- Jul
- 624
- 10,159
- مدالها
- 2
خم شد و استکان چایش را از روی میز برداشت، پدرش و عادل دربارهی کار و بارشان حرف میزدند اما او حوصله شرکت در بحثشان را نداشت وضعیت اقتصادی کشور برایش در آخرین درجه از اهمیت قرار داشت...
- چرا پکری؟
نیم نگاهی به منا انداخت و پوزخندی زد هر که نمیدانست او که خوب از وضعیت زندگیاش خبر داشت.
- میخواهی بگی نمیدونی چرا؟
- کف دست هانا زخم شده بود.
دستش را روی چشمانش فشرد، منا هم خوب بلد بود بحث را عوض کند.
- خورده زمین.
- چرا؟
کلافه پرسید:
- چی چرا؟ خب بچهاس گاهی ممکنه بخوره زمین.
- حالا میخواهی چیکار کنی؟
کلافه پرسید:
- چی رو؟
منا موشکافانه نگاهش میکرد.
- زندگیت رو.
نفسش را عمیق بیرون داد در فکر خودش هم مدتی بود که همین سوال میگذشت.
- نمیدونم، دیگه هیچی نمیدونم.
قبل از اینکه منا چیزی بگوید مادرش از آشپزخانه بیرون آمد و همه را برای خوردن شام دعوت کرد.
با قاشق در دستش برنجها را زیر و رو میکرد، اینبار حتی باقالی پلوهای خوش عطر مادرش هم اشتهایش را تحریک نمیکرد.
- چرا غذات رو نمیخوری پسرم؟
نیم نگاهی به مادرش که او را زیر نظر گرفته بود انداخت و سر تکان داد
- میخورم.
- وای راستی منا جون بهت گفته بودم دیروز تو مطب دکتر تهرانی کی رو دیدم؟
دهانش را با تمسخر کج کرد باز هم حرفهای خالهزنکی زنانه!
- نه کی رو دیدی.
- رویا رو.
اسم رویا را که شنید سرش را بالا گرفت، ریما با شیطنت نگاهش میکرد انگار که میدانست در دلش چه خبر است.
- کدوم رویا؟
منتظر جوابش به دهان ریما خیره شد.
- مگه ما چند تا رویا میشناسیم رویا فلاح دیگه.
با عجله پرسید:
- کجا؟ کجا دیدینش؟
ریما نگاهش کرد دسته قاشق در دستش را فشرد، نگاه خیره همه را بر روی خودش حس میکرد اما اهمیتی نداشت حالا فقط رویا برایش مهم بود، اگر میفهمید کجا بود.
- پرسیدم کجا دیدینش؟
- تو مطب دکتر تهرانی.
اخم در هم کشید.
- دکتر تهرانی دیگه کیه؟
نفسش را فوت کرد منا انگار حرف او را زده بود.
- دکتر تهرانی، دکتر زنان و زایمانه دیگه.
- اونجا چیکار میکرد؟
ریما چینی به بینیاش انداخت.
- وا معلومه دیگه یا رفته بود واسه چکاب یا سونوگرافی.
گیج شده بود چکاب و سونوگرافی برای چه بود دیگر؟ منا با حرص گفت:
- منظورت چیه یعنی میگی رویا حامله بود؟
صدای هین ترسیده مادرش را شنید؛ اما سرسختانه به ریما خیره شد جوابی که او میداد حکم مرگ و زندگی را برایش داشت.
- آره دیگه، میگم که اون من رو ندید ولی من دیدمش شکمش اومده بود بالا این هوا.
و با دستش نیم دایرهای را روی شکمش نشان داد.
- فکر کنم حداقل سه، چهار ماهش بود.
- مطمئنی اشتباه نمیکنی؟
نیم نگاهی به مادرش که این را گفته بود، انداخت خودش هم به همین امیدوار بود.
- نه بابا منشی دکتر از دوستامه بعد از رفتنش از منشی اسمش رو پرسیدم اون هم گفت رویا فلاح چند ماهه که برای چکاب میره اونجا.
قاشق از دستش رها شد و برخوردش با بشقاب صدای بدی ایجاد کرد، همه ساکت شده بودند حال او را میفهمیدند انگار. دستش بند ریشه موهایش شد ذهنش به گذشتهها رفت، همان شب که پا روی عشقش گذاشته و حرفهایی را تحویل رویا داده بود که به هیچکدامشان اعتقادی نداشت. همان شب که حال رویا بد شده بود و او با وجود تمام نگرانیهایش تنها صدای عق زدنهای او را شنیده و هیچ کاری نکرده بود.
- چرا پکری؟
نیم نگاهی به منا انداخت و پوزخندی زد هر که نمیدانست او که خوب از وضعیت زندگیاش خبر داشت.
- میخواهی بگی نمیدونی چرا؟
- کف دست هانا زخم شده بود.
دستش را روی چشمانش فشرد، منا هم خوب بلد بود بحث را عوض کند.
- خورده زمین.
- چرا؟
کلافه پرسید:
- چی چرا؟ خب بچهاس گاهی ممکنه بخوره زمین.
- حالا میخواهی چیکار کنی؟
کلافه پرسید:
- چی رو؟
منا موشکافانه نگاهش میکرد.
- زندگیت رو.
نفسش را عمیق بیرون داد در فکر خودش هم مدتی بود که همین سوال میگذشت.
- نمیدونم، دیگه هیچی نمیدونم.
قبل از اینکه منا چیزی بگوید مادرش از آشپزخانه بیرون آمد و همه را برای خوردن شام دعوت کرد.
با قاشق در دستش برنجها را زیر و رو میکرد، اینبار حتی باقالی پلوهای خوش عطر مادرش هم اشتهایش را تحریک نمیکرد.
- چرا غذات رو نمیخوری پسرم؟
نیم نگاهی به مادرش که او را زیر نظر گرفته بود انداخت و سر تکان داد
- میخورم.
- وای راستی منا جون بهت گفته بودم دیروز تو مطب دکتر تهرانی کی رو دیدم؟
دهانش را با تمسخر کج کرد باز هم حرفهای خالهزنکی زنانه!
- نه کی رو دیدی.
- رویا رو.
اسم رویا را که شنید سرش را بالا گرفت، ریما با شیطنت نگاهش میکرد انگار که میدانست در دلش چه خبر است.
- کدوم رویا؟
منتظر جوابش به دهان ریما خیره شد.
- مگه ما چند تا رویا میشناسیم رویا فلاح دیگه.
با عجله پرسید:
- کجا؟ کجا دیدینش؟
ریما نگاهش کرد دسته قاشق در دستش را فشرد، نگاه خیره همه را بر روی خودش حس میکرد اما اهمیتی نداشت حالا فقط رویا برایش مهم بود، اگر میفهمید کجا بود.
- پرسیدم کجا دیدینش؟
- تو مطب دکتر تهرانی.
اخم در هم کشید.
- دکتر تهرانی دیگه کیه؟
نفسش را فوت کرد منا انگار حرف او را زده بود.
- دکتر تهرانی، دکتر زنان و زایمانه دیگه.
- اونجا چیکار میکرد؟
ریما چینی به بینیاش انداخت.
- وا معلومه دیگه یا رفته بود واسه چکاب یا سونوگرافی.
گیج شده بود چکاب و سونوگرافی برای چه بود دیگر؟ منا با حرص گفت:
- منظورت چیه یعنی میگی رویا حامله بود؟
صدای هین ترسیده مادرش را شنید؛ اما سرسختانه به ریما خیره شد جوابی که او میداد حکم مرگ و زندگی را برایش داشت.
- آره دیگه، میگم که اون من رو ندید ولی من دیدمش شکمش اومده بود بالا این هوا.
و با دستش نیم دایرهای را روی شکمش نشان داد.
- فکر کنم حداقل سه، چهار ماهش بود.
- مطمئنی اشتباه نمیکنی؟
نیم نگاهی به مادرش که این را گفته بود، انداخت خودش هم به همین امیدوار بود.
- نه بابا منشی دکتر از دوستامه بعد از رفتنش از منشی اسمش رو پرسیدم اون هم گفت رویا فلاح چند ماهه که برای چکاب میره اونجا.
قاشق از دستش رها شد و برخوردش با بشقاب صدای بدی ایجاد کرد، همه ساکت شده بودند حال او را میفهمیدند انگار. دستش بند ریشه موهایش شد ذهنش به گذشتهها رفت، همان شب که پا روی عشقش گذاشته و حرفهایی را تحویل رویا داده بود که به هیچکدامشان اعتقادی نداشت. همان شب که حال رویا بد شده بود و او با وجود تمام نگرانیهایش تنها صدای عق زدنهای او را شنیده و هیچ کاری نکرده بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: