگی کشور غریب هر کی ندونه فک می‌کنه ایرانی هستی، تو که مامانت دورگه‌ست خواهر!
نفس: عه راست میگیا!
- من همیشه راست میگم.
نفس: خب حالا چه خبرا؟ خرید کردی؟
- آره خریدای اصلی رو کردیم!
نفس: لباست چجوریه؟ اصلا کلا توضیح بده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
- خب حلقه که ساده خریدیم، لباس هم خیلی جیگره، صورتی پوست پیازیه دامنش خیلی پفه بالا تنش صورتی پوست پیازیه که روش خیلی شیک کار شده و دامنش هم همون رنگه و پف پفی پرنسسیه ولی روش دو سه لایه تور سرمه‌ای کار شده، بند هم نداره گردنی هست!
نفس: اینطور که تو میگی معلومه خیلی خوشگلِ، لباس دوماد چطوریه؟
- کت شلوار سرمه‌ای با جلیقه سرمه‌ای و پیراهن پوست پیازی و کراوات سرمه‌ای با راه‌راه‌های صورتی!
نفس: واوو عالیه!
- تاج و دسته گل هم مثل هم هستن با گل رژ لب صورتی درست شدن طبیعی هم هستن!
نفس: وای خیلی نازه. کفش چی خریدی؟
- کفش هم یه کفش پاشنه 4 سانتی صورتی کمرنگ!
نفس: همشون عالی بودن ولی عکسشونم برام بفرست!
- باشه باشه، تو کی میای ایران؟
نفس: حدود 8 تیر ایرانم!
- باشه فقط یه چیزی... .
پرید وسط حرفم:
- منم می‌خوام یه چیزی بگم!
- بگو!
نفس: رقص چاقو با من. ساقدوش هم منم!
- منم می‌خواستم همینو بگم. فقط رویا هم توی هردوتاش هست!
نفس: رویا آبجی رادینه؟ همون که خیلی مهربون بود؟
- اوهوم.
نفس: خب اوکی من شمارشو دارم خودم باهاش هماهنگ می‌کنم!
- باشه. فعلا کاری نداری؟
نفس: نه عزیزم برو خدافظ!
- بای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
هندزفریمو زدم تو گوشم و آهنگ مورد علاقه خودم و رادین رو گذاشتم!
"شنیدی میگن عشق،
دارن تو رو میگن آی عشق!
مگه منو نمی‌خوای عشق؟
یه وقت نری و نیای عشق!
یه چیزی میگم بهت،
کسیو راه ندی تو قلبت!
می‌دونی بنده نفسم بهت!
نذاری کسی بره سمتت"
(شنیدی میگن عشق از محمد لطفی)
رفتم تو بالکن. به قول نفس هوا بدجور دونفره بود! ولی خب رادین مطب بود. یاد نقاشیم افتادم. چون علاقه به طراحی داشتم کلاس طراحی چهره رفتم و الانم بدون اینکه به رادین بگم عکسشو رو یه برگه بزرگ کشیده بودم و می‌خوام روز نامزدی بهش بدم!
فقط باید سایه می‌زدم! نشستم پشتش و غرق کامل کردنش شدم... !
با تاریک شدن هوا تازه فهمیدم چطور غرق نقاشی کشیدن شده بودم. از پله‌ها رفتم پایین. همه جمع بودن. سلام کردم و نشستم پشت میز تا غذا بخورم، بعدش تو هال نشستم. مامان و بابا داشتن فیلم می‌دیدن و آراد سرش تو گوشیش بود! یواشکی رفتم پشت آراد و به گوشی نگاه کردم ولی فکرم اشتباه بود و داشت با دوستش سامان چت می‌کرد! از اون‌جایی که کرم داشتم و آراد هم هنوز منو ندیده بود یه پخ گفتم که گوشی آراد از دستش افتاد! نگاهی به من کرد و گفت:
- می‌کشمت آوا!
افتاد دنبالم منم هی جیغ میزدم! آخرش پشت بابا قایم شدم و بابا هم گفت:
- آراد چیکار داری دخترمو. اذیتش نکن!
آراد بی‌خیال شد و همون موقع بابا گفت براش کاری پیش اومده و با آراد رفتن بیرون.
بعد از رفتنشون دیدم وقت مناسبیه برای سوال پرسیدن!
از مامان پرسیدم:
- مامان چرا شب خاستگاری تا هم‌دیگه رو دیدید جا خوردید؟
مامان کمی من‌من کرد و آخرش گفت:
- می‌دونی چیه؟ من نامزد آرش بودم! یه روز یه دختره اومد و گفت که آرش قبلا با یکی عقد کرده و اون دختره هم الان حاملس و بخاطر اون بچه نامزدیتو بهم بزن. جالب این بود که آرش هیچی به من نگفته بود. منم پیگیر شدم و چند روز آرش رو تعقیب کردم و فهمیدم که این موضوع واقعیت داره. پس رفتم و نامزدی رو به هم زدم و به هیچکی هم دلیلشو نگفتم! همون موقع‌ها هم دانیال اومد خواستگاریم و من عاشقش شدم و با هم ازدواج کردیم و دو سه ماه بعد عروسیمون باردار شدم و نه ماه بعدشم آراد به دنیا اومد و فهمیدم که آرش هم با همون دختره ازدواج کردن و بچه‌ش هم سقط شد ولی چندماه بعد دوباره باردار شد و این‌دفعه رادین دنیا اومده بود. هیچ‌ک.س به غیر منو دانیال دلیل اصلی به هم خوردن نامزدی رو نمی‌دونه حتی خود آرش. بخاطر همین یه دفعه به هم زدم. بخاطر این بود که اون‌ شب از دیدن هم تعجب کردیم و جا خوردیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

zahra_z

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
115
279
مدال‌ها
2
- وای مامان چقد سختی کشیدی... .
مامان: خیلی... ولی دیگه گذشته ها گذشته... .
***
(یک هفته مونده تا جشن نامزدی)

دوباره و سه باره زنگ زدم ولی بازم برنداشت! رادین در بدترین موقعیت‌ها هم جواب منو می‌داد یا حداقل رد می‌داد!
داشتم کم‌کم نگران می‌شدم. با خودم گفتم حتما کار خیلی‌خیلی مهمی داره که برنمی‌داره. بعد نیم ساعت دوباره بهش زنگ زدم که اینبار برداشت... !
رادین: بله؟
از صدای سردش جا خوردم
- رادی! حالت خوبه؟
رادین:به شما ربطی داره؟
با بهت گفتم:
- من نامزدتما !
رادین: هه! نامزد؟ فک کردی من رها رو ول می‌کنم میام تو رو بگیرم؟ اینو بدون که من فقط بخاطر انتقام بابام با تو بودم. ماجراشونو می‌دونی که؟ کاری که مامانت با بابام کرد رو منم با تو کردم! دیگه هم به من زنگ نزن من زن دارم!
با لکنت گفتم:
- ز... زن؟
رادین: بله رها زن منه! خدافظ!
با صدای قطع شدن تماس به خودم اومدم!
دیدم که دارم هق هق می‌کنم و صورتم پر اشکه!
اخه یه دفعه چی شد؟ اون رادینی که دم از عشق میزد چی شد؟ خدایا...! باید هر چی زودتر همه چی رو کنسل کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین