- Apr
- 5,571
- 6,491
- مدالها
- 12
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم واقعاً خوابم میاومد و خسته بودم ولی باید برم. ساعت رو نگاه کردم هفت صبح بود، تا ساعت سه با رها کار کردم و فقط چهار ساعت خوابیدم. بلند شدم رفتم سرویس بهداشتی و صورتم رو شستم، لباسهام رو عوض کردم و موهام رو شونه کردم. یه چیزی همینجوری خوردم که معدهم خالی نباشه.
وسایلم رو جمع کردم و رفتم سمت در، برگشتم به رها نگاه کردم. دوست داشتم باهاش خداحافظی کنم ولی خسته است گناه داره از خواب بیدارش کنم. دستگیره در رو فشار دادم ولی پشیمون شدم، نمیتونم بدون خداحافظی برم معلوم نیست چهقدر این سفر طول بکشه.
رفتم کنارش نشستم و صورتش رو نوازش کردم و آروم صداش کردم، کمکم چشمهاش رو باز کرد و اینور اونور رو نگاه کرد بعد به من نگاه کرد.
- چیشده؟
- دارم میرم گفتم باهات خداحافظی کنم.
بلند شد نشست، اشک تو چشمهاش جمع شد.
- کی برمیگردی؟
- نمیدونم.
- اگه توهم بری تنها میشم.
- زود میگذره رها قول میدم زود برگردیم هم من هم رهام.
- نرو.
اشکهاش سرازیر شدن و خودش رو انداخت تو بغلم! تو چشمهای منم اشک جمع شده بود ولی نمیذاشتم بریزه، خیلی دلتنگش میشم.
- نمیتونم رها ولی زود میام قول میدم، فقط توهم قول بده مراقب خودت باشی؛ باشه؟
از بغلم اومد بیرون.
- باشه، توهم مراقب خودت باش.
- باشه.
اشکهاش رو پاک کرد.
- رو تیراندازی تمرین کن وقتی اومدم باید یه تک تیرانداز حرفهای باشی ها.
خندید و سر تکون داد.
- دیگه بوکس و بقیه تمرینها رو انجام نده، فقط تیراندازی تمرین کن و روزی یک ساعت بتل روپ کار کن.
- باشه.
موهاش رو که رو چشمهاش بود و دادم پشت گوشش.
- دلم برات تنگ میشه.
از دهنم در رفت، نمیخواستم این رو بهش بگم ولی ناخداگاه از دهنم در رفت!
وسایلم رو جمع کردم و رفتم سمت در، برگشتم به رها نگاه کردم. دوست داشتم باهاش خداحافظی کنم ولی خسته است گناه داره از خواب بیدارش کنم. دستگیره در رو فشار دادم ولی پشیمون شدم، نمیتونم بدون خداحافظی برم معلوم نیست چهقدر این سفر طول بکشه.
رفتم کنارش نشستم و صورتش رو نوازش کردم و آروم صداش کردم، کمکم چشمهاش رو باز کرد و اینور اونور رو نگاه کرد بعد به من نگاه کرد.
- چیشده؟
- دارم میرم گفتم باهات خداحافظی کنم.
بلند شد نشست، اشک تو چشمهاش جمع شد.
- کی برمیگردی؟
- نمیدونم.
- اگه توهم بری تنها میشم.
- زود میگذره رها قول میدم زود برگردیم هم من هم رهام.
- نرو.
اشکهاش سرازیر شدن و خودش رو انداخت تو بغلم! تو چشمهای منم اشک جمع شده بود ولی نمیذاشتم بریزه، خیلی دلتنگش میشم.
- نمیتونم رها ولی زود میام قول میدم، فقط توهم قول بده مراقب خودت باشی؛ باشه؟
از بغلم اومد بیرون.
- باشه، توهم مراقب خودت باش.
- باشه.
اشکهاش رو پاک کرد.
- رو تیراندازی تمرین کن وقتی اومدم باید یه تک تیرانداز حرفهای باشی ها.
خندید و سر تکون داد.
- دیگه بوکس و بقیه تمرینها رو انجام نده، فقط تیراندازی تمرین کن و روزی یک ساعت بتل روپ کار کن.
- باشه.
موهاش رو که رو چشمهاش بود و دادم پشت گوشش.
- دلم برات تنگ میشه.
از دهنم در رفت، نمیخواستم این رو بهش بگم ولی ناخداگاه از دهنم در رفت!
آخرین ویرایش: