- Sep
- 181
- 298
- مدالها
- 2
***
لوسیل که چوبها رو تازه جمع آوری کرده بود، از خستگی به تنه درختی که به آتیش خیلی نزدیک بود تکیه داد. متوجه صدای پای جیمز از پشت سرش و از راست شد. روش رو برگردوند. جیمز با خوشحالی خرگوشی که شکار کرده بود و از گوش گرفته بود رو به لوسیل نشون داد و گفت:
- شام حاضره!
یک دفعه اخمهاش تو هم رفت و گفت:
- چه بو بدی میاد!
با تعجب بیشتری رو به لوسیل ادامه داد:
- زخمی شدی؟!
جیمز خرگوش رو نزدیک آتیش روی زمین قرار داد و رو به روی لوسیل روی دو زانو نشست و با نگرانی گفت:
- گونت!
لوسیل با تعجب گفت:
- گونم؟!
جیمز شستش رو روی گونه چپ لوسیل کشید و گفت:
- ازش خون اومده. داستان چیه؟ چی شده؟!
- از آلودهها بهم حمله کرد.
- چی؟!
جیمز به رد خون کنار آتیش نگاه کرد که رد تا یک جایی پشت بوته کشیده شده. جیمز گفت:
- جسدش کجاست؟
- اون پشت پشتها. از اینجا دورش کردم. نگران نباش.
جیمز موی کنار صورت لوسیل رو پشت گوشش انداخت و دستش رو روی صورت لوسیل گذاشت. لوسیل با لبخند به جیمز نگاه کرد و از جاش بلند شد و خرگوش رو برداشت و روی سینی از جنس سنگی که مجبور شد دوباره پاکش کنه قرار داد. خنجر رو از جیمز گرفت و از زیر گلو خرگوش برشی تا پایین شکمش زد. رو به جیمز کرد و گفت:
- جیمز بیا سر و پاهاش رو ببر. من نمیتونم.
جیمز سمت لوسیل رفت و خنجر رو از دستش گرفت و با یک برش محکم سر خرگوش و بعد پاهاش رو از بدنش جدا کرد. لوسیل پوست خرگوش رو مثل یک لباس از تنش در آورد. یک سنگ تخت تمیز در سمت چپش بود. محتویاتی از بدن خرگوش مثل قلب اون که قابل خوردن بود رو از بدنش خارج کرد و اون رو روی سنگ قرار داد. جیمز بلند شد و مابقی اعضای بدن خرگوش که نباید پیششون باشه رو برداشت و از محل کمپشون دور کرد و پشت یک بوته انداخت.
***
(ساعت شش بعد از ظهر)
گوشت خرگوشی که از یک شاخه تیز و تمیز رد شده بود، روی آتیش در حال کباب شدن بود. لوسیل و جیمز کنار هم و چسبیده به هم به تنه درخت تکیه داده بودن. هوا خیلی سرد بود. لوسیل سرش رو روی شونه چپ جیمز قرار داده بود و چشمهاش رو بسته بود.
لوسیل که چوبها رو تازه جمع آوری کرده بود، از خستگی به تنه درختی که به آتیش خیلی نزدیک بود تکیه داد. متوجه صدای پای جیمز از پشت سرش و از راست شد. روش رو برگردوند. جیمز با خوشحالی خرگوشی که شکار کرده بود و از گوش گرفته بود رو به لوسیل نشون داد و گفت:
- شام حاضره!
یک دفعه اخمهاش تو هم رفت و گفت:
- چه بو بدی میاد!
با تعجب بیشتری رو به لوسیل ادامه داد:
- زخمی شدی؟!
جیمز خرگوش رو نزدیک آتیش روی زمین قرار داد و رو به روی لوسیل روی دو زانو نشست و با نگرانی گفت:
- گونت!
لوسیل با تعجب گفت:
- گونم؟!
جیمز شستش رو روی گونه چپ لوسیل کشید و گفت:
- ازش خون اومده. داستان چیه؟ چی شده؟!
- از آلودهها بهم حمله کرد.
- چی؟!
جیمز به رد خون کنار آتیش نگاه کرد که رد تا یک جایی پشت بوته کشیده شده. جیمز گفت:
- جسدش کجاست؟
- اون پشت پشتها. از اینجا دورش کردم. نگران نباش.
جیمز موی کنار صورت لوسیل رو پشت گوشش انداخت و دستش رو روی صورت لوسیل گذاشت. لوسیل با لبخند به جیمز نگاه کرد و از جاش بلند شد و خرگوش رو برداشت و روی سینی از جنس سنگی که مجبور شد دوباره پاکش کنه قرار داد. خنجر رو از جیمز گرفت و از زیر گلو خرگوش برشی تا پایین شکمش زد. رو به جیمز کرد و گفت:
- جیمز بیا سر و پاهاش رو ببر. من نمیتونم.
جیمز سمت لوسیل رفت و خنجر رو از دستش گرفت و با یک برش محکم سر خرگوش و بعد پاهاش رو از بدنش جدا کرد. لوسیل پوست خرگوش رو مثل یک لباس از تنش در آورد. یک سنگ تخت تمیز در سمت چپش بود. محتویاتی از بدن خرگوش مثل قلب اون که قابل خوردن بود رو از بدنش خارج کرد و اون رو روی سنگ قرار داد. جیمز بلند شد و مابقی اعضای بدن خرگوش که نباید پیششون باشه رو برداشت و از محل کمپشون دور کرد و پشت یک بوته انداخت.
***
(ساعت شش بعد از ظهر)
گوشت خرگوشی که از یک شاخه تیز و تمیز رد شده بود، روی آتیش در حال کباب شدن بود. لوسیل و جیمز کنار هم و چسبیده به هم به تنه درخت تکیه داده بودن. هوا خیلی سرد بود. لوسیل سرش رو روی شونه چپ جیمز قرار داده بود و چشمهاش رو بسته بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: