- Jun
- 200
- 845
- مدالها
- 2
#PART_69
#غوغای_سرنوشت
...
[تسکین]
اشکهام رو پاک کردم و شیر آب رو بستم و لباسهام رو پوشیدم نگاهی از توی آینه به خودم انداختم چقدر من بیچارهام، چقدر بدبختم که اینجوری دارم خار میشم جلوی این و اون.
از حموم خارج شدم خداروشکر هنوز نیومده بود کاش نیاد اصلا.
روی صندلی نشستم و سعی کردم بدون فکر و با حوصله موهام رو خشک کنم که تونستم وقتی میخواستم به چیزی فکر نکنم حموم میکردم.
اونم با سرگیجه افتضاح من البته که الان بیشتر این حموم برام عذاب داشت تا آرامش گلوم میسوخت و دوباره بسته بودمش یه دیوونه بودم که با اینکه زخمیام رفتهام حموم؟
موهام رو با بدبختی خشک کردم و بعد شونه کردم و شل بستمشون چون خیلی بهم فشار میاومد اگه محکم میبستم. بلند شدم برم شالم رو از کمد بردارم که همین که برگشتم ماهان رو دیدم که تکیه به در خیره بود بهم.
بیخیال سمت کمدم رفتم د شالی برداشتم و روی سرم انداختم و به سمت تخت رفتم و یه گوشه روش نشستم د گوشیم رو از روی عسلی برداشتم و تکیه دادم به تاج تخت پاهام رو درآ کردم و پتو رو روز خودم کشیدم و با گوشیم مشغول شدم.
اون هم اومد روی تخت دراز کشید و بیخیال بهش مشغول فیلم دیدن شدم و دقیقا همونجایی بود که فرهاد ( در فیلم ترکی عشق سیاه و سفید) میخواست آسلی رو بوس کنه که ماهان تکونی خورد و سریع نگاهش کردم که دیدم یه سقف خیرهاس. منم مشغول ادامه فیلم شدم که البته یه پفک هم ظاهر کردم و دیگه چی بهتر از این؟! البته سنگینی نگاهی رو هم حس میکردم.
به ساعت گوشیم نگاهی کردم ساعت ۶ عصر بود گوشی رو شارژ زدم و ماهان که خواب بود بالش رو برداشتم و روی کاناپه گذاشتم و پتوی مسافرتی هم درآوردم و دراز کشیدم و چسمهام رو بستم و سعی کردم بخوابم که کمکم چشمهام گرم شد.
***
با تکونهای یکی بیدار شدم چشم باز کردم و ماهان رو بالای سرم دیدم خودم رو بالا کشیدم.
- بله؟
صدام کمی گرفته بود اما در اینکه سردی لحنم رو هم متوجه بشه شکی نبود.
ماهان- بقیه منتظر توئن بیا شام بخور.
- باشه.
خسته بودم هنوز و تازه ساعت هشت و نیم بود و اینجا زود شب میشد بلند شدم و پتو رو تا کردم و همونجا گذاشتم و به سرویس رفتم آبی به دست و صورتم زدم و با حولهی صورتی رنگ دست و صورتم رو خشک کردم.
وقتی رفتم حموم چسب زیر گلوم رو درآورده بودم و یکی دیگه زدم در یه کمد کوچیک که به دیوار چسبیده بود و یه آینه داشت رو باز کردم و مشغول پانسمان زخمم شد خیلی سخت بود و اشکم در اومده بود و سرم رو هی بالا میگرفتم و پلکم هی نیپرید و سرم گیج میرفت.
در سرویس باز شد بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
- چیزی میخواین؟
چیزی نگفت و دستم رو کشید و بیرون برد و من یه دستم رو روی زخمم گرفته بودم.
- چیکار میکنین؟
روی تخت نشوندم و به سرویس رفت و دوباره برگشت و اومد روی تخت نشست و گفت:
- دراز بکش.
- چی؟
ماهان- دراز بکش.
- خودم میتونم نیازی نیست شما کمکم کنی.
ایندفعه صداش کمی بالا رفت:
- گفتم دراز بکش، همش دوست داره سرش داد بزنن.
دراز کشیدم و خم شد و مشغول پانسمان زخم شد و کمی بعد دست کشید و بلند شو منم بلند شدم و نگاهی به خودم انداختم یکم جاش اذیتم میکرد.
آهی کشیدم و شالم رو روی سرم مرتب کردم که زخمم مشخص نباشه و از اتاق خارج شدم و به سمت آشپزخونه رفتم.
ده نفری بیشتر نبودت لیوانی برداشتم و کمی آب خوردم و روی صندلی کنار متینا نشستم.
متینا- خوبی؟ زخمت بهتره؟
- ممنون، خوبم.
متینا- ببخشید اگه کمکت نکردم واقعا همهمون بدجور توی شوک بودیم.
لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
- نه عزيزم چیز مهمی نیست.
محدثه- همه توی شوک بودیم، حالا قیافهی آدرو بهتر و قابل تحملتر بود اما اون نه.
- بهترِ به چیزی که گذشت فکر نکنیم.
بقیه هم اومدن د آخرین نفر ماهان بود که وسط ایرج و سروش نشست. من که میلی نداشتم اما چند قاشق خوردم د اولین نفر بلند شدم.
غزل- تو که چیزی نخوردی؟
- زیاد میل ندارم.
به سمت اتاق رفتم به این نتیجه رسیدم که اتاق امنترِ چون هر چی توی اتاق باشیم آسیب یا خطری تهدیدم نمیکنه.
وارد شدم و در رو بستم به سمت تراس رفتم و روی صندلی نشستم د سرم رو روی میز گذاشتم و با انگشتهام به میز آروم ضربه میزدم که فقط به گوش خودم برسه. و زیر لب شعری رو زمزمه میکردم.
کاش یه گیتار بود همیشه وقتی ناراحت بودن سراغ اون میرفتم و الان بهش احتیاج داشتم اما نبود بی حوصله به اتاق برگشتم و حینی که از کنار کمر رد میشدم چیزی رد کنارش دیدم به سمتش رفتم کیف گیتار بود متعجب به سمتش رفتم و بازش کردم یه گیتار سفید و با رگههایی از رنگ مشکی که خیلی قشنگ بود.
چه زود آرزوم برآورده شد. از داخل کیف درش آوردم و روی کاناپه نشستم. اول امتحان کردم و وقتی از خوب بودنش مطمئن شدم اولین قطعهای که توی ذهنم اومد رو زدم.
انقدر غرق زدن و زیر لب خوندن بودم که به کل از دنیا و آدماش دور شدم و حس سبکی داشتم حس اینکه توی آسمونم ردی ابری نشسته مثل آرزوی بچگیم روی ابر نشسته و میخونم و میزنم فارغ از تمام دنیا.
...
#غوغای_سرنوشت
...
[تسکین]
اشکهام رو پاک کردم و شیر آب رو بستم و لباسهام رو پوشیدم نگاهی از توی آینه به خودم انداختم چقدر من بیچارهام، چقدر بدبختم که اینجوری دارم خار میشم جلوی این و اون.
از حموم خارج شدم خداروشکر هنوز نیومده بود کاش نیاد اصلا.
روی صندلی نشستم و سعی کردم بدون فکر و با حوصله موهام رو خشک کنم که تونستم وقتی میخواستم به چیزی فکر نکنم حموم میکردم.
اونم با سرگیجه افتضاح من البته که الان بیشتر این حموم برام عذاب داشت تا آرامش گلوم میسوخت و دوباره بسته بودمش یه دیوونه بودم که با اینکه زخمیام رفتهام حموم؟
موهام رو با بدبختی خشک کردم و بعد شونه کردم و شل بستمشون چون خیلی بهم فشار میاومد اگه محکم میبستم. بلند شدم برم شالم رو از کمد بردارم که همین که برگشتم ماهان رو دیدم که تکیه به در خیره بود بهم.
بیخیال سمت کمدم رفتم د شالی برداشتم و روی سرم انداختم و به سمت تخت رفتم و یه گوشه روش نشستم د گوشیم رو از روی عسلی برداشتم و تکیه دادم به تاج تخت پاهام رو درآ کردم و پتو رو روز خودم کشیدم و با گوشیم مشغول شدم.
اون هم اومد روی تخت دراز کشید و بیخیال بهش مشغول فیلم دیدن شدم و دقیقا همونجایی بود که فرهاد ( در فیلم ترکی عشق سیاه و سفید) میخواست آسلی رو بوس کنه که ماهان تکونی خورد و سریع نگاهش کردم که دیدم یه سقف خیرهاس. منم مشغول ادامه فیلم شدم که البته یه پفک هم ظاهر کردم و دیگه چی بهتر از این؟! البته سنگینی نگاهی رو هم حس میکردم.
به ساعت گوشیم نگاهی کردم ساعت ۶ عصر بود گوشی رو شارژ زدم و ماهان که خواب بود بالش رو برداشتم و روی کاناپه گذاشتم و پتوی مسافرتی هم درآوردم و دراز کشیدم و چسمهام رو بستم و سعی کردم بخوابم که کمکم چشمهام گرم شد.
***
با تکونهای یکی بیدار شدم چشم باز کردم و ماهان رو بالای سرم دیدم خودم رو بالا کشیدم.
- بله؟
صدام کمی گرفته بود اما در اینکه سردی لحنم رو هم متوجه بشه شکی نبود.
ماهان- بقیه منتظر توئن بیا شام بخور.
- باشه.
خسته بودم هنوز و تازه ساعت هشت و نیم بود و اینجا زود شب میشد بلند شدم و پتو رو تا کردم و همونجا گذاشتم و به سرویس رفتم آبی به دست و صورتم زدم و با حولهی صورتی رنگ دست و صورتم رو خشک کردم.
وقتی رفتم حموم چسب زیر گلوم رو درآورده بودم و یکی دیگه زدم در یه کمد کوچیک که به دیوار چسبیده بود و یه آینه داشت رو باز کردم و مشغول پانسمان زخمم شد خیلی سخت بود و اشکم در اومده بود و سرم رو هی بالا میگرفتم و پلکم هی نیپرید و سرم گیج میرفت.
در سرویس باز شد بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
- چیزی میخواین؟
چیزی نگفت و دستم رو کشید و بیرون برد و من یه دستم رو روی زخمم گرفته بودم.
- چیکار میکنین؟
روی تخت نشوندم و به سرویس رفت و دوباره برگشت و اومد روی تخت نشست و گفت:
- دراز بکش.
- چی؟
ماهان- دراز بکش.
- خودم میتونم نیازی نیست شما کمکم کنی.
ایندفعه صداش کمی بالا رفت:
- گفتم دراز بکش، همش دوست داره سرش داد بزنن.
دراز کشیدم و خم شد و مشغول پانسمان زخم شد و کمی بعد دست کشید و بلند شو منم بلند شدم و نگاهی به خودم انداختم یکم جاش اذیتم میکرد.
آهی کشیدم و شالم رو روی سرم مرتب کردم که زخمم مشخص نباشه و از اتاق خارج شدم و به سمت آشپزخونه رفتم.
ده نفری بیشتر نبودت لیوانی برداشتم و کمی آب خوردم و روی صندلی کنار متینا نشستم.
متینا- خوبی؟ زخمت بهتره؟
- ممنون، خوبم.
متینا- ببخشید اگه کمکت نکردم واقعا همهمون بدجور توی شوک بودیم.
لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
- نه عزيزم چیز مهمی نیست.
محدثه- همه توی شوک بودیم، حالا قیافهی آدرو بهتر و قابل تحملتر بود اما اون نه.
- بهترِ به چیزی که گذشت فکر نکنیم.
بقیه هم اومدن د آخرین نفر ماهان بود که وسط ایرج و سروش نشست. من که میلی نداشتم اما چند قاشق خوردم د اولین نفر بلند شدم.
غزل- تو که چیزی نخوردی؟
- زیاد میل ندارم.
به سمت اتاق رفتم به این نتیجه رسیدم که اتاق امنترِ چون هر چی توی اتاق باشیم آسیب یا خطری تهدیدم نمیکنه.
وارد شدم و در رو بستم به سمت تراس رفتم و روی صندلی نشستم د سرم رو روی میز گذاشتم و با انگشتهام به میز آروم ضربه میزدم که فقط به گوش خودم برسه. و زیر لب شعری رو زمزمه میکردم.
کاش یه گیتار بود همیشه وقتی ناراحت بودن سراغ اون میرفتم و الان بهش احتیاج داشتم اما نبود بی حوصله به اتاق برگشتم و حینی که از کنار کمر رد میشدم چیزی رد کنارش دیدم به سمتش رفتم کیف گیتار بود متعجب به سمتش رفتم و بازش کردم یه گیتار سفید و با رگههایی از رنگ مشکی که خیلی قشنگ بود.
چه زود آرزوم برآورده شد. از داخل کیف درش آوردم و روی کاناپه نشستم. اول امتحان کردم و وقتی از خوب بودنش مطمئن شدم اولین قطعهای که توی ذهنم اومد رو زدم.
انقدر غرق زدن و زیر لب خوندن بودم که به کل از دنیا و آدماش دور شدم و حس سبکی داشتم حس اینکه توی آسمونم ردی ابری نشسته مثل آرزوی بچگیم روی ابر نشسته و میخونم و میزنم فارغ از تمام دنیا.
...