- Jun
- 200
- 845
- مدالها
- 2
عجیب بود اما همه ما به آدرو اعتماد داشتیم.
به سمت اتاقم رفتم و قرآن کوچیکم رو درآوردم و سورهی یاسین رو خوندم.
اگه چیزیش بشه مسلماً کار ما هم تمومِ.
خداکنه حالش خوب بشه.
***
از آشا تشکری کردم و از سر میز بلند شدم و به سرویس رفتم و دستهام رو شستم.
به خودم نگاهی انداختم خوب بودم. به سمت سالن خواستم برم که صدای موبایلم از اتاق بلند شد.
به سمت اتاق رفتم و همین که خواستم وارد بشم صدای نالهای بلند شد به سمت اتاق روبهرویی که اتاق ماهان بود رفتم.
در رو باز کردم و به سمتش رفتم چشمهاش نیمه باز بود.
- چیزی میخوای؟
گنگ و نامفهوم حرف میزد که متوجه نمیشم. عرق کرده بود دست راستم رو روی پیشونیش میزارم. که از داغی زیاد خود به خود و غریزی عقب میکشم دستم رو.
داشت توی تب میسوخت سریع بیرون رفتم و هول زده وارد آشپزخونه خونه شدم که همه برگشتن سمتم.
- ایرج ماهان تب کرده.
نه تنها ایرج بلکه بقیه هم بلند شدن.ایرج سریع خودش رو به اتاق رسوند.
محدثه ایرج رو که بالای سر ماهان بود کنار زد و دست گذاشت روی پیشونیش و خیلی سریع دستش رو عقب کشید.
رو به متینا و دیانا گفت:
- باید پاشویش کنیم. (رو به ایرج) به کمک توهم نیاز داریم باید زخمش عوض بشه،محمد بسته کمکهای اولیه توی کابینت رو میاری،ایرج و سروش کمک کنین لباسش رو دربیاره.
محمد رفت و ایرج و سروش با کمک آرسام پیراهنی که تن ماهان بود رو درآوردن.
متینا و دیانا با چندتا شال و یه لگن برگشتن. متینا لگن رو داخل حموم برد.
محدثه: سروش یه نگاه به زخمش بنداز.
(رو به من) تسکین کمک متینا بده، بقیه هم بیرون منتظر باشین.
کمک متینا و دیانا پاشویش کردیم و محدثه و سروش هم به زخمش میرسیدن.
سروش: زخمش عمیقِ اما نه زیاد ولی بخیه لازمِ.
سروش مشغول بخیه زدن شد و محدثه و متینا هم کمک دستش.
بعد نیم ساعت سروش عقب شید و رو به متینا گفت:
- متینا زخمش رو تمیز کن عفونت نکنه.
محدثه: ایرج بالاتنهاش رو خنک نگه دار تبش داره میاد پایین.
از اتاق بیرون رفتم وارد اتاق خودم شدم. دستهام رو شستم و روی تخت نشستم.
...
به سمت اتاقم رفتم و قرآن کوچیکم رو درآوردم و سورهی یاسین رو خوندم.
اگه چیزیش بشه مسلماً کار ما هم تمومِ.
خداکنه حالش خوب بشه.
***
از آشا تشکری کردم و از سر میز بلند شدم و به سرویس رفتم و دستهام رو شستم.
به خودم نگاهی انداختم خوب بودم. به سمت سالن خواستم برم که صدای موبایلم از اتاق بلند شد.
به سمت اتاق رفتم و همین که خواستم وارد بشم صدای نالهای بلند شد به سمت اتاق روبهرویی که اتاق ماهان بود رفتم.
در رو باز کردم و به سمتش رفتم چشمهاش نیمه باز بود.
- چیزی میخوای؟
گنگ و نامفهوم حرف میزد که متوجه نمیشم. عرق کرده بود دست راستم رو روی پیشونیش میزارم. که از داغی زیاد خود به خود و غریزی عقب میکشم دستم رو.
داشت توی تب میسوخت سریع بیرون رفتم و هول زده وارد آشپزخونه خونه شدم که همه برگشتن سمتم.
- ایرج ماهان تب کرده.
نه تنها ایرج بلکه بقیه هم بلند شدن.ایرج سریع خودش رو به اتاق رسوند.
محدثه ایرج رو که بالای سر ماهان بود کنار زد و دست گذاشت روی پیشونیش و خیلی سریع دستش رو عقب کشید.
رو به متینا و دیانا گفت:
- باید پاشویش کنیم. (رو به ایرج) به کمک توهم نیاز داریم باید زخمش عوض بشه،محمد بسته کمکهای اولیه توی کابینت رو میاری،ایرج و سروش کمک کنین لباسش رو دربیاره.
محمد رفت و ایرج و سروش با کمک آرسام پیراهنی که تن ماهان بود رو درآوردن.
متینا و دیانا با چندتا شال و یه لگن برگشتن. متینا لگن رو داخل حموم برد.
محدثه: سروش یه نگاه به زخمش بنداز.
(رو به من) تسکین کمک متینا بده، بقیه هم بیرون منتظر باشین.
کمک متینا و دیانا پاشویش کردیم و محدثه و سروش هم به زخمش میرسیدن.
سروش: زخمش عمیقِ اما نه زیاد ولی بخیه لازمِ.
سروش مشغول بخیه زدن شد و محدثه و متینا هم کمک دستش.
بعد نیم ساعت سروش عقب شید و رو به متینا گفت:
- متینا زخمش رو تمیز کن عفونت نکنه.
محدثه: ایرج بالاتنهاش رو خنک نگه دار تبش داره میاد پایین.
از اتاق بیرون رفتم وارد اتاق خودم شدم. دستهام رو شستم و روی تخت نشستم.
...