- Apr
- 540
- 2,246
- مدالها
- 2
- فعلاً مرخصی. لباسهات توی این کیفه. سِرُم را در میارم اما آنژیوکت به دستت میمونه که برای فردا نخوان دوباره رگِت رو پیدا کنند.
فردا؟! یعنی فردا دوباره به این خرابشده برمیگردد؟!
یکی از مشکلاتی که سارا با سِرُم دارد این است که دارای رگهای نازکی است که مدام پاره میشوند و این باعث شده که پرستاران بهسختی رگ او را بیابند.
آنژیوکت به دست سارا میماند. دستش را اذیت میکند. به کمک مادر لباسهایش را میپوشد و با آسانسور عریض و طویل بیمارستان به طبقهی همکف میروند. پدر منتظر ایستاده است و با دیدن دختر دلبندش که اکنون روی پا ایستاده لبخند میزند. ظاهراً حال سارا خوب است؛ اما نمیتواند بفهمد چرا باید آنژیوکت در دستش باقی بماند. یک هفته از ماه مهر گذشته و مدارس باز شدهاند. دلتنگ دوستانش است. خبری از آنها ندارد و البته آنها هم نگران او هستند. طی تماسهای تلفنی قرار بوده در مدرسه همدیگر را ببینند و اتفاقات تابستان را برای هم تعریف کنند.
در ماشین مینشیند و قبل از رفتن به سمت خانه از پدر میخواهد که او را به مدرسه ببرد. پدر با کمی مکث قبول میکند. به این نتیجه میرسد که شاید دیدن دوستان برای روحیهی دخترکش خوب باشد. به سمت مدرسه حرکت میکنند. زمانی که آنجا میرسند زنگ کلاس است و دانشآموزان در کلاس درس هستند. سارا به همراه مادر وارد مدرسه میشود.
مادر رو به سارا میکند و میگوید:
- تو توی حیاط بمون تا من با مدیرتون صحبت کنم.
سارای بیحال سری به عنوان تأیید تکان میدهد. با اینکه حالش بهتر از قبل است ولی نیمچه دردی دارد و اعصابش خورد است. به سمت راهرو میرود تا از قوانین جدیدی که روی بُرد است مطلع شود. همهی قوانین مثل پارسال هستند؛ حتی برگهای که روی آن نوشته بودند هم عوض نشده است! از راهرو به سمت سالن حرکت میکند. درِ کلاسها باز است. دانشآموزان کلاس اولی با چشمان کنجکاوشان او را نگاه میکنند به طوری که معلم که پشتش به او بوده است رو بر میگرداند که ببیند بیرون کلاس چه خبر است.
- سارا...! چی شده؟
خانم کمالی، معلم ریاضی، زن مهربان و شوخ که البته در هنگام درس بسیار جدی و گاهی بیرحم میشود با تعجب و چهرهای گرفته به او نگاه میکند. چشمش روی دست سارا قفل میشود و مطمئن میشود اتفاق بدی افتاده است. دختر مظلوم و شیطان و درسخوان مدرسه اینک با چهرهای که به سفیدی مثل مردههاست با دستان کبود که بر یکی چسب باقیمانده سِرُم را دارد جلوی او ایستاده است. سارا لبخند محوی میزند. همان موقع زنگ تفریح زده میشود. مادر از دفتر مدیر به همراه مدیر و معاون بیرون میآید. آمدهاند تا او را ببینند.
فردا؟! یعنی فردا دوباره به این خرابشده برمیگردد؟!
یکی از مشکلاتی که سارا با سِرُم دارد این است که دارای رگهای نازکی است که مدام پاره میشوند و این باعث شده که پرستاران بهسختی رگ او را بیابند.
آنژیوکت به دست سارا میماند. دستش را اذیت میکند. به کمک مادر لباسهایش را میپوشد و با آسانسور عریض و طویل بیمارستان به طبقهی همکف میروند. پدر منتظر ایستاده است و با دیدن دختر دلبندش که اکنون روی پا ایستاده لبخند میزند. ظاهراً حال سارا خوب است؛ اما نمیتواند بفهمد چرا باید آنژیوکت در دستش باقی بماند. یک هفته از ماه مهر گذشته و مدارس باز شدهاند. دلتنگ دوستانش است. خبری از آنها ندارد و البته آنها هم نگران او هستند. طی تماسهای تلفنی قرار بوده در مدرسه همدیگر را ببینند و اتفاقات تابستان را برای هم تعریف کنند.
در ماشین مینشیند و قبل از رفتن به سمت خانه از پدر میخواهد که او را به مدرسه ببرد. پدر با کمی مکث قبول میکند. به این نتیجه میرسد که شاید دیدن دوستان برای روحیهی دخترکش خوب باشد. به سمت مدرسه حرکت میکنند. زمانی که آنجا میرسند زنگ کلاس است و دانشآموزان در کلاس درس هستند. سارا به همراه مادر وارد مدرسه میشود.
مادر رو به سارا میکند و میگوید:
- تو توی حیاط بمون تا من با مدیرتون صحبت کنم.
سارای بیحال سری به عنوان تأیید تکان میدهد. با اینکه حالش بهتر از قبل است ولی نیمچه دردی دارد و اعصابش خورد است. به سمت راهرو میرود تا از قوانین جدیدی که روی بُرد است مطلع شود. همهی قوانین مثل پارسال هستند؛ حتی برگهای که روی آن نوشته بودند هم عوض نشده است! از راهرو به سمت سالن حرکت میکند. درِ کلاسها باز است. دانشآموزان کلاس اولی با چشمان کنجکاوشان او را نگاه میکنند به طوری که معلم که پشتش به او بوده است رو بر میگرداند که ببیند بیرون کلاس چه خبر است.
- سارا...! چی شده؟
خانم کمالی، معلم ریاضی، زن مهربان و شوخ که البته در هنگام درس بسیار جدی و گاهی بیرحم میشود با تعجب و چهرهای گرفته به او نگاه میکند. چشمش روی دست سارا قفل میشود و مطمئن میشود اتفاق بدی افتاده است. دختر مظلوم و شیطان و درسخوان مدرسه اینک با چهرهای که به سفیدی مثل مردههاست با دستان کبود که بر یکی چسب باقیمانده سِرُم را دارد جلوی او ایستاده است. سارا لبخند محوی میزند. همان موقع زنگ تفریح زده میشود. مادر از دفتر مدیر به همراه مدیر و معاون بیرون میآید. آمدهاند تا او را ببینند.