- Jun
- 200
- 845
- مدالها
- 2
#PART_29
#غوغای_سرنوشت
...
یه ساعت بعد مادر زیبا زنگ زد گفت که بچهاش صحیح و سالمِ و اون هم کلی تشکر کرد و نگاهش یهجور دیگهای بود و اصلا دوست نداشتم نگاهش رو.
تا همین دیروز با تسکین خیلی جور بود ولی الان انگار باهاش دشمنی داره اما چرا یهدفعه اینطور تغییر کرد؟ نمیدونم!
(ذاتشون همینه دیگه مگه نمیدونی؟!)
پوزخندی زدم و با گوشیم مشغول شدم بعد از ناهار دور هم نشسته بودیم که محمد یه دفعهای گفت:
- از فردا شروع میشه کارت.
- آره.
ایرج: مواظب خودت باش داداش.
- هستم.
میثاق: کی برمیگردی؟
- نمیرم که بمیرم میرم یه چند ساعت بعد برمیگردم.
همه یه دفعه گفتن:
- خدانکنه.
منظورشون هم به حرف اولم بود.
غزل: حرف مرگ نزن یکیمون یه چیزیش بشه بقیه نابود میشن و ناامید.
- چیزیم نمیشه.
نگاهی به چهرهی گرفتشون کردم و گفتم:
- اوهه! چتونه شماها؟ کاری نکنین رفتم برگشت نداشته باشه.
محسن: ما الان مثل یه خانوادهایم، درک کن ناراحتمون رو.
- انقدرا هم خوب نیست، منم دارم میگم سالم برمیگردم.
محدثه: قول میدی؟
سری تکون دادم که در خونه زده شد و بعد هم باز شد و دوتا مرد که ایرانی بودن وارد شدن.
«تسکین»
نمیدونم چرا با اومدن اون دوتا مرد استرس گرفتم انگار که میدونم قرارِ چی بشه که خدایا خودت به خیر بگذرون امروز رو.
نامحسوس نفس عمیقی کشیدم.
نمیدونم چرا زیبا امروز انقدر باهام بد شده مثل یه دشمن واقعی ولی من که کاریش نداشتم توی این یه هفته با همه جور شدم اما زیبا با نفرتش از من باعث شد صبا هم باهام بد بشه حالا خوبه رفتار صبا در حد زیبا نیست.
اما نمیدونم واقعاً من مظلوم چه هیزم تری بهشون فروختم که اینجوری بود در حدی که بقیه هم متوجه شدن و ماهان هم که بیهیچ دلیلی پوزخند میزنه اینهم با خودش مشکل داره.
با نشستن اون دوتا مرد دستم رو از استرس و به ترس خفته مشت کردم.
یکیشون شروع کرد به صحبت کردن چهرهی معمولی داشتن یکیشون ریش داشت و یکیشون شیش تیغ.
اولی(اونی که ریش داره): سلام امیدوارم حالتون خوب باشه، بهتون تبریک میگم که یه مرحله دیگه رو هم پشت سر گذاشتین و حالا این مرحله که حتما باید انجامش بدین و هیچجوره نمیشه از زیرش دررفت و باید حتما انجامش داد، به جز ایشون(اشارهای به ایرج) که زن داره توی این جمع و زنش نیست، بقیه هم باید صیغه هم بشن مخالفتتون هم بیمعنی چراکه برای رهایی از اینجا باید زن و شوهر باشین و محرم هم، چند نفری هم که اینجا مامزد یا زن و شوهرن که اونها به کنار،
خودتون نظر میدین با کی باشین یا ما انتخاب کنیم.
- چـــــــــــــــی؟!!!!
...
#غوغای_سرنوشت
...
یه ساعت بعد مادر زیبا زنگ زد گفت که بچهاش صحیح و سالمِ و اون هم کلی تشکر کرد و نگاهش یهجور دیگهای بود و اصلا دوست نداشتم نگاهش رو.
تا همین دیروز با تسکین خیلی جور بود ولی الان انگار باهاش دشمنی داره اما چرا یهدفعه اینطور تغییر کرد؟ نمیدونم!
(ذاتشون همینه دیگه مگه نمیدونی؟!)
پوزخندی زدم و با گوشیم مشغول شدم بعد از ناهار دور هم نشسته بودیم که محمد یه دفعهای گفت:
- از فردا شروع میشه کارت.
- آره.
ایرج: مواظب خودت باش داداش.
- هستم.
میثاق: کی برمیگردی؟
- نمیرم که بمیرم میرم یه چند ساعت بعد برمیگردم.
همه یه دفعه گفتن:
- خدانکنه.
منظورشون هم به حرف اولم بود.
غزل: حرف مرگ نزن یکیمون یه چیزیش بشه بقیه نابود میشن و ناامید.
- چیزیم نمیشه.
نگاهی به چهرهی گرفتشون کردم و گفتم:
- اوهه! چتونه شماها؟ کاری نکنین رفتم برگشت نداشته باشه.
محسن: ما الان مثل یه خانوادهایم، درک کن ناراحتمون رو.
- انقدرا هم خوب نیست، منم دارم میگم سالم برمیگردم.
محدثه: قول میدی؟
سری تکون دادم که در خونه زده شد و بعد هم باز شد و دوتا مرد که ایرانی بودن وارد شدن.
«تسکین»
نمیدونم چرا با اومدن اون دوتا مرد استرس گرفتم انگار که میدونم قرارِ چی بشه که خدایا خودت به خیر بگذرون امروز رو.
نامحسوس نفس عمیقی کشیدم.
نمیدونم چرا زیبا امروز انقدر باهام بد شده مثل یه دشمن واقعی ولی من که کاریش نداشتم توی این یه هفته با همه جور شدم اما زیبا با نفرتش از من باعث شد صبا هم باهام بد بشه حالا خوبه رفتار صبا در حد زیبا نیست.
اما نمیدونم واقعاً من مظلوم چه هیزم تری بهشون فروختم که اینجوری بود در حدی که بقیه هم متوجه شدن و ماهان هم که بیهیچ دلیلی پوزخند میزنه اینهم با خودش مشکل داره.
با نشستن اون دوتا مرد دستم رو از استرس و به ترس خفته مشت کردم.
یکیشون شروع کرد به صحبت کردن چهرهی معمولی داشتن یکیشون ریش داشت و یکیشون شیش تیغ.
اولی(اونی که ریش داره): سلام امیدوارم حالتون خوب باشه، بهتون تبریک میگم که یه مرحله دیگه رو هم پشت سر گذاشتین و حالا این مرحله که حتما باید انجامش بدین و هیچجوره نمیشه از زیرش دررفت و باید حتما انجامش داد، به جز ایشون(اشارهای به ایرج) که زن داره توی این جمع و زنش نیست، بقیه هم باید صیغه هم بشن مخالفتتون هم بیمعنی چراکه برای رهایی از اینجا باید زن و شوهر باشین و محرم هم، چند نفری هم که اینجا مامزد یا زن و شوهرن که اونها به کنار،
خودتون نظر میدین با کی باشین یا ما انتخاب کنیم.
- چـــــــــــــــی؟!!!!
...