جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mahi.otred با نام [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 23,969 بازدید, 238 پاسخ و 32 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رهایی] اثر «مائده m کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- آیدین خوبی؟
آروم سرش رو به نشونه آره تکون داد.
- چرا این‌جوری شدی؟
به زور دهنش رو باز کرد:
- یه خواب دیدم.
- چه خوابی؟
- بد بود.
- خوب؟
- ترسیدم یهو تو خواب حس کردم دیگه نیستم و نفس نمی‌کشم، ایست قلبم رو فهمیدم و حسش کردم.
اشک‌هام بی‌وقفه روی صورتم می‌ریخت، سخت نفس می‌کشید این حالش من رو اذیت می‌کرد.
دستش رو گرفتم هنوز سرد بود، یه قطره اشکم چکید روی دستش و نگاهم کرد.
- گریه؟ گریه برای چی؟
با بغض بریده‌بریده گفتم:
- حالت... بده... من... چی‌کار کنم؟
سعی کرد بشینه نیم خیز شد.
- گریه نکن خوبم الان خوبم.
- ولی... رنگت پریده... سرد شدی.
- خوبم عزیزم تو گریه نکن خوب؟
دستم رو گرفت دست من هم سرد بود.
- گریه نکن دیگه اعه تنبیهت می‌کنم ها!
یه لبخند اومد رو لبم و اون هم لبخند زد. دستش رو آورد بالا اشک روی گونم رو پاک کرد، یه لبخند از این کارش زدم.
- دیگه هیچ‌وقت گریه نکن بهم قول بده.
- خیلی خوب قول میدم‌.
- نه این‌جوری قبول نیست.
- پس چه‌جوری؟
انگشت اشاره‌اش رو آورد بالا کشید رو دماغم از بالا تا پایین!
- من این‌جوری قول میدم.
لبخند زدم نگاهم کرد.
- حالا نوبت توعه.
من هم همین کار رو کردم خیلی باحال بود! خندید و من هم خندیدم، خیلی خوش‌حالم که سالمه و طوریش نشد.
- مثلاً می‌خواستم از امروز برم سر تمرین، حالا شدم پرستار تو باز هم عقب می‌افتم.
- خوب پرستارم نشو منتم نذار.
- منت نبود دیوونه کلی گفتم.
- از این به بعد کلی چیزی نگو.
- سعی می‌کنم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
بلند شدم رفتم آشپزخونه نگاهم افتاد به صبحونه هنوز پهن بود.
- صبحونه حاضر کردم بیا بخور.
- نمی‌تونم تو باید بهم بدی.
- بله؟! شرمنده نوکرت نیستم.
- پرستارم که هستی.
- الان که گفتی نباشم.
- خوب حالا میگم باش.
- شرط داره.
- چی؟ تو برام شرط می‌ذاری؟
- نمی‌خوای اصراری نیست.
- حالا شرطت چیه؟
- شرطت‌هات رو انجام ندم.
- نه.
- باش.
- میشه عوض کنی؟
- نه.
- خوب حداقل پاهام رو ماساژ بده دیشب که ندادی.
- باشه ولی لباس نمی‌شورم ها.
- باشه تو لباس نشور پرستاری کن.
- اوکی.
براش لقمه گرفتم گذاشتم تو ظرف، رفتم پیشش کنارش نشستم و ظرف رو گذاشتم روی پاهاش.
- بخور.
- بذار دهنم.
- جانم؟!
- وظیفه‌ات رو درست انجام بده.
- کدوم وظیفه؟
- پرستاری از من.
بهش چشم غره رفتم، یه لقمه برداشتم بردم نزدیک لبش دهنش رو باز کرد و من تقریباً لقمه رو پرت کردم تو دهنش.
لقمه رو خورد.
- درست بده.
با حالت مسخره گفتم:
- چشم.
دیگه لقمه رو پرت نمی‌کردم آروم تو دهنش می‌ذاشتم. گاهی دستم لبش رو حس می‌کرد حس عجیبی بود برام.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
وقتی همه رو خورد رفتم خودم هم بخورم.
داشتم می‌خوردم که حس کردم یه چیزی رو شونم راه میره! نگاه کردم و با دیدن سوسک بزرگ رو شونم یه جیغ بلند کشیدم.
پرتش کردم رو زمین و ازش دور شدم، آیدین اومد تو آشپزخونه و نگران نگاهم کرد.
- چی‌شد رها؟ چرا جیغ زدی؟
با دستم سوسک رو نشون دادم.
رفت سمتش یه دستمال برداشت کشتش و از پنجره انداخت بیرون، من از سوسک متنفرم و می‌ترسم ازش.
برگشت سمتم.
- مرد راحت باش.
- ممنون.
نشستم دوباره شروع کردم به خوردن. سیر که شدم همه رو جمع کردم و از آشپزخونه رفتم بیرون.
گوشیم رو برداشتم دلم برای رهام تنگ شده ولی نمی‌خواستم زنگ بزنم، چون هنوز باهاش قهر بودم و ناراحت.
رفتم تو پی‌وی رهام و زدم رو پروفایلش.
با دیدن عکسش دلم بیشتر براش تنگ شد.
نه زنگ‌ نزنم نمی‌شه، باید باهاش حرف بزنم.
شمارش رو گرفتم و منتظر موندم، بعد چند بوق جواب داد:
- سلام آبجی خوشگلم خوبی؟
- سلام ممنون تو خوبی؟
- الان که زنگ زدی آره.
- خوب چی‌کار می‌کنی؟
- هیچ چشم به گوشی بودم زنگ بزنی.
خندم گرفت.
- ولی هنوز ازت ناراحتم.
- خوب چرا؟
- چون سرم داد زدی.
- خوب غلط کردم خوبه؟
- آره خوبه.
- ای بی‌شعور، دیگه چه‌خبر؟
- هیچ خبری نیست تو چه‌خبر؟
- منم درگیر کارم خسته‌م رها.
- تا کی باید بمونی؟
- معلوم نیست چون خیلی کار مونده.
- باشه مراقب خودت باش، کار نداری؟
- چشم، نه عزیزم به آیدین سلام برسون.
- باشه خداحافظ.
- خداحافظ.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
قطع کردم آخیش دلم باز شد، دیگه از دستش ناراحت هم نبودم چون عذرخواهی کرد.
به آیدین نگاه کردم تو گوشیش بود انگار داشت بازی می‌کرد!
- بازی می‌کنی؟
- آره.
- چه بازی؟
- به سن تو نمی‌خوره.
- بی ادب.
روم رو برگردوندم و رفتم تو بازی خودم پابجی.
- چه بازی می‌کنی؟
- به سن تو نمی‌خوره.
قشنگ حرص خوردنش رو حس می‌کردم و جیگرم حال می‌اومد. تازه قضیه تخم مرغ‌ها رو باید تلافی کنم گند زده بود به موهام، دارم براش.
یه نقشه زد به سرم! وای اگه بشه که عالی میشه، باید روش کار کنم خیلی نقشه خوبیه.
رفت دست‌شویی باید یه موقعیت گیر بیارم که بتونم نقشه‌م رو عملی کنم.
مثلا‌ً رفت حمام انجام میدم، یا اگه رفت بیرون یا تمرین.
از دست‌شویی اومد بیرون، نگاهم رو ازش گرفتم و دوختم به صفحه گوشی.
دلم می‌خواد برم بیرون دلم گرفت از بس همش تو خونه بودم.
- آیدین بریم بیرون.
- بیرون برای چی؟
- بگردیم.
- نه.
- چرا؟ حوصله‌ام سر میره.
- حوصله ندارم حالم هم خوب نیست.
- اه لوس نشو بیا بریم بیرون دیگه.
- گفتم نه.
- جهنم، نیا خودم تنها میرم.
- لازم نکرده باز باید بیفتم دنبالت تو‌ کوچه‌ها.
- خوب نیا من که نمی‌گم بیفتی دنبالم.
- ولی وقتی دیر می‌کنی نگران میشم.
تو چشم‌هاش نگاه کردم، چرا این‌قدر این مرد رو دوست دارم؟ چرا این‌قدر این مرد برام مهمه؟ چرا قلبم به عشق اون خودش رو محکم به سی*ن*ه‌ام می‌کوبه؟ بهتره باهم بریم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- پس بیا باهم بریم.
- کجا می‌خوای بری؟
- کنار دریا.
- پاشو حاضر شو.
با ذوق بلند شدم و لباس از تو کیفم در‌آوردم، کجا عوض کنم حالا؟
- نگاهت نمی‌کنم عوض کن.
عین بچه‌ها دست‌هاش رو گذاشت رو چشم‌هاش.
خوب نگاه نمی‌کنه که پشت بهش عوض کردم.
هنوز چشم‌هاش بسته بود و از این حالتش خندم گرفت.
- بریم.
چشم‌هاش رو باز کرد و اومد سمتم و موهام رو از پشت گرفت تو دستش.
- موی بلند دوست دارم.
- تو گفتی کوتاه کنم.
- برای عملیات دست و پا گیره.
- نیست من جمع می‌کنم.
- خوبه چون این‌جوری دوست دارم.
چه‌قدر خوبه که موی بلند دوست داره، ذوق زده جلوتر از اون راه افتادم و اونم پشت سرم اومد.
سوار ماشینش شدیم، ماشینش از اون‌ گرون‌ها بود به نظرم وضع مالیش عالی باشه، به سمت ساحل رفت و من خوش‌حال بودم چون عاشق دریام.
وقتی رسیدیم بدون معطلی پیاده شدم و دویدم سمت دریا، خیلی وقته نیومده بودم این‌جا و الان خیلی خوش‌حال بودم.
رفتم جایی که وقتی موج می‌اومد ساحل می‌خورد به پام، حضور کسی رو کنارم احساس کردم و عطرش رو بو کشیدم؛ بوی آیدین بود.
- نمی‌دونستم این‌قدر دریا رو دوست داری.
- حالا بدون.
چیزی نگفت بی‌چاره من همش ضایع‌اش می‌کنم آیدین رو، ولی خوب اونم کم من رو ضایع نکرده پس حقشه و بی‌چاره هم نیست.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
چشم‌هام رو بستم و بوی دریا رو نفس کشیدم، نشستم زمین و آروم دراز کشیدم رو شن‌های نرم و آب می‌خورد به پام.
فکر کنم آیدین هم دراز کشید کنارم چون یه چیزهایی شنیدم.
یکم باد می‌اومد و فضا رو خیلی بهتر کرده بود، همیشه با رهام دیوونه می‌اومدم این‌جا دلم براش خیلی تنگ شده.
نمی‌دونم چه‌قدر بود که تو اون حال بودم، ولی یهو یه چیز ریخت رو صورتم و یخ کردم. جیغ زدم و بلند شدم نشستم.
آیدین آب ریخته بود رو صورتم بهش نگاه کردم، با چشم‌های شیطون و لب‌هایی که یکم به خنده باز شده بود داشت نگاهم می‌کرد.
از کوره در رفتم بلند شدم و افتادم دنبالش، حداقل نیم ساعت دنبالش دویدم و آخر خودم نفس کم آوردم و ایستادم؛ عیب نداره این هم جبران میشه همه رو با نقشه‌ام جبران می‌کنم.
رو یه سنگ نشستم و نفس‌های عمیق کشیدم، آیدین هم اومد کنارم اون هم نفس‌نفس می‌زد.
- عیب نداره صبر کن همه رو یه‌جا تلافی می‌کنم عزیزم.
- تونستی حتما‌ً تلافی کن منم منتظر اون روز هستم.
