- Apr
- 5,571
- 6,491
- مدالها
- 12
- آیدین خوبی؟
آروم سرش رو به نشونه آره تکون داد.
- چرا اینجوری شدی؟
به زور دهنش رو باز کرد:
- یه خواب دیدم.
- چه خوابی؟
- بد بود.
- خوب؟
- ترسیدم یهو تو خواب حس کردم دیگه نیستم و نفس نمیکشم، ایست قلبم رو فهمیدم و حسش کردم.
اشکهام بیوقفه روی صورتم میریخت، سخت نفس میکشید این حالش من رو اذیت میکرد.
دستش رو گرفتم هنوز سرد بود، یه قطره اشکم چکید روی دستش و نگاهم کرد.
- گریه؟ گریه برای چی؟
با بغض بریدهبریده گفتم:
- حالت... بده... من... چیکار کنم؟
سعی کرد بشینه نیم خیز شد.
- گریه نکن خوبم الان خوبم.
- ولی... رنگت پریده... سرد شدی.
- خوبم عزیزم تو گریه نکن خوب؟
دستم رو گرفت دست من هم سرد بود.
- گریه نکن دیگه اعه تنبیهت میکنم ها!
یه لبخند اومد رو لبم و اون هم لبخند زد. دستش رو آورد بالا اشک روی گونم رو پاک کرد، یه لبخند از این کارش زدم.
- دیگه هیچوقت گریه نکن بهم قول بده.
- خیلی خوب قول میدم.
- نه اینجوری قبول نیست.
- پس چهجوری؟
انگشت اشارهاش رو آورد بالا کشید رو دماغم از بالا تا پایین!
- من اینجوری قول میدم.
لبخند زدم نگاهم کرد.
- حالا نوبت توعه.
من هم همین کار رو کردم خیلی باحال بود! خندید و من هم خندیدم، خیلی خوشحالم که سالمه و طوریش نشد.
- مثلاً میخواستم از امروز برم سر تمرین، حالا شدم پرستار تو باز هم عقب میافتم.
- خوب پرستارم نشو منتم نذار.
- منت نبود دیوونه کلی گفتم.
- از این به بعد کلی چیزی نگو.
- سعی میکنم.
آروم سرش رو به نشونه آره تکون داد.
- چرا اینجوری شدی؟
به زور دهنش رو باز کرد:
- یه خواب دیدم.
- چه خوابی؟
- بد بود.
- خوب؟
- ترسیدم یهو تو خواب حس کردم دیگه نیستم و نفس نمیکشم، ایست قلبم رو فهمیدم و حسش کردم.
اشکهام بیوقفه روی صورتم میریخت، سخت نفس میکشید این حالش من رو اذیت میکرد.
دستش رو گرفتم هنوز سرد بود، یه قطره اشکم چکید روی دستش و نگاهم کرد.
- گریه؟ گریه برای چی؟
با بغض بریدهبریده گفتم:
- حالت... بده... من... چیکار کنم؟
سعی کرد بشینه نیم خیز شد.
- گریه نکن خوبم الان خوبم.
- ولی... رنگت پریده... سرد شدی.
- خوبم عزیزم تو گریه نکن خوب؟
دستم رو گرفت دست من هم سرد بود.
- گریه نکن دیگه اعه تنبیهت میکنم ها!
یه لبخند اومد رو لبم و اون هم لبخند زد. دستش رو آورد بالا اشک روی گونم رو پاک کرد، یه لبخند از این کارش زدم.
- دیگه هیچوقت گریه نکن بهم قول بده.
- خیلی خوب قول میدم.
- نه اینجوری قبول نیست.
- پس چهجوری؟
انگشت اشارهاش رو آورد بالا کشید رو دماغم از بالا تا پایین!
- من اینجوری قول میدم.
لبخند زدم نگاهم کرد.
- حالا نوبت توعه.
من هم همین کار رو کردم خیلی باحال بود! خندید و من هم خندیدم، خیلی خوشحالم که سالمه و طوریش نشد.
- مثلاً میخواستم از امروز برم سر تمرین، حالا شدم پرستار تو باز هم عقب میافتم.
- خوب پرستارم نشو منتم نذار.
- منت نبود دیوونه کلی گفتم.
- از این به بعد کلی چیزی نگو.
- سعی میکنم.
آخرین ویرایش: