جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mahi.otred با نام [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 23,702 بازدید, 238 پاسخ و 32 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- اون‌جوری نگاهک نکن ترسناک شدی.
هیچی نگفت که خودم به حرف اومدم:
- رو صندلی که نمیشه بخوابی آیدین.
- پس کجا بخوام؟ رو سر تو؟
- چیه؟ چرا پاچه می‌گیری؟
هیچی نگفت!
- این تخت بغلی خالیه رو اون بخواب خوب.
اتاق دو تخته بود و تخت کناری خالی بود.
یه نگاه به تخت کرد و بعد چند دقیقه بلند شد، رفتم رو تخت دراز کشید و آرنجش رو گذاشت رو چشم‌هاش؛ با منظم بالا پایین شدن قفسه سی*ن*ه‌اش فهمیدم به خواب رفته.
من هم کم‌کم چشم‌هام روی هم افتاد و خوابم برد… .
***

بالاخره دکتر بعد کلی فک زدن رضایت داد تا من از این خراب شده برم بیرون یه نفس راحت بکشم، دو ساعته داره میگه تو خونه چی‌کار کنم چی‌کار نکنم؛ انگار خودم مغزم معیوبه نمی‌دونم این‌ها رو اه.
از رو تخت اومدم پایین و همراه آیدینی از بیمارستان خارج شدیم، تو ماشین که نشستم چشمم به صفحه گوشیم افتاد و یاد اون خراب کاریه علی خان افتادم. اِه‌‌اِه‌اِه مردک احمق بی‌شعور رو ببین، پاشده رفته تو واتساپ برگشته به ماهرخ پیام داده! حالا جالب این‌جاست چی‌داده، ماهرخ پیام داده بهم که رها چی‌شد؟ چه خبر از آقا آیدینتون؟ این بی‌فرهنگ برگشته گفته همه چی تموم شد، به آیدین گفتم دوستش دارم اون هم من رو پس زد من هم دیگه غیدش رو زدم!
آخه این چه حرفیه به ماهرخ زده؟! دو ساعت داشتم قضیه رو برای ماهرخ توضیح می‌دادم، ماهرخ هم گفت دیده از علاقه‌ات به آیدین برای من گفتی حسودیش شده.
آخه به اون چه ربطی داره زندگی شخصی من؟! صبر کن ببینمش دارم براش، یه کاری بکنم تا عمر داره یادش نره.
تو بیمارستان بهمون صبحونه دادن و الان ساعت یازده و نیمه، جلوی پایگاه نگه داشت و برگشت طرفم:
- برو تو اتاق من من یه ساعت دیگه میام دنبالت بریم همون‌جایی که گفتم.
- باشه منتظرم دیر نکنی ها.
- باشه برو خداحافظ.
- خداحافظ.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل، خیلی دوست داشتم بدونم کجا می‌خواد من رو ببره ولی نم پس نداد. داشتم می‌رفتم سمت آسانسور که درش باز شد و علی اومد بیرون! اخم‌هام رو کشیدم توهم و رفتم سمتش، یه‌دونه محکم زدم تو گوشش که صدای بلندی داد و همه به ما نگاه کردن؛ تمام توانم رو جمع کردم که بتونم جدی حرف بزنم:
- با چه حقی سرک کشیدی تو گوشی من ها؟!
هیچی نمی‌گفت.
- با توام چرا لال شدی؟ میگم چرا رفتی تو گوشی من.
- رمز نداشت.
- نداشت که نداشت دلیل نمیشه چون رمز نداره کله‌ات رو بکنی تو گوشی مردم، اگه در جهنم هم باز باشه میری توش؟ درش بازه دیگه، چرا این‌قدر بی‌فرهنگی که سرک کشیدی تو گوشی من؟ با چه حقی تو برنامه‌هام سرک کشیدی؟ حالا رفتی توش عیب نداره با کدوم حق به دوست من چرت و پرت گفتی ک*ث*افت؟!
- تو بهش گفته بودی… .
یکی دیگه زدم تو گوشش که ساکت شد.
- گفته بودم که گفته بودم تو رو سننه؟ تو ته پیازی یا سرش؟ به تو چه ربطی داره زندگی شخصی من؟ اصلاً آره من دوستش دارم می‌خوام بدونم به کی چه ربطی داره؟ می‌خوام بدونم فضول‌ها کیان؟ می‌خوام بدونم چه غلطی می‌خوای بکنی؟
_ فکر کردی کی هستی که رو من دست بلند می‌کنی؟ اصلاً خوب کردم، صبر کن تا سیلی‌هات رو برگردونم.
دستش رو آورد بالا که بزنه تو صورتم، اخم هم نکردم چون وقتی دستش‌ بیاد طرف صورتم جاخالی میدم می‌زنم تو دهنش؛ ولی تا خواست بزنه و من هم خواستم جاخالی بدم یکی دستش رو رو هوا محکم گرفت و پیچ داد!
بهش نگاه کردم، مرد رویاهام بود، عشقم عمرم بود که ازم دفاع کرد؛ دست علی رو پیچ داد و با پیچ آورد پایین.
- می‌خواستی چه غلطی بکنی؟ هان؟ نفهمیدم چه گ*وهی می‌خواستی بخوری؟ رو رها دست بلند کنی؟ هنوز من نمردم که دستت روش بلند شه، من هم بمیرم اجازه این کار رو نداری؛ الان همچین دستت رو قلم می‌کنم که نتونی انگشت اشاره‌ات رو طرف رها بگیری.
همین‌جوری داشت دستش رو پیچ می‌داد و چهره علی داشت کبود تر میشد و صدای آخش کل ساختمون رو برداشته بود.
رفتم طرف آیدین بازوش رو گرفتم تکونش دادم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- بسه آیدین ولش کن.
- بگو غلط کردم ولت کنم.
ولی چیزی نگفت!
- نشنیدم؟!
دید چیزی نمی‌گه فشار دستش رو بیش‌تر کرد که علی با ناله گفت:
- غلط کردم.
- دیگه از این غلط‌ها نکن.
دستش رو جوری ول کرد که پرت شد روی زمین و دستش رو بغل کرد، حقشه تا اون باشه نخواد رو من دست بلند کنه شانس آورد رهام این‌جا نبود؛ وگرنه واویلا بود الان این‌جا.
آیدین برگشت سمتم دستم رو گرفت دنبال خودش کشیذ!
- هوی من علی نیستم دستم رو محکم می‌گیری ها.
- حرف نزن بیا، نمی‌تونی از خودت دفاع کنی؟ ایستاده بودی تا بزنه؟!
- قبلش دو تا من زدمش خواست تلافی کنه، منتظر بودم دستش نزدیک بشه جا خالی بدم بزنمش.
- مگه فیلم هندیه؟!
- قبلا رو رهام امتحان کردم جواب میده.
چیزی نگفت و رفت سمت ماشینش هر دو سوار شدیم.
- تو که گفتی یه ساعت دیگه میایی.
- قرار بود برم یه کاری انجام بدم.
- خوب پس چی شد؟ چرا نرفتی؟!
- زنگ زدم گفتم خودشون انجام میدن.
- خودشون؟! خودشون دیگه کیان؟
- به مغزت فشار نیار مهم نیست.
شونه بالا انداختم که یه لحظه دست چپم درد گرفت، جایی که تیر خورده یه انگشت با شونه فاصله داشت و رو بازوم بود.
- الان کجا میریم؟!
- یه جای خوب.
- بعد بی نام و نشونه؟
- نه نام و نشون هم داره.
- خوب نام و نشونش چیه؟
- ندونی بهتره الان میریم می‌بینی.
- ایش، حداقل یه کوفتی بذار گوش کنم.
- من آهنگ گوش نمیدم.
- گوشی من رو وصل کن خودم بذارم اه.
دستگاه رو روشن کرد و من هم سریع وصل شدم، تو آهنگ‌هام گشتم دنبال اونی که عاشقشم و خیلی دوستش دارم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
پلی کردم و به صندلی تکیه دادم و چشم‌هام رو بستم، آهگ داشت شروع میشد زیر چشمی به آیدین نگاه کردم دیدم قیافه‌اش از شنیدن آهنگ یه جوری شده! صبر کن بذار شروع شه آقا آیدین.
صدای شهرام شبپره پیچید تو ماشین.
[ تو که بی وفا نبودی رفیق نیمه راه نبودی
من و دنبالت کشوندی دلم رو کلی سوزوندی
من رو به چه روزی نشوندی]
با شنیدن آهنگ یهو زد رو ترمز که پرت شدم رو داشبورد و بازوم درد گرفت، دردش این‌قدر زیاد بود که جیغ کشیدم؛ چرا این‌جوری کرد؟!
- چته؟ چرا تعادل نداری؟ چرا زدی رو ترمز؟
- این چه آهنگیه؟! مسخره کردی من رو؟!
- چشه مگه؟! به این قشنگی گوش کن حالش رو ببر، آخ.
دستم درد می‌کرد و قیافه‌ام مچاله شده بود.
- چی شد رها؟
- به لطف رانندگی شما جای زخمم خورد به داشبورد درد می‌کنه.
دستم رو گرفت تو دستش و آستین تیشرتم رو داد بالا.
- بذار پانسمان رو باز کنم ببینم بخیه باز نشده باشه.
- شاهکار جناب‌عالیه دیگه.
- اون شبپره رو خفه کن.
آهنگ رو قطع کردم.
- آهنگ به این خوبی.
پانسمان دستم رو باز کرد خداروشکر بخیه سالم‌سالم بود، دوباره پانسمان کرد و تو جاش منظم نشست.
- بریم پایگاه؟
- پایگاه برای چی؟!
- مگه دستت درد نمی‌کنه؟ بریم استراحت کنی.
- نه‌نه تو راهت رو برو کاریت نباشه راه بیفت.
یه لبخند زد و سرش رو به چپ و راست تکون داد!
جلوی یه پارک نگه داشت! وقتی دیدم پیاده شد منم پشت سرش پیاده شدم، چرا اومدیم این‌جا آخه؟
- مسخره کردی من رو؟ این‌جا جای خوبته؟!
- این‌قدر حرف نزن بیا، خسته نمی‌شی این‌قدر حرف می‌زنی؟!
یه ایش گفتم و دنبالش رفتم، از وسط پارک رد شد و تقریباً رفت ته پارک! داشتم به عقلش شک می‌کردم واقعاً، تعطیله این؟!
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
یهو ایستاد و نگاهم کرد یه لبخند رو لب‌هاش بود!
- چشم‌هات رو ببند.
- واسه چی؟!
- تو ببند.
چشم‌هام رو بستم که دست‌هام رو گرفت و آروم من رو به حرکت درآورد و به جلو برد، یعنی چی می‌خواد نشونم بده؟
حتما چیز خوبیه که گفته چشم‌هام رو ببندم، یه لحظه فکر کن ایسگاه کرده من رو و همه برای شوخی باشه؛ وایی!
بالاخره ایستاد و من هم ایستادم، داشتم از فضولی می‌ترکیدم می‌خواستم هر چه زود‌تر اون چیزی که برای دیدنش من رو آورده این‌جا رو ببینم؛ خدا لعنتت کنه آیدین با این کارت.
- باز کنم؟
- یه لحظه صبر کن.
- پوف.
بعد گذشت یک دقیقه بالاخره حرف زد:
- حالا باز کن.
بی معطلی و سریع چشم‌هام رو باز کردم، از چیزی که می‌دیدم باورم نمی‌شد! چشم‌هام کل صورتم رو گرفته بود از بس بزرگ شده بود، دهنم هم نزدیک بود بخوره به زمین‌.
یه دریاچه کوچیک که کلش رو گل رز ریخته بودن! یه قایق سفید کنار دیارچه بود که دور تا دورش ریسه لامپ بود، ولی هوا روشن بود زیاد نورشون معلوم نود.
خیلی قشنگ بود خیلی خوشم اومد، برگشتم سمت آیدین که یهو بغلم کرد! ناخودآگاه دست‌های من هم دورش حلقه شد، درسته قبلاً هم بغلش بودم ولی انگار این‌بار فرق داشت؛ انگار این‌بار آغوشش برام گرم تر بود با احساس‌تر بود.
من رو از خودش جدا کرد و برد سمت قایق، داخلش رو که دیدم بیش‌تر تعجب کردم! یه کیک شکلاتی با تزئین توت فرنگی و یه کارت خوشگل روش روی کف قایق بود، آیدین رفت داخلش دست من رو هم گرفت برد داهل قایق. رو به روی هم نشستیم من فقط داشتم به فضا نگاه می‌کردم، تنها چیزی که اذیت می‌کرد نور آفتاب بود گرم نبود زیاد چون داشت هوا سرد میشد و نزدیک زمستون بود؛ ولی نورش اذیت می‌کرد. موتور قایق رو روشن کرد و آروم قایق حرکت کرد سمت وسط‌های آب‌.