- دور نیست انتظارت زود به سر می‌رسه.
- خداکنه همین‌طور باشه.
- نگران نباش هست.
خیس خالی بود پیراهنم باید برم حمام، برزخی نگاهش کردم.
- من الان چی‌کار کنم؟
- چی‌کار باید بکنی؟
- منظورم لباسمه.
- چشه مگه؟
- چشم نیست گوشه، نمی‌بینی خیسه؟
- عیب نداره باد می‌خوره خشک میشه.
با حرص نگاهش کردم.
- بریم پایگاه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
بلند شدم و با قدم‌های بلند و محکم خودم رو رسوندم به ماشین و اون هم دنبالم اومد.
- ما که از منظره لذت نبردیم کجا بریم؟
- لذت بخوره تو سرت احمق بی‌شعور.
دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید!
- چی‌کار می‌کنی دیوونه؟
- می‌ریم لذت ببریم.
گیج بهش نگاه کردم که یهو پرت شدم تو آب و باز جیغم رفت هوا.
نگاهش کردم، تو قسمت کم عمق بودیم و خودش هم اومده بود تو آب و برام جای تعجب داشت!
بلند شدم آب پاچیدم سمتش اون هم دست‌هاش رو جلو صورتش گرفت و شروع کرد.
داشتیم آب بازی می‌کردیم و خیلی می‌خندیدیم، خیلی خوش می‌گذشت به هر دومون، تو بازی هی عقب‌تر می‌رفتیم و الان آب تا یه وجب بالای باسنم بود.
با سرعت اومد طرفم که آب و بپاچه تو صورتم منم سعی کردم عقب‌تر برم که نرسه بهم.
همین‌جوری عقب می‌رفتم که یهو زیر پام خالی شد و افتادم تو آب، جیغ می‌زدم ولی هی آب می‌رفت تو دهنم و خفه می‌شدم. نفسم سخت شده بود و بالا نمی‌اومد دست و پا می‌زدم ولی انگار بیشتر می‌رفتم پایین.
دیگه نمی‌تونستم نفس بکشم و دهنم و داخل بینیم پر آب شده بود.
یه چیزی رو دورم حس کردم ولی نمی‌تونستم نفس بکشم و با پر شدن دوباره دهنم از آب بی‌هوش شدم… .
***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
(از زبان آیدین)
می‌خواستم حسابی خیس بشه و کلی بخندم بهش، رفتم سمتش می‌خواستم هولش بدم که بیفته تو آب؛ ولی قبل از حرکت من یهو رها رفت زیر آب.
ته دلم خالی شد و خودم رو رسوندم بهش، آب تا یقم اومده بود و پام رو هوا بود! شنا بلد بودم و رو آب مونده بودم.
سرم و بردم زیر آب و سعی کردم پیداش کنم، داشت سعی می‌کرد شنا کنه ولی نمی‌تونست. سرم رو بیرون آوردم و نفس گرفتم دوباره رفتم پایین، دستم رو انداختم دورش و به خودم فشارش دادم دیگه بی‌هوش شده بود! با سختی خودم رو کشوندم سمت سطح آب و رها هم تو بغلم، بالاخره موفق شدم اومدیم رو آب و نفس گرفتم.
جسم بی‌حال رها تو بغلم بود اگه طوریش بشه چه خاکی تو سرم بریزم؟
سعی کردم زود خودم رو به ساحل برسونم، چند نفر هم داشتن می‌اومدن طرف ما و تو آب بودن ولی دور بودن.
بالاخره رسیدم به اون‌ها و رفتم تو ساحل، هردومون افتادیم رو ساحل ولی من زود بلند شدم و کنارش نشستم.
چندتا سیلی زدم به صورتش، رو قفسه سی*ن*ه‌اش با دوتا دست‌هام فشار وارد کردم ولی به‌هوش نیومد.
یه پسره کنارم نشست و منو تقریبا‌ً هول داد و خودش بالا سر رها نشست! همون کاره من رو انجام داد.
- تو کی هستی؟ برو کنار.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
- من پزشک هستم.
دیگه چیزی نگفتم و کنارش نشستم، داشت به قفسه سی*ن*ه‌اش فشار می‌آورد؛ یهو خم شد تو صورت رها که سریع بازوش رو گرفتم و کشیدمش عقب.
- چی‌کار می‌کنی؟
- باید تنفس دهان به دهان بهش بدم .
- خودم انجام میدم برو اون‌ور.
از جاش بلند شد و من رفتم جاش. بینی رها رو با دوتا انگشتم بستم و چونش رو تو دستم گرفتم، نفس گرفتم و با فشار وارد دهن رها کردم.
چندبار این‌کارو کردم که بالاخره از دهنش آب اومد بیرون، ولی به‌هوش نیومد! دکتره کنارم نشست و دستش رو گذاشت رو لب رها و چند ثانیه صبر کرد!
بعدش بلند شد و نگاهم کرد.
- بهتره ببریدش بیمارستان، درسته یکم از آب جمع شده تو ریه و دهنش رو بالا آورد؛ ولی هنوز بی‌هوشه و خطر هست.
سر تکون دادم و رها رو بغل کردم رفتم سمت ماشین، حالا چه‌جوری در ماشین رو باز کنم؟
رها رو گذاشتم رو زمین و سریع در ماشین رو باز کردم، رها رو بغل کردم گذاشتم رو صندلی جلو و خودم هم سوار شدم.
با سرعت رانندگی می‌کردم و هر چند لحظه یه نگاه به رها می‌کردم. بالاخره رسیدیم به بیمارستان، رها رو تو بغلم گرفتم و با سرعت وارد بیمارستان شدم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
با استرس رفتم سمت یه پرستاری که اون‌جا بود، با دیدنم اومد سمتم.
- چی‌شده آقا؟
- دچار غرق شدگی شده.
- بیا این‌جا.
دنبالش رفتم تو یه اتاق و رها رو گذاشتم روی تخت، رفت بیرون و با یه آقا برگشت که فکر کنم دکتر بود.
- دقیق بگو چی‌شده؟
- تو دریا رفت زیر آب، بعد چند دقیقه آوردمش بیرون.
- شما برید بیرون من معاینه‌اش می‌کنم.
از اتاق اومدم بیرون، ای خدا چرا همش باید آسیب ببینه؟ چرا همش باید حالش بد بشه؟ چرا همش منو نگران رها می‌کنی؟ چرا وقتی می‌دونی برام مهمه با اون امتحانم می‌کنی؟ چرا وقتی می‌بینی طاقت اذیت شدنش رو ندارم می‌ذاری اذیت بشه؟
خدایا رها برام مهمه، با هر چیزی امتحانم کن ولی نه با رها. من طاقت ندارم اون رو از دست بدم، خدا طاقت ندارم.
نمی‌دونم چم شده؟ نمی‌دونم چرا رها برام مهم شده؟ نمی‌دونم چرا از هر چیزی بیشتر دوسش دارم؟ رها به قلب من نفوذ کرده، بدون این‌که خودم بفهمم.
ولی من نباید عاشق رها بشم، عشق چیز خوبی نیست مخصوصاً که رها تجربه‌اش نکرده اذیت میشه. باید از خودم سردش کنم که به من دل نبنده، این‌جوری شاید از دستم ناراحت بشه ولی حداقل بعداً اذیت ‌نمی‌شه.
رها باید ازم متنفر بشه که نتونه عاشق من بشه و به هر دلیلی هردومون اذیت بشیم، اگه بهم دل ببندیم ممکنه تو شرایط مختلف هردومون داغون بشیم. من به جهنم رها نباید اذیت بشه و آسیب ببینه.
تو همین فکر‌ها بودم که دکتر از اتاق اومد بیرون، بلند شدم و رفتم سمتش.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین