- Feb
- 351
- 1,444
- مدالها
- 2
نیمنگاهی سمتم انداخت و گفت:
- خلوت کردی؟
بیتوجه به سؤالش بی هوا گفتم:
- نمیترسی؟
نگاهم کرد و ابرویی بالا انداخت و با صدای بمی که جدید از نظرم خیلی جذاب گفت:
- از چی؟
با مکث گفتم:
- از اینکه قرار بری توی یه سرزمین دیگه پیش موجوداتی باشی که انسان نیستن.
ماهان: وقتی که شکل انسان باشن زیاد نه.
- یعنی از چیزی نمیترسی؟!
لبش یه کوچولو به سمت بالا رفت و در حد یه نیمچه لبخند اونم کوتاه. تا حالا ندیدم بخنده همش اخم داشت و ترسناک میکرد قیافهاش رو.
ماهان: هر کسی یه ترسهایی داره هیچکس نترس نیست.
- اهوم.
ماهان: چرا دپی؟
- سبکش رو دوست دارم.
ماهان دستی به گوشهی لبش کشید و با زبونش لبش رو تر کرد گفت:
- حتما مثل اینا شکست عشقی خوردی؟
کلهام رو خاروندم و حالت فکر به خودم گرفتم و گفتم:
- شکست عشقی؟ فکر نکنم!
به طرفم چرخید و دوباره ابرو بالا انداخت و کج نگاهم کرد که گفتم:
- چیه؟
ماهان: شک داری؟
- به چی؟
ماهان: اینکه شکست عشقی خوردی یا نه؟
- نه خوب! شک ندارم؛ عاشق نشدم که شکست بخورم توی راهش ...البته من بهش اعتقادی هم ندارم.
ماهان: چرا؟
- چون هر عشقی یه روز به پایان میرسه اما چیزی که میمونه دوست داشتنِ.
ماهان: عشق پایدار فقط انسانها باند نیستن پایدار بمونن و به عهدشون وفا کنن وگرنه مگه مجنون و فرهاد عاشق نبودن عشقشون تموم شد.
- خب آره درست میگی ولی الان دوست داشتن پایدارتر.
- چه فرقی داشت هر دو یکین!
- آره اما دوست داشتن پا برجا میمونه ولی بین عشق و نفرت یه تار مو فاصلهاس.
- خب این به اون فرد بستگی داره که بخواد متنفر بشه یا عاشق... اگه اینجوری که دوست داشتن هم یه روزی ته میکشه...هیچ چیز هم موندگار نیست حتی جسم.
- خب آره این درست اما دلیل نمیشه که با همین دلیل بخوایم زندگیمون رو توی حسرت و گشتن دنبال چیزی یا کسی که پایدار و موندگار باشه برات، صرف کنیم چون غیرممکنه.
با کمی مکث دوباره پرسیدم.
- تو از مرگ میترسی؟
خیره نگاهم کرد و در آخر گفت:
- نه.
- چرا؟
ماهان: وقتی میدونم آخرش یه روزی یه جایی میمیرم ترسش دیگه واسه چیه؟
یه لحظه از فکر مرگش حس کردم قلبم ایستاد خودم رو جمع کردم و با مکثی که داشت طولانی میشد گفتم:
- اما ترس داره.
ماهان: نه.
- توی یه قبر تاریک، تنگ، تک و تنها.
ماهان: کسی که میمیره خب دیگه مرده هر کی هم بمیره مگه نمیگن روحش آزاد میشه و قرار نیست که روحش هم پیش جسمش بمونه.
- تا حالا یه مرده از نزدیک دیدی؟
ماهان: چه سوالهایی میپرسی!
- خب کنجکاوم.
ماهان: کنجکاو نه فضول ...فضولی خوب نیستا!
چیزی نگفتم و به آهنگ مرحوم مرتضی پاشایی گوش دادم.
داشتم میرفتم توی حس که گفت:
- آهنگ دپ روی روحیات آدم تاثیر منفی میذاره گوش نکنی بهترِ.
- میدونم، اما آروم میشم.
ماهان: آرامشت رو از به چیز مثبت کسب کن.
نگاهم رو به روبهرو دادم و گفتم:
- اومدی مراقب باشی چیزی نشه؟
خیرهگی نگاهش رو روی نیمرخم حس میکنم جواب دادنش که طول میکشه سمتش برمیگردم اخم داره پیشونیش.
نگاهم رو گرفتم و گفتم:
- فکر نکنم دیگه اتفاقی بیفته.
پوزخندش رو حس کردم و بعد هم صدای بم و جذابش همونی که من عاشقش شدم جدیداً.
- من وظیفهای که روی دوشم گذاشتن رو انجام میدم باقیش مهم نیست.
نمیدونم ولی انتظار داشتم بگه آره میخوام مراقبت باشم.
با حس چیزی رو پام درست بالای مچ پام که داشت رد میشد سریع نگاهش کردم.
با دیدن یه هزار پا بزرگ که تقریبا به اندازهای یه آفتاب پرست بود اشکم جاری شد. همیشه از حشرات متنفر بودم و تا میدیدمشون گریهام میگرفت و گاهی از شدت ترس خودم رو خیس میکردم.
- خلوت کردی؟
بیتوجه به سؤالش بی هوا گفتم:
- نمیترسی؟
نگاهم کرد و ابرویی بالا انداخت و با صدای بمی که جدید از نظرم خیلی جذاب گفت:
- از چی؟
با مکث گفتم:
- از اینکه قرار بری توی یه سرزمین دیگه پیش موجوداتی باشی که انسان نیستن.
ماهان: وقتی که شکل انسان باشن زیاد نه.
- یعنی از چیزی نمیترسی؟!
لبش یه کوچولو به سمت بالا رفت و در حد یه نیمچه لبخند اونم کوتاه. تا حالا ندیدم بخنده همش اخم داشت و ترسناک میکرد قیافهاش رو.
ماهان: هر کسی یه ترسهایی داره هیچکس نترس نیست.
- اهوم.
ماهان: چرا دپی؟
- سبکش رو دوست دارم.
ماهان دستی به گوشهی لبش کشید و با زبونش لبش رو تر کرد گفت:
- حتما مثل اینا شکست عشقی خوردی؟
کلهام رو خاروندم و حالت فکر به خودم گرفتم و گفتم:
- شکست عشقی؟ فکر نکنم!
به طرفم چرخید و دوباره ابرو بالا انداخت و کج نگاهم کرد که گفتم:
- چیه؟
ماهان: شک داری؟
- به چی؟
ماهان: اینکه شکست عشقی خوردی یا نه؟
- نه خوب! شک ندارم؛ عاشق نشدم که شکست بخورم توی راهش ...البته من بهش اعتقادی هم ندارم.
ماهان: چرا؟
- چون هر عشقی یه روز به پایان میرسه اما چیزی که میمونه دوست داشتنِ.
ماهان: عشق پایدار فقط انسانها باند نیستن پایدار بمونن و به عهدشون وفا کنن وگرنه مگه مجنون و فرهاد عاشق نبودن عشقشون تموم شد.
- خب آره درست میگی ولی الان دوست داشتن پایدارتر.
- چه فرقی داشت هر دو یکین!
- آره اما دوست داشتن پا برجا میمونه ولی بین عشق و نفرت یه تار مو فاصلهاس.
- خب این به اون فرد بستگی داره که بخواد متنفر بشه یا عاشق... اگه اینجوری که دوست داشتن هم یه روزی ته میکشه...هیچ چیز هم موندگار نیست حتی جسم.
- خب آره این درست اما دلیل نمیشه که با همین دلیل بخوایم زندگیمون رو توی حسرت و گشتن دنبال چیزی یا کسی که پایدار و موندگار باشه برات، صرف کنیم چون غیرممکنه.
با کمی مکث دوباره پرسیدم.
- تو از مرگ میترسی؟
خیره نگاهم کرد و در آخر گفت:
- نه.
- چرا؟
ماهان: وقتی میدونم آخرش یه روزی یه جایی میمیرم ترسش دیگه واسه چیه؟
یه لحظه از فکر مرگش حس کردم قلبم ایستاد خودم رو جمع کردم و با مکثی که داشت طولانی میشد گفتم:
- اما ترس داره.
ماهان: نه.
- توی یه قبر تاریک، تنگ، تک و تنها.
ماهان: کسی که میمیره خب دیگه مرده هر کی هم بمیره مگه نمیگن روحش آزاد میشه و قرار نیست که روحش هم پیش جسمش بمونه.
- تا حالا یه مرده از نزدیک دیدی؟
ماهان: چه سوالهایی میپرسی!
- خب کنجکاوم.
ماهان: کنجکاو نه فضول ...فضولی خوب نیستا!
چیزی نگفتم و به آهنگ مرحوم مرتضی پاشایی گوش دادم.
داشتم میرفتم توی حس که گفت:
- آهنگ دپ روی روحیات آدم تاثیر منفی میذاره گوش نکنی بهترِ.
- میدونم، اما آروم میشم.
ماهان: آرامشت رو از به چیز مثبت کسب کن.
نگاهم رو به روبهرو دادم و گفتم:
- اومدی مراقب باشی چیزی نشه؟
خیرهگی نگاهش رو روی نیمرخم حس میکنم جواب دادنش که طول میکشه سمتش برمیگردم اخم داره پیشونیش.
نگاهم رو گرفتم و گفتم:
- فکر نکنم دیگه اتفاقی بیفته.
پوزخندش رو حس کردم و بعد هم صدای بم و جذابش همونی که من عاشقش شدم جدیداً.
- من وظیفهای که روی دوشم گذاشتن رو انجام میدم باقیش مهم نیست.
نمیدونم ولی انتظار داشتم بگه آره میخوام مراقبت باشم.
با حس چیزی رو پام درست بالای مچ پام که داشت رد میشد سریع نگاهش کردم.
با دیدن یه هزار پا بزرگ که تقریبا به اندازهای یه آفتاب پرست بود اشکم جاری شد. همیشه از حشرات متنفر بودم و تا میدیدمشون گریهام میگرفت و گاهی از شدت ترس خودم رو خیس میکردم.