به آیدین نگاه کردم خیره من بود.
- امروز نه تولدمه، نه روز دختری چیزیه پس بگو قضیه چیه؟!
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- بذار برات یه داستان تعریف کنم.
- حوصله ندارم زود بگو این‌ها برای چیه؟
- نه باید داستانم رو گوش کنی که بفهمی.
- پوف، خوب بگو گوش میدم.
- یه روز که مثل همیشه داشتم کار‌هام رو می‌کردم، صدای یه دختر سرتق رو شنیدم.
- خوب؟!
- نپر وسط حرفم.
- باشه ببخشید.
- بعدش خودش رو دیدم، می‌‌خوام اعتراف کنم همون دفعه اول شیفته‌اش شدم، پرو بود زبون دراز بود ولی دلنشین بود.
یه نفس گرفت و دوباره شروع کرد، از کی داره میگه؟ چرا برای من میگه آخه؟!
- اون روز به‌خاطر سرتق بازیش خیلی باهاش دهن به دهن شدم، ولی هر بار که می‌دیدمش بازهم سرتق بود و حاضر جواب در برابر من! تا به اون موقعه هیچ دختری جرات نداشت با من اون‌جوری حرف بزنه ولی اون حرف زد، و همین کارهاش باعث شد بیش‌تر جذبش بشم. روزها گذشت و حس من به اون قوی‌تر شد ولی نمی‌خواستم کسی بفهمه، حتی برای خودم هم انکارش می‌کردم چون غرورم برام مهم تر بود؛ ولی دیگه به جایی رسید که قلبم به غرورم قلبه کرد و در برابر فکرهایی که می‌کردم قلبم برنده شد. به خودم فهموندم که برام عزیزه، مهمه؛ با ارزشه؛ دوستش دارم عاشقشم. برای همین ترسیدم دیر بشه و بهش اعتراف کردم‌.
- خوب الان این‌ها رو چرا به من گفتی؟ این کیک و باید برای همون دختره می‌گرفتی نه من، برگرد به خشکی زنگ بزن اون دختره بیاد این‌جا، چرا من رو آوردی؟!
از جام بلند شدم که حواسم رفت طرف آیدین پام رو گذاشتم رو لبه قایق که یکم کج شد و من افتادم تو آب! من از آب می‌ترسم شنا بلد نیستم، دست و پا می‌زدم که بیش‌تر نرم زیر آب ولی انگار بدتر کردم!
یهو صدای چیزی افتادن تو آب اومد و بعد چند لحظه یه چیزی دورم حلقه شد! مطمئناً آیدین بود چون من رو سفت چسبونده بود به خودش، اومد روی آب و بی حرکت ایستاد فقط پاهاش رو یه حالت خاص آروم تکون می‌داد. من هیچ کاری نمی‌کردم و تو بغلش بودم، موهام چسبیده بود به صورتم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- یا سوار قایق شو یا من رو ببر تو خشکی.
من رو برگردوند سمت خودش و شونه‌هام رو گرفت، حواسش بود که دستش به زخمم نخوره.
- می‌ذاشتی حرفم تموم بشه بعد بلند بشی، من هنوز حرفم تموم نشده بود.
- اشتیاق نداشتم واسه شنیدن بقیه‌اش.
- ولی باید گوش بدی، باید گوش بدی.
- نمی‌خوام برام مهم نیست، حتماً می‌خوای بگی اون دختره کیه و چه‌قدر ذوق کرده و قراره باهاش ازدواج کنی.
- آره دقیقاً.
- دیدی، برام مهم نیست بدونم اون اجوزه کیه.
- ولی اجوزه نیست، اون فرشته منه.
- بله باید هم ازش دفاع کنی، تو نکنی کی بکنه؟
- رها یه لحظه حرف نزن، گفتم باید گوش بدی.
- خوب بگو نمی‌بینی تو چه وعضی هستیم؟! زود باش.
- اسم اون فرشته رهاست‌.
قشنگ رفتم تو هنگ! رهاست؟! جمله‌اش تو ذهنم اکو شد «اسم اون فرشته رهاست» یعنی عاشق من شده؟! یعنی خواب نیستم؟ همه‌ی این‌ها تو واقعیته؟ مثل ب داشتم نگاهش می‌کردم، باورم نمیشه که آیدین عاشق من شده باشه! یعنی الان این خواستگاریه؟!
- رها؟ رها خوبی؟! رها.
- آ… آی… آیدین.
لکنت گرفته بودم نمی‌تونستم حرف بزنم.
- رها چت شده؟! خوبی؟
- راست… گف… گفتی؟
- آره راست‌راست همه‌اش راسته.
- یعنی… تو… عا… عاشق… من… شدی؟!
- آره خانومم.
با کلمه خانومم تمام بدنم شل شد و دستم از روی پیرهن آیدین ول شد و رفتم تو آب، سریع آیدین گرفتم و آورد رو آب؛ انگار خواب می‌دیدم و هیچ کدوم از این حرف‌ها باورم نمیشد.
- آیدین… پس… پس… انا… چی؟
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- اون هیچ جایی تو زندگی من نداره، الان تنها کسی که بهش فکر می‌کنم و تو قلبمم ساکنش کردم تویی؛ فقط تو!
نمی‌دونستم از خوش‌حالی باید چی‌کار کنم؟! آرزوم داشت برآورده میشد و مرد رویاهام بهم ابراز علاقه کرده بود!
الان من باید چی‌کار کنم؟ چی‌ باید بگم بهش؟ کار درست چیه؟ بهش خیره بودم و اون هم خیره چشم‌های من، چه‌قدر قشنگه به آرزوی قلبیت برسی و خوش‌بختی رو حسش کنی؛ من الان خوش‌بخت ترین دختر روی زمینم.
- رها با من ازدواج می‌کنی؟
این جمله تیری بود برای بیش‌تر حس کردن خوش‌بختی، من گنجایش این همه اتفاق رو ندارم کم میارم؛ من نمی‌تونم بهش جوابی بدم چون باید رهام نظرش رو بگه اجازه‌ی من دست رهامه. داشتم فکر می‌کردم که صداش به گوشم خورد:
- جوابم رو نمی‌دی؟
- باید… به… رهام بگم.
- نیازی نیست‌.
با تعجب نگاهش کردم!
- اجازه داده.
تعجبم بیش‌تر شد!
- اول به اون گفتم می‌دونستم بدون اجازه اون کاری نمی‌کنی.
- نزدیک بود شاخ دربیارم از این همه هماهنگی! پس الان فقط مونده جواب من، پس بابا چی؟ من بدون اجازه اون نمی‌تونم ازدواج کنم.
- ولی بابام… .
- رهام گفت بهش میگه.
- یعنی راضی میشه؟!
- میشه نگران نباش، الان فقط مونده جواب تو‌.
- میشه بریم تو خشکی؟ رو آب بودن یه‌‌جوریه.
- از زیر سوال در نرو جوابم رو بده.
- الان؟!
- پس کی؟
- یه عمر زندگیه، الان تصمیم بگیرم؟! باید فکر کنم.
- نخیر فکر کردن نداریم همین الان جوابت رو میگی.
- نخیر من نمی‌تونم زندگیم رو با یه تصمیم سرسری تباه کنم.
عصبی شده بود می‌تونستم از صدا و قرمزی صورتش بفهمم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- رو اعصاب من نباش من الان جواب می‌خوام نه بعداً.
- من الان جوابی ندارم بدم، باید فکر کنم جوابت رو بدم.
- باشه.
یهو من رو ول کرد که چون یهویی بود افتادم تو آب! آیدین رفت و من دست و پا می‌زدم، من شنا بلد نیستم این‌جا هم اون‌قدرها که به‌ نظر میاد عمقش کم نیست؛ ارتفاع‌ زیاده.
فقط یه لحظه تونستم سرم رو بیارم بالا و صداش بزنم:
- آیدین.
رفتم پایین! خیلی بده من زیاد نمی‌تونم نفسم رو حبس کنم اذیت میشم، نمی‌تونستم نفس بکشم و اون زمانی که می‌تونستم نفسم رو نگه دارم تموم شده بود؛ داشتم خفه می‌شدم و حتی نمی‌تونستم دست و پا بزنم! جونم رفته بود که حس کردم به یه چیزی چسبیدم و از زیر آب اومدم بالا.
یه نفس عمیق گرفتم که قفسه سی*ن*ه‌ام سوخت، بد جور می‌سوخت و حتی الان هم باز نفس کشیدنم سخت بود‌.
به آیدین نگاه کردم با چشم‌های نگرانش داشت نگاهم می‌کرد و من رو سفت به خودش چسبونده بود، حال نداشتم حس می‌کردم بدنم بی جون شده و نمی‌تونم حرکت کنم. آیدین یکم شنا کرد و رسید به قایق؛ دست انداخت زیر پای من و من رو با سختی گذاشت تو قایق بعد خودش سوار شد.
دسته موتور قایق رو گرفت و با سرعت رفت سمت خشکی، نگاهم افتاد به کیک نشد بخورمش دلم می‌خواد.
به آیدین نکاه کردم که از حرکت‌هاش میشد فهمید حالتش طبیعی نیست!
- من... از… این… کیک... نخوردم.
- بعداً می‌خوری صبر کن بریم پایگاه.
قایق رو خاموش کرد و پیاده شد اومد سمتم، بغلم کرد و محکم گرفت من رو و رفت سمت ماشین؛ از وسط پارک داشتیم رد می‌شدیم و همه داشتن به ما نگاه می‌کردن. انگار ماشین رو قفل نکرده بود چون خم شد با نوک انگشتش در رو باز کرد! بی‌چاره من بغلش بودم نمی تونست درست باز کنه ولی بالاخره باز کرد و من رو گذاشت صندلی جلو و بلافاصله خودش هم سوار شد و بی معطلی راه افتاد. حس می‌کردم خسته‌م و دوست داشتم بخوابم، هر از گاهی هم نفسم می گرفت و یه نفس عمیق می‌گرفتم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
چشم‌هام رو رو هم گذاشتم و به ثانیه نرسیده خوابم برد‌… .
با صداهای مبهمی که می‌شنیدم چشم‌هام رو باز کردم، تو یه اتاق بودم که تاریک بود. ماسک اکسیژن روی دهنم بود! این‌جا کجاست؟
دور و برم رو نگاه کردم که دیدم دو تا مرد دارن باهم صحبا می‌کنن! این‌ها دیگه کین؟!
با رفتن یکیشون اون یکی روی صندلی نشست، یکم نور از بیرون خورد تو صورتش که تونستم تشخیص بدم آیدینه!
- بیدار شدی؟
- نه هنوز خوابم.
تن صدام به‌‌خاطر ماسک یکم پایین بود.
انگار نفهمید چی گفتم چون یه حرف دیگه زد!
- ریه‌هات حساس شده، باید بیش‌تر مراقب باشی.
- من مراقبم شما امروز مراقب نبودی مثل این‌که.
- عصبیم کردی‌.
- خوب کردم.
هیچی نگفت تا چند دقیقه بعد به حرف اومد:
- هر نوع دود هم برات ضرر داره.
- جاهایی که درجه هواش خیلی بالاست هم نباید زیاد بمونی، چون گرمت میشه تعداد نفس کشیدنت میره بالا و خوب نیست برات.
هیچی نگفتم که صدای گوشیش بلند شد، جواب داد:
- الو… تو خوبی؟… ما خوبیم… آره… نه هنوز… چه می‌دونم خواهر توعه دیگه… کار خودته… آره خودت باید راضیش کنی… دیگه باید تلاشت رو بکنی… فعلاً.
با کی داشت حرف میزد؟! کی باید کی رو راضی کنه؟ نکنه رهام بود؟! امکانش زیاده رهام بوده باشه.
- کی بود؟!
- تو رو سننه؟!
- اعه؟! دارم برات، حالا که این‌طچره من جوابم منفیه.
- غلطی کردی جوابت منفیه.
- زندگی خودمه خودم برای تصمیم می‌گیرم.
- تو حق نداری جواب منفی به من بدی.
- وقتی جواب نه شنیدن نداری نیا خواستگاری‌.
می‌تونستم حس کنم که دوباره قرمز شده و داره حرص می‌خوره.
- تو به من جواب بله میدی فهمیدی؟
- امر دیگه‌ای نداری آقا؟! برو بابا.
- امر دیگه رو هم میگم فقط صبر کن.
هیچی نگفتیم و سکوت بر قرار شد.
 
بالا پایین