- May
- 115
- 279
- مدالها
- 2
با صداش که میگفت پوشیدم چشمامو باز کردم و دیدم که شلوارکشو پوشیده ولی تیشرتشو نپوشیده.
اومد پیش من که رو تخت نشسته بودم و گفت:
- من عادت دارم شبا بدون تیشرت میخوابم، اشکالی که نداره؟
- نه چه اشکالی
چون تختم دو نفره بود خیالم راحت بود که هردو رو تخت جا میشیم!
دستمو گرفت و گفت:
- بریم بخوابیم.
هردومون رفتیم روی تخت و دراز کشیدیم و من سرمو گذاشتم رو سی*ن*هی جورج و زیر گلوشو بوسیدم. دستش که زیر سرم بود رو روی موهام حرکت داد.
سرشو آورد جلو و بوسه کوتاهی روی لب هام نشوند و رفت عقب.
همونطور که موهامو نوازش میکرد گفت:
- شب بخیر فنچ کوچولوی من
خودمو بیشتر توی بغلش جمع کردم و گفتم:
- شب توام بخیر عشق من
صبح با صدای گوشیم از خواب بلند شدم. آلارم گوشی رو قطع کردم و یاد افتاد که باید پاشیم بریم سرکار. جورج هنوز همونطور خواب بود.انقدر ناز خوابیده بود که دلم نمیاومد بیدارش کنم. ناچار دستمو کردم توی موهاش و نازش کردم و همونطور آروم صداش زدم. چشماش رو بازکرد و با دیدن من لبخند زد و گفت:
- آخ کی بشه بریم خونه خودمون و تو هر روز صبح اینطوری من رو بیدار کنی.
بهش لبخندی زدم و گفتم:
- اونم به زودی
جورج: آوا؟
- جان
جورج: دیشب یه خواب خوب رفتم؛ بازم بیام پیشت بخوابم؟
و چهرشو مظلوم کرد.
- هعـی چی بگم وقتی خودتو اینجور مظلوم میکنی؛ باشه بیا.
خوشحال شد و گفت:
- حالا بیا بشین بغل عمو
دستاشو از هم باز کرد و منم رفتم نشستم تو بغلش و اونم محکم منو به خودش میفشرد.
موهامو نوازش کرد و گفت:
- آوا از این به بعد هروقت که من کنارت بودم و خواستی موهات رو شونه کنی باید بدی من موهاتو شونه کنم.
- باشه
جورج: پس حالا برو شونه رو بیار تا موهات رو شونه کنم...
اومد پیش من که رو تخت نشسته بودم و گفت:
- من عادت دارم شبا بدون تیشرت میخوابم، اشکالی که نداره؟
- نه چه اشکالی
چون تختم دو نفره بود خیالم راحت بود که هردو رو تخت جا میشیم!
دستمو گرفت و گفت:
- بریم بخوابیم.
هردومون رفتیم روی تخت و دراز کشیدیم و من سرمو گذاشتم رو سی*ن*هی جورج و زیر گلوشو بوسیدم. دستش که زیر سرم بود رو روی موهام حرکت داد.
سرشو آورد جلو و بوسه کوتاهی روی لب هام نشوند و رفت عقب.
همونطور که موهامو نوازش میکرد گفت:
- شب بخیر فنچ کوچولوی من
خودمو بیشتر توی بغلش جمع کردم و گفتم:
- شب توام بخیر عشق من
صبح با صدای گوشیم از خواب بلند شدم. آلارم گوشی رو قطع کردم و یاد افتاد که باید پاشیم بریم سرکار. جورج هنوز همونطور خواب بود.انقدر ناز خوابیده بود که دلم نمیاومد بیدارش کنم. ناچار دستمو کردم توی موهاش و نازش کردم و همونطور آروم صداش زدم. چشماش رو بازکرد و با دیدن من لبخند زد و گفت:
- آخ کی بشه بریم خونه خودمون و تو هر روز صبح اینطوری من رو بیدار کنی.
بهش لبخندی زدم و گفتم:
- اونم به زودی
جورج: آوا؟
- جان
جورج: دیشب یه خواب خوب رفتم؛ بازم بیام پیشت بخوابم؟
و چهرشو مظلوم کرد.
- هعـی چی بگم وقتی خودتو اینجور مظلوم میکنی؛ باشه بیا.
خوشحال شد و گفت:
- حالا بیا بشین بغل عمو
دستاشو از هم باز کرد و منم رفتم نشستم تو بغلش و اونم محکم منو به خودش میفشرد.
موهامو نوازش کرد و گفت:
- آوا از این به بعد هروقت که من کنارت بودم و خواستی موهات رو شونه کنی باید بدی من موهاتو شونه کنم.
- باشه
جورج: پس حالا برو شونه رو بیار تا موهات رو شونه کنم...
آخرین ویرایش توسط مدیر: