- Apr
- 5,475
- 6,423
- مدالها
- 12
من که جوابم مثبته ولی میخوام اذیتش کنم یکم حال کنم.
… .
***
داشتم تمرین میکردم و با اصلحه به هدفها شلیک میکردم، که یهو آیدین اومد تو سالن تیراندازی و مستقیم اومد سمتم.
- آماده شو میخواییم بریم بیرون.
- کجا؟!
- بیا میفهمی.
با تعجب از کنارش رد شدم و رفتم تو اتاقش لباس رو زود عوض کردم، رفتم بیرون که دیدم رو به روی در اتاقش تو راهرو به دیوار تکیه داده و یه پاش رو تکیه داده به دیوار و خیره به در بود!
- من آمادهام بریم.
باهم رفتیم تو پارکینگ پایگاه! رفت سمت یه موتور خیلی ناز و خوشگل مشکی طلایی، خیلی خوشگل بود مدلش رو نمیدونم ولی از این مدل بالاها بود و خیلی زیبا.
- سوار شو.
- رو موتور؟!
- نه رو سر من.
- هرهرهر، من بلد نیستم.
- من رانندگی میکنم بعد بهت یاد میدم باید بلد باشی.
- من نیاز نمیدونم بلد باشم.
- من نیاز میدونم و باید بلد باشی.
هیچی نگفتم و وقتی سوار شد من هم پشتش نشستم.
- من رو سفت بگیر.
- نترس نمیافتم.
- اعه؟! من واسه خودت میگم ها.
- لازم نکرده.
آروم روشنش کرد و از پارکینگ رفت بیرون من هم سر جام نشسته بودم، وقتی افتاد تو جاده سرعتش رو کمکم بالا برد که نزدیک بود از پشت بیافتم؛ که یهویی و سریع دستهام رو دورش حلقه کردم و از پشت چسبیدم بهش.
حس کردم الان رو صورتش لبخند نشسته ولی نمیتونستم چهرهاش رو ببینم.
رسیدیم به یه زمین خالی که کنار جاده بود، بزرگ بود و هیچی توش نبود! نه درختی نه علفی نه سنگی هیچی صافصاف. نگه داشت و صبر کرد تا من پیاده بشم، بعد از من پیاده شد و موتور رو خاموش نکرد! برگشت سمتم؛
- بشین.
… .
***
داشتم تمرین میکردم و با اصلحه به هدفها شلیک میکردم، که یهو آیدین اومد تو سالن تیراندازی و مستقیم اومد سمتم.
- آماده شو میخواییم بریم بیرون.
- کجا؟!
- بیا میفهمی.
با تعجب از کنارش رد شدم و رفتم تو اتاقش لباس رو زود عوض کردم، رفتم بیرون که دیدم رو به روی در اتاقش تو راهرو به دیوار تکیه داده و یه پاش رو تکیه داده به دیوار و خیره به در بود!
- من آمادهام بریم.
باهم رفتیم تو پارکینگ پایگاه! رفت سمت یه موتور خیلی ناز و خوشگل مشکی طلایی، خیلی خوشگل بود مدلش رو نمیدونم ولی از این مدل بالاها بود و خیلی زیبا.
- سوار شو.
- رو موتور؟!
- نه رو سر من.
- هرهرهر، من بلد نیستم.
- من رانندگی میکنم بعد بهت یاد میدم باید بلد باشی.
- من نیاز نمیدونم بلد باشم.
- من نیاز میدونم و باید بلد باشی.
هیچی نگفتم و وقتی سوار شد من هم پشتش نشستم.
- من رو سفت بگیر.
- نترس نمیافتم.
- اعه؟! من واسه خودت میگم ها.
- لازم نکرده.
آروم روشنش کرد و از پارکینگ رفت بیرون من هم سر جام نشسته بودم، وقتی افتاد تو جاده سرعتش رو کمکم بالا برد که نزدیک بود از پشت بیافتم؛ که یهویی و سریع دستهام رو دورش حلقه کردم و از پشت چسبیدم بهش.
حس کردم الان رو صورتش لبخند نشسته ولی نمیتونستم چهرهاش رو ببینم.
رسیدیم به یه زمین خالی که کنار جاده بود، بزرگ بود و هیچی توش نبود! نه درختی نه علفی نه سنگی هیچی صافصاف. نگه داشت و صبر کرد تا من پیاده بشم، بعد از من پیاده شد و موتور رو خاموش نکرد! برگشت سمتم؛
- بشین.