- Feb
- 351
- 1,444
- مدالها
- 2
۱۵۹
[ آدریان]
سرعتم رو زیادتر کردم و از روی صخره به ته گودال عمیقی که کف اقیانوس بود... پرش کردم.
علامتی که همراهم بود رو به جایی که رسیدم زدم.
به یه طناب که نه یه طناب مانند که از جنس طلا که ابول درستش کرده بود برای مسابقات.
از اونجایی که زیادی تاریک و یکم ترسناک بود معلوم نبود چه حیوونهایی این وسط قایم شدن.
عمق زیادی داشت و اون جاها بیشتر ممنوع بود چون تا حالا خیلیها بودن که رفتن و دیگه برنگشتن.
نفسم داشت رو به تنگی میرفت اینجا فشار هوا زیادِ و اونقدری نمیشه دووم آورد و حتما باید دستگاه مخصوصی داشت.
سریع برگشتم بالا روی صخره پیش بقیه قرار گرفتم.
موهای طلایی بلندم رو آب به همراه خودش به سمت بالا میبرد.
دستی توی موهای لختم کشیدم و با لحن پیروزی با غرور از ثبت رکورد جدید رو به گروه آریس با تمسخر گفتم:
- حالا چی میگی رئیس!
رئیس رو کشیدم... حرصی نگاهم کردن... گروهی که سالها به خودشون مینازیدن الان داره به قهر قهرا کشیده میشن.
موریس با طعنه نگاهی به سرتاپام کرد و گفت:
- حالا بزار نتیجه بیاد بعد به خودت بناز اعتماد به سطح!
دوستهاش تایید کردن و پوزخندی زدن... برام مهم نبود حرفهاشون... چون قبل این مسابقه هم این حرفها بود... خودشون هم میدونن که رکورد به دست من شکسته میشه... نمیخوان باور کنن.
چشم ازشون گرفتم و به مانسی دوختم.
مانسی با اون دستگاهی که جدید اختراع کرده بود کمی کار کرد و صحفهها رو بالا پایین کرد.
در آخر قهقههای بلند سر داد و با خوشی گفت:
- آدریان پسر! وای باور نمیشه! کارت فوقالعاده بود! اصلاً اگه یه متر دیگه میرفتی کف رو میزدی! بابا دمتگرم داداش عالی بودی!
همراهش قهقههای از خوشی سر دادم و ابرویی همراه پوزخند برای اون گروه بازنده بالا انداختم.
میتی هم گروهیم با خوشحالی گفت:
- وای آدریان بهت تبریک میگم عزیزم... دفعه بعد میترکونی پسر!
سری با خنده تکون دادم و عصای طلاییم رو برداشتم و گفتم:
- خب دیگه بچهها من برم الانِ که فرمانروا بفرسته دنبالم.
سری تکون دادن... سریع ازشون دور شدم.
دوست داشتم به سطح برم. باید به جزیره میرفتم. نیاز داشتم باید حتما با فرمانروا در جریان بزارم.
به سطح که نزدیک شدم. فردی رو در حال سقوط به کف اقیانوس دیدم. در حالی که کوسهی که از قضا حیوون خونگی مویینی خواهرم بود داشت به سرعت به سمتش میرفت.
مسابقهی گذاشتم و سریع به سمت اون موجود که دختر بود شتاب گرفتم.
لحظهی که سیزی با اون دهن غار مانندش خواست دختره رو ببلعه. در آغوش گرفتمش و به سمتی مخالف و عمود سیزی رفتم.
سیزی اولش متوجه نبود که منم اما همین که دیدم با مظلوم نمایی نگاهم کرد.
دختر رو بیشتر در آغوشم فشردم و اخم کرده رو به سیزی شکمو گفت:
- این نه سیزی برو پیش مویینی!
مظلوم نماییشون هم ترسناک بود.
جدی حین رفتن به سطح ادامه دادم:
- سیزی برگرد قرارگاهت!
دندونهاش رو نشونم داد و پشت کرد. قهر کرد! پوف وقت برای از دل سیزی درآوردن زیاد بود. پس به دخترک درون بغلم چشم دوختم.
مشخص بود که یه انسانِ اون هم از نوع غربی آسیایی یادمِ ادمون توی یکی از سفرهاش به آسیا گفته بود که این چهرههای زیبا برای دخترهای غربی آسیایِ مخصوصاً ایرانیش!
به سطح رسیدیم. سرش رو از زیر آب بیرون آوردم. نمیتونست وایسه و بیهوش بود.
اولین انسانی که میبینم نیست! اما اولین دختر آسیایی هست... چهرهای فوقالعاده زیبایی داره... ابرو مشکی و موهای قهوهای روشن که با برخورد نور به قطرات آبی که حکم منشور رو براش داشت.
به روشناییاش جلویی زیبایی عطا میکرد... لبهای کوچیک و بینی متناسب... مژههای نسبتاً بلندی که چشمهای کوچیکش رو دربر گرفته. خدای من این دختر فوق العاده بود.
[ آدریان]
سرعتم رو زیادتر کردم و از روی صخره به ته گودال عمیقی که کف اقیانوس بود... پرش کردم.
علامتی که همراهم بود رو به جایی که رسیدم زدم.
به یه طناب که نه یه طناب مانند که از جنس طلا که ابول درستش کرده بود برای مسابقات.
از اونجایی که زیادی تاریک و یکم ترسناک بود معلوم نبود چه حیوونهایی این وسط قایم شدن.
عمق زیادی داشت و اون جاها بیشتر ممنوع بود چون تا حالا خیلیها بودن که رفتن و دیگه برنگشتن.
نفسم داشت رو به تنگی میرفت اینجا فشار هوا زیادِ و اونقدری نمیشه دووم آورد و حتما باید دستگاه مخصوصی داشت.
سریع برگشتم بالا روی صخره پیش بقیه قرار گرفتم.
موهای طلایی بلندم رو آب به همراه خودش به سمت بالا میبرد.
دستی توی موهای لختم کشیدم و با لحن پیروزی با غرور از ثبت رکورد جدید رو به گروه آریس با تمسخر گفتم:
- حالا چی میگی رئیس!
رئیس رو کشیدم... حرصی نگاهم کردن... گروهی که سالها به خودشون مینازیدن الان داره به قهر قهرا کشیده میشن.
موریس با طعنه نگاهی به سرتاپام کرد و گفت:
- حالا بزار نتیجه بیاد بعد به خودت بناز اعتماد به سطح!
دوستهاش تایید کردن و پوزخندی زدن... برام مهم نبود حرفهاشون... چون قبل این مسابقه هم این حرفها بود... خودشون هم میدونن که رکورد به دست من شکسته میشه... نمیخوان باور کنن.
چشم ازشون گرفتم و به مانسی دوختم.
مانسی با اون دستگاهی که جدید اختراع کرده بود کمی کار کرد و صحفهها رو بالا پایین کرد.
در آخر قهقههای بلند سر داد و با خوشی گفت:
- آدریان پسر! وای باور نمیشه! کارت فوقالعاده بود! اصلاً اگه یه متر دیگه میرفتی کف رو میزدی! بابا دمتگرم داداش عالی بودی!
همراهش قهقههای از خوشی سر دادم و ابرویی همراه پوزخند برای اون گروه بازنده بالا انداختم.
میتی هم گروهیم با خوشحالی گفت:
- وای آدریان بهت تبریک میگم عزیزم... دفعه بعد میترکونی پسر!
سری با خنده تکون دادم و عصای طلاییم رو برداشتم و گفتم:
- خب دیگه بچهها من برم الانِ که فرمانروا بفرسته دنبالم.
سری تکون دادن... سریع ازشون دور شدم.
دوست داشتم به سطح برم. باید به جزیره میرفتم. نیاز داشتم باید حتما با فرمانروا در جریان بزارم.
به سطح که نزدیک شدم. فردی رو در حال سقوط به کف اقیانوس دیدم. در حالی که کوسهی که از قضا حیوون خونگی مویینی خواهرم بود داشت به سرعت به سمتش میرفت.
مسابقهی گذاشتم و سریع به سمت اون موجود که دختر بود شتاب گرفتم.
لحظهی که سیزی با اون دهن غار مانندش خواست دختره رو ببلعه. در آغوش گرفتمش و به سمتی مخالف و عمود سیزی رفتم.
سیزی اولش متوجه نبود که منم اما همین که دیدم با مظلوم نمایی نگاهم کرد.
دختر رو بیشتر در آغوشم فشردم و اخم کرده رو به سیزی شکمو گفت:
- این نه سیزی برو پیش مویینی!
مظلوم نماییشون هم ترسناک بود.
جدی حین رفتن به سطح ادامه دادم:
- سیزی برگرد قرارگاهت!
دندونهاش رو نشونم داد و پشت کرد. قهر کرد! پوف وقت برای از دل سیزی درآوردن زیاد بود. پس به دخترک درون بغلم چشم دوختم.
مشخص بود که یه انسانِ اون هم از نوع غربی آسیایی یادمِ ادمون توی یکی از سفرهاش به آسیا گفته بود که این چهرههای زیبا برای دخترهای غربی آسیایِ مخصوصاً ایرانیش!
به سطح رسیدیم. سرش رو از زیر آب بیرون آوردم. نمیتونست وایسه و بیهوش بود.
اولین انسانی که میبینم نیست! اما اولین دختر آسیایی هست... چهرهای فوقالعاده زیبایی داره... ابرو مشکی و موهای قهوهای روشن که با برخورد نور به قطرات آبی که حکم منشور رو براش داشت.
به روشناییاش جلویی زیبایی عطا میکرد... لبهای کوچیک و بینی متناسب... مژههای نسبتاً بلندی که چشمهای کوچیکش رو دربر گرفته. خدای من این دختر فوق العاده بود.