- Jun
- 334
- 1,210
- مدالها
- 2
- نه مهدیه این دفعه دیگه به هر دری نمیزنم. من تسلیمم.
- یعنی چی شبنم؟
چشمهام رو بستم و فکر کردم یعنی اریا عاشق نیست. یعنی عشق یه طرفهی من تا ابد یه طرفه میمونه و من میترسم از روزی که اریا از روی دلسوزی من رو بخواد.
مهدیه گفت:
- باز شروع شد.
- وقت چی؟
- شرمندگی عزیزم شرمندگی.
مراد و فریده وارد شدن. فریده جلو اومد و با ماکان احوالپرسی کرد بعد نوبت مراد رسید که چیزی به ماکان گفت و ماکان با لبخند جواب داد یه دفعه مراد دست انداخت دور گردن ماکان و با دست دیگهش گره رو تنگتر کرد. ماکان خندید و گفت:
- وقت مناسبی نیست دایی.
مراد با بلندترین صدا گفت:
- نه دایی بگو کم میارم وقت رو بهانه نکن.
ماکان دستی دور گردنش کشید و صاف وایساد ناگهان دست برد زیر دست مراد و با پا براش زیر پا گرفت و یه دور برگردون مراد و زد زمین. فریده گفت:
- مراد بازیت گرفته؟ یکم به سنت نگاه کن.
چشمم به پای ماکان خورد که گردن داییش رو نگه داشته بود و سر فاصلهی کمی تا زمین داشت. ثنا خانم گفت:
- داداش خوبی؟ تو نمیدونی دیگه پیر مرد شدی؟ ماکان جوونه میخوای دویل کنی باهاش؟
مراد کمرش رو گرفت و بلند شد که مهدیه غشغش خندید. خندههای دوستم عصبی بود و من گر میگرفتم. خانم علیانی گفت:
- بفرمایین اینجا.
فریده گفت:
- عروس من کو؟
غزل دست به جیب فارغ از همه چی به بیرون خیره بود. ثنا خانم گفت:
- نمیدونستم اینقدر دلتون برای عروستون تنگه.
- یعنی چی شبنم؟
چشمهام رو بستم و فکر کردم یعنی اریا عاشق نیست. یعنی عشق یه طرفهی من تا ابد یه طرفه میمونه و من میترسم از روزی که اریا از روی دلسوزی من رو بخواد.
مهدیه گفت:
- باز شروع شد.
- وقت چی؟
- شرمندگی عزیزم شرمندگی.
مراد و فریده وارد شدن. فریده جلو اومد و با ماکان احوالپرسی کرد بعد نوبت مراد رسید که چیزی به ماکان گفت و ماکان با لبخند جواب داد یه دفعه مراد دست انداخت دور گردن ماکان و با دست دیگهش گره رو تنگتر کرد. ماکان خندید و گفت:
- وقت مناسبی نیست دایی.
مراد با بلندترین صدا گفت:
- نه دایی بگو کم میارم وقت رو بهانه نکن.
ماکان دستی دور گردنش کشید و صاف وایساد ناگهان دست برد زیر دست مراد و با پا براش زیر پا گرفت و یه دور برگردون مراد و زد زمین. فریده گفت:
- مراد بازیت گرفته؟ یکم به سنت نگاه کن.
چشمم به پای ماکان خورد که گردن داییش رو نگه داشته بود و سر فاصلهی کمی تا زمین داشت. ثنا خانم گفت:
- داداش خوبی؟ تو نمیدونی دیگه پیر مرد شدی؟ ماکان جوونه میخوای دویل کنی باهاش؟
مراد کمرش رو گرفت و بلند شد که مهدیه غشغش خندید. خندههای دوستم عصبی بود و من گر میگرفتم. خانم علیانی گفت:
- بفرمایین اینجا.
فریده گفت:
- عروس من کو؟
غزل دست به جیب فارغ از همه چی به بیرون خیره بود. ثنا خانم گفت:
- نمیدونستم اینقدر دلتون برای عروستون تنگه.
آخرین ویرایش: