جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط Lili.khnom با نام [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,439 بازدید, 223 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [رمان متهم رمانتیک] اثر« لیلی محمد حسینی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Lili.khnom
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lili.khnom
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- نه مهدیه این دفعه دیگه به هر دری نمی‌زنم. من تسلیمم.
- یعنی چی شبنم؟
چشم‌هام رو بستم و فکر کردم یعنی اریا عاشق نیست. یعنی عشق یه طرفه‌ی من تا ابد یه طرفه می‌مونه و من می‌ترسم از روزی که اریا از روی دلسوزی من رو بخواد.
مهدیه گفت:
- باز شروع شد.
- وقت چی؟
- شرمندگی عزیزم شرمندگی.
مراد و فریده وارد شدن. فریده جلو اومد و با ماکان احوال‌پرسی کرد بعد نوبت مراد رسید که چیزی به ماکان گفت و ماکان با لبخند جواب داد یه دفعه مراد دست انداخت دور گردن ماکان و با دست دیگه‌ش گره رو تنگ‌تر کرد. ماکان خندید و گفت:
- وقت مناسبی نیست دایی.
مراد با بلندترین صدا گفت:
- نه دایی بگو کم میارم وقت رو بهانه نکن.
ماکان دستی دور گردنش کشید و صاف وایساد ناگهان دست برد زیر دست مراد و با پا براش زیر پا گرفت و یه دور برگردون مراد و زد زمین. فریده گفت:
- مراد بازیت گرفته؟ یکم به سنت نگاه کن.
چشمم به پای ماکان خورد که گردن داییش رو نگه داشته بود و سر فاصله‌ی کمی تا زمین داشت. ثنا خانم گفت:
- داداش خوبی؟ تو نمی‌دونی دیگه پیر مرد شدی؟ ماکان جوونه می‌خوای دویل کنی باهاش؟
مراد کمرش رو گرفت و بلند شد که مهدیه غش‌غش خندید. خنده‌های دوستم عصبی بود و من گر می‌گرفتم. خانم علیانی گفت:
- بفرمایین این‌جا.
فریده گفت:
- عروس من کو؟
غزل دست به جیب فارغ از همه چی به بیرون خیره بود. ثنا خانم گفت:
- نمی‌دونستم این‌قدر دلتون برای عروستون تنگه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
فریده پشت غزل وایساد و صداش زد. غزل برگشت و اروم سلام کرد:
- غزل دخترم خوبی؟ چند هفته است برگشتی نباید به ما یه سر می‌زدی؟
غزل گفت:
- ببخشید.
مراد گفت:
- اشکال نداره خانم معلومه که سرش گرمه این روزها هر کی دیگه هم بود وقت نمی‌کرد.
مهدیه زیر لب گفت:
- من هم بودم نمی‌اومدم.
غزل با اجازه‌ای گفت رفت به اتاق بالا.
مراد گفت:
- گل کاشتی پسر. معرکه بودی.
مخاطبش آریا بود که کنار مهرداد بود. آریا چیزی نگفت و به من خیره شد. لبخند زدم که گفت:
- شبنم همه کارست نه من.
مراد نیم نگاهی هم خرجم نکرد و گفت:
- نزدیک به شصت سالته مرد نمی‌خوای برای پسرت آستین بالا بزنی؟
مهرداد گفت:
- هر موقع آریا لب‌تر کنه من حمایتش می‌کنم.
فریده خانم گفت:
- دختر خوب و با خانواده اطراف کم نیست مخصوصاً که از یه فامیلیم و به هم شناخت کامل داریم.
مهدیه با گریه بیرون دوید. دنبالش رفتم و پشت باغ دیدمش. با چوب به درخت میزد و گفت:
من چی‌کار کنم شبنم؟ بابا رو می‌شناسم دانیال رو رد می‌کنه.
بغلش کردم و گفتم:
- اگه اون پسره بخوادت هر جوری هست پات می‌مونه.
نالید:
- دردم اینه اون اصلاً من رو ادم حساب نمی‌کنه. می‌دونی یه بار چی گفت؟
- چی گفت؟
- گفت از دخترهایی که همیشه پولدار بودن بدش میاد گفت حاضر نیست زیر منت پدر زن باشه.
- بمیرم برات.
- می‌دونی چیه اصلاً؟ شبنم از سرم زیاد هم هست می‌دونم حقش یکی مثل من نیست ولی دل بی صاحابم می‌خوادش. دلم دانیال فقیر و سر به زیر رو می‌خواد ولی اون من رو نمی‌خواد براش خیلی کمم.
- کم نیستی ماهی ماه. فقط یکم صبر داشته باش همه چی جور میشه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- شبنم اگه بخوان با اریا نامزدم کنن چی؟ من نمی‌تونم با دوتاشون مخالفت کنم ازم متنفر میشی نه؟ چی‌کار کنم؟ چی‌کار کنم؟ خودم رو بکشم تا همه از دستم خلاص شن؟
غریدم:
- احمق حتی اگه عروس این خونه باشی من تا ابد دوستت دارم.
بغلم کرد که گفتم:
- این‌جا سرده.
- می‌دونم.
- سرما می‌خوریم.
- مهم نیست.
- برای من مهمه.
- خودم پرستارت میشم.
- می‌خوای این‌جا بمونیم؟
- بریم دوردور؟
- پایم.
- بذار به کیمی جون بگم سوییچم رو بیاره کجا بریم؟
- بریم خونه من؟
- خیلی دوست دارم ببینمش.
- پس به آریا میگم.
- به اون چی ربطی داره؟
صدایی درونم داد زد من به اون مربوطم.
- هیچ ربطی ولی... .
توی چشمم زل زد و گفت:
- پس تا وقتی خودش نخواد بذار بی‌ربط بمونه.
- اتنا و غزل؟
- دوتایی باشیم.
- باشیم... من دم دروازه منتظرتم فقط بجنب.
- اوکی.
دو دل گوشی رو برداشتم و نوشتم:
- من و مهدیه می‌ریم بیرون ما رو ندیدی تو فکر نباش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
جواب داد:
- باشه خوش بگذره.
گوشیم رو توی جیبم گذاشتم و سوار ماشین مهدیه شدم. لبخند غمگینی زد دست بردم سمت آهنگ‌های سیستم.
- شبنم کمش کن.
کو گوش شنوا. شروع کردم به دست زدن و هورا گفتن کم‌کم هوای مهدیه هم عوض شد و توی ترافیک مردم برامون سر تکون می‌دادن تاسف می‌خوردن.
*دلگیرم از این هجوم درد که تو دل تو اشیونه کرد*
بیرون پریدم که مهدیه خم شد.
- مهدیه چته؟
- هیچی.
کنارش نشستم و به دستش که روی دلش بود نگاه کردم.
- کجاته؟
- شبنم چرا این‌ها باید مامان بابام باشن؟
- مهدیه کجات درد داره؟
- چرا من نمی‌تونم پیششون یه نفس راحت بکشم؟ چرا من و محسن رو کلاً می.بینن واسه پول سازی؟
- الهی قربونت برم با گریه که چیزی درست نمی‌شه به هیچی فکر نکن برو سر جام بشین تا ببرمت بیمارستان.
- شبنم درد داره... .
- کجات؟ خب تو که حرف نمی‌زنی کجات عزیزم؟
- قلبم درد داره می‌خواد وایسه. مامان بابام من رو دوست ندارن هیچ‌وقت دوست نداشتن.
- نگو این‌جوری.
- کاش مثل تو هیچ کدومشون رو نداشتم.
- ناشکری می‌کنی یه روز پشیمون میشی.
- نمی‌شم هیچ‌وقت نبودن و وقتی هم که بودن مجبور بودم هر کاری میگن بکنم اگه برای ازدواجم تصمیم بگیرن هی‌چوقت نمی‌بخشمون میرم جایی که تا آخر عمرشون من رو پیدا نکنن.
- نمی‌کنن کافیه باهاشون حرف بزنی.
- بابام من رو می‌زنه.
- چی؟
مانتوش رو باز کرد خوب بود که روی کوه بودیم.
- ببین.
با حیرت به بازوها و پشتش که خون مردگی داشت گفتم:
- کار باباته؟
- ازش متنفرم.
- باباته مهدیه. می‌دونم فکر می‌کنی درکت نمی‌کنن ولی هرجوری هم که باشن مامان باباتن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- ازم سوء استفاده می‌کنن.
سرش رو بغل کردم و همراهش زار زدم. چه می‌کردم با مهدیه‌ای که لبخند میزد و زخم داشت، چه می‌کردم با غزلی که راه می‌رفت و زخم داشت؛ چه می‌کردم با آتنای به ظاهر بی‌خیال که زخم داشت. دخترهایی که درد می‌کشیدن رو دم نمی‌زدن، دخترهایی که کنارشون شاد بودی و نمی‌دونستی ذره‌ذره اب میشن تا کسی نفهمه از قلب خستشون تا شبنم تنها رو خوش‌حال کنن.
دکتر به مهدیه که روی تخت دست به سرم چشم بسته بود نگاه کرد و توی برگه چیزی نوشت به من نگاه کرد و گفت:
- احتمالاً استرس‌های زیادی که بیمار داشته قرص‌های آرام‌بخش به مدت طولانی مصرف کرده درسته؟
- نمی‌دونم اقای دکتر.
- متاسفانه سرطان معده دارن.
- چی؟
دنیا رو سرم فرو ریخت. دکتر با ناراحتی گفت:
- اگه شیمی درمانی نشه فرصت کمی براشون می‌مونه شاید دو ماه.
- اقای دکتر یه بار دیگه با دقت ببینین شاید... .
- هیچ اشتباهی نیست این عکس معده است این نقطه تومورهای سرطانیه که به‌خاطر جوان بودنشون زودتر از موعد پخش میشه و تمام بدن رو می‌گیره.
آب به صورتم زدم و عق زدم. گوشیم زنگ خورد.
- کجایی؟
- بیرونم.
- دقیقاً کجایی؟ چرا به من نگفتی داری میری؟
- به اتنا گفتم.
- حرفم خودمم نه اتنا.
- بس کن اریا ادامه نده.
صداش نگران شد:
- کجایی؟ د حرف برن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
قطع کردم و روی صندلی انتظار نشستم. دوباره گوشی زنگ خورد:
- شبنم دعا کن دستم بهت نرسه.
بی‌حال بودم و گفتم:
- باشه.
داد زد و گفت:
- تو راه خونتم خونه‌ای؟
- نه آریا بذار یکم تنها باشم خودم بهت زنگ می‌زنم.
- جی پی است رو روشن کن حداقل بدونم کجاها میری.
- چرا این‌قدر اصرار داری؟
- چون عادت داری یه دفعه میری.
- نمی‌رم به خدا این‌بار دیگه نمی‌رم.
با گریه گوشیم رو خاموش کردم و دست روی سرم گذاشتم. من کجا برم وقتی دوستم این وضع رو داره؟
- چرا عمل کنم؟
برای بار هزارم بود که می‌پرسید. محسن با عصبانیت داد زد:
- داری با کی لج می‌کنی؟
مهدیه با چشم‌هایی که زیرشون سیاه شده بود به من نگاه کرد و چیزی نگفت. ماکان گفت:
- محسن برو بیرون وقتی اروم شدی برگرد.
محسن گفت:
- آخه حرفش زوره. کیو تا حالا دیدی نخواد زندگیش رو نجات بده؟
غزل گفت:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- من.
اتاق ساکت شد.
غزل رو به روی محسن وایساد و گفت:
- شما همیشه مجبورش کردین. این تصمیم مال مهدیه است.
حرفش بدجور حقیقت داشت و درد شد که دیگه حرفی از عمل نزدیم. محسن با غصه عقب‌عقب راه رفت و من می‌دونستم غزل از حرفش پشیمون نمی‌شه اما دلش به غم محسن هم رضا نیست.
ماکان گفت:
- پس فردا عیده امروز بریم خرید؟
اتنا دست زد و گفت:
- من که هستم تو چی شبنم؟ غزل؟
غزل بی‌حرف رفت بیرون و من و مهدیه بعد از ارتباط چشمی که برقرار کردیم موافقت کردیم. دلم خون شد وقتی فریده راهی سفر شد و فقط به مهدیه گفت داروهاش رو سر وقت بخوره. وقتی مراد بی‌خیال به روزنامه خوندنش ادامه داد و گفت بالاخره یه حرکتی به خودت دادی که نخوای ازم اجازه بگیری. مهدیه خندید و گفت:
- خوش‌حالم میرم جایی که دیگه شما رو نمی‌بینم.
مراد با تعجب به دختری که لبخند میزد نگاه کرد. خانم علیانی و ثنا خانم خیلی با مهدیه حرف زدن و مهرداد براش بهترین طبیب‌های گوارش رو اورد اما مرغکش یه پا داشت و این روز‌ها زیاد هوای پرواز به سرش میزد.
اریا کنارم نشست و گفت:
- می‌خوام بهترین خاطره‌ها رو براش بسازم.
اشکم از روی دماغم سر خورد.
- باید کمکم کنی شبنم.
- اگه دانیال بیاد؟
- دو هفته است ازدواج کرده.
- آریا نمی‌تونم بذارم این‌جوری بشه نمی‌تونم بشینم و مرگ خواهرم رو ببینم.
- مرگ حقه شبنم.
گفتم:
- بی‌احساس ازت بدم میاد، از همتون از اون عمو و زن عموت از محسن از تو بیشتر از همه متنفرم.
وارد اتاق مهدیه شدم و گفتم:
- بپوش باید بریم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
به من نگاه کرد و چیزی نگفت.
- نمی‌شنوی؟ مهدیه باید بری بیمارستان و بستری بشی.
باز چیزی نگفت.
کنارش نشستم و گفتم:
- تو رو به جون شبنم قسمت میدم، مهدیه التماست می‌کنم.
سر روی پام گذاشت و گفت:
- این دنیا چه ارزشی داره شبنم که برای نگه داشتنش این‌قدر به جون عزیزم قسمم میدی؟
- این دنیا ارزش نداره این تویی که واسه من ارزش داری.
- من می‌خوام برم.
- برو هرجا می‌خوای برو ولی از مردن حرف نزن.
- می‌دونی شبنم تو بهترین خاطره‌ام از این دنیایی ممنونم از خدا که دیدمت، یادته خانم محمدی چه‌قدر از دستمون حرص می‌خورد.
قطره اشکم روی صورتش افتاد.
- یادته بی‌چاره خانم قاسمی تا چند روز کنایه میزد از بچه‌های این دوره؟ شبنم فکر کنم دعاش دامنم رو گرفته باشه.
ناخونم دستم و خونی کرد و موهاش رو اروم بوسیدم. ادامه داد:
- من از زندگی کردنم راضیم. فقط ازت می‌خوام زیاد بعد من بهم فکر نکنی باشه؟
- بگو این منم که نارفیقم یا تو؟
نفس عمیقی کشید و گفت:
- تو بهترین رفیقی... .
***

دو ماه گذشت و یه صبح زود که مراد سر کار بود و فریده سفر وقتی محسن توی تعمیرگاهش بود و من کنار مهدیه تا دیروقت حرف زده بودیم و خندیده بودیم دیگه چشم‌های قشنگش رو باز نکرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
اروم بود مثل نوزادی که به خواب عمیقی رفته و یه لبخند محو روی لبش بود. پرنده‌اش پرواز کرده بود چه اروم و بی‌صدا.
چشمم به اریا خورد که چشم‌هاش دو کاسه‌ی خون بود. کنار در چمپره زد و به بدن سرد خواهرکم نگاه می‌کرد. لب زد:
- دلشوره‌هام بی‌خود نبود.
هرکسی با چیزی یا ادمی ازاد میشه و مرگ مهدیه رو از غم و درد رهانده بود. همگی به سختی منتظر این اتفاق بودیم و نمی‌دونم چرا با این حال خانم علیانی اروم‌اروم اشک می‌ریخت، ثنا خانم چند بار حالش بد شد مهرداد مردونه شونه می‌لرزوند و بدتر از همه فریده بود. توی اون چند روز با زور ارام‌بخش می‌خوابید و با ضجه بیدار میشد. باور نمی‌کرد رفتن دخترش رو، شاید هم شرمندش بود. یه بار گفت شرمنده‌ی زهرا هم هست وقتی که به‌خاطر نابینا بودنم دلش رو خون می‌کرد.
از مراد خبری نبود و کسی به جز ماکان و اریا هم دنبالش نبود. ما سه دوستم کمتر گریه می‌کردیم و از درون خورد می‌شدیم. مهدیه با پارچه‌ای که رنگ اسایش و ارامش گرفته بود دست زمین سپرده شد.
(دو سال بعد)
جمعه شب بود.
دسته گل به دستم داد و روی زمین نشست.
- سلام خانم خوبی؟ ما هم خوبیم فقط دلمون برای خنده‌های تو لک زده بود.
اتنا هم کنار غزل نشست و گفت:
- مهدیه ما سه تا یه راست اومدیم ای‌نجا تا بهت یه خبر خوب بدیم.
غزل با لبخند نگاهم کرد و اتنا سر تکون داد تا تشویقم کنه. همیشه که می‌امدیم این‌جا تا به مهدیه یه خبر بدیم من بودم که خبر رو می‌دادم چون بچه‌ها عقیده داشتن خبر شنیدن از زبون من برای مهدیه خوشایندتر از همه است.
روی سنگ با حکاکی‌هاش دست کشیدم و گفتم:
- داداشت داره اخر این هفته دوماد میشه تو هم دعوت ویژه داری.
اتنا گفت:
- شنیدی دعوت ویژه داری نرفتی که ما رو فراموش کنی نه؟
سوار ماشین شدیم. قبلش نیم ساعت با مامان همیشه دل نگرونم خلوت کردم. اروم‌تر از تمام هفته راه افتادیم و غزل گفت:
- کارت خوب پیش میره اتنا؟
- خوبه البته بابا این نظر رو نداره.
گفتم:
- این باعث میشه عالی‌تر و بی نقص‌تر باشی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Lili.khnom

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
334
1,210
مدال‌ها
2
- نه شبنم. بابا همیشه می‌خواست ایلیا این‌کار رو کنه نه من، بابا از اون مرداییه که فکر می‌کنه از دست یه دختر هیچ کاری بر نمیاد به خاطر همین به من سرکوفت می‌زنه چون فکر می‌کنه شاید همه چی رو به باد بدم. بگذریم شما چه‌طور؟
غزل گفت:
- شبنم رو اگه نداشتم تا الان هزار بار شکست می‌خوردم بهترین داروساز شرکتمه خواهرجانکم.
از این همه محبت‌های دوست‌هام دلم خوش بود و بد جور این یه سال آخری پای هم با همه‌ی سختی‌ها و ناامیدی‌ها مونده بودیم و یکی بودیم.
- نه بابا من که فقط از داروها ایراد می‌گیرم، اریاست که عمو بارها گفته به یه استراحت واقعی احتیاج داره.
اتنا گفت:
- اریاست دیگه یا یه کار رو شروع نمی‌کنه یا اگه شروع کرد تا تهش میره.
غزل گفت:
- اریا شرکتش هر وضعی که داشته همیشه حامی ال جی بوده دلم می‌خواد از دوتاتون جانانه تشکر کنم.
خونه‌ی مهرداد بودم که هیچ‌وقت اجازه‌ی دور شدنم رو نداده بود دستی برای دخترها تکون دادم و وارد خونه شدم.
کیمیا خانم ملاقه به دست جلو اومد و زود گفت:
- شبنم بچش ریخت زود باش دختر.
یکم از خورشت قیمه مزه‌مزه کردم و گفتم:
- من فدات شم بیا برو با این سرما خوردگی این‌قدر کار نکن برو من هستم دیگه.
- نه مادر به دلم نیست یادت نیست اون باری که آقا مهرداد با کلی تعریف غذات رو خورد و بعد از اومدن آقا اریا معلوم شد به‌جای نمک شکر ریختی؟
- داشتیم کیمیا خانم؟
کیمی جون مختص مهدیه بود و کیمیا خانم بعد از مهدیه نذاشته بود دیگه کسی این‌جوری صداش بزنه.
خندید و برگشت تو آشپز خونه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین