- Jan
- 39
- 126
- مدالها
- 2
به سمت میزی که اشاره میکند میروم. کاغذ را برمیدارم. تمام فعالیتهای روزانه در قسمتی و آن طرف کاغذ، فعالیتهای هفتگی و ماهانهاش با ساعت دقیقی چیده شده است. باورم نمیشود که تمام این کارها را در طول زندگیاش با همین نظم و دقت انجام میدهد!
یادم است که من تازه در دوران دبیرستان آموختم که به دلیل آماده شدن برای کنکور، برنامه بریزم؛ اما انگار همین پولدارها زندگی دیگری دارند!
زن: مشکلی که نداری؟
مطمئنم مشکل داشتن یا نداشتن من برایش اهمیتی ندارد؛ فقط میخواهد حرف خود را از سوی خودش، جامه تحکیم و جدیت و از سوی من جامه عمل بپوشاند!
- مشکلی ندارم؛ اما ممکنه اوایل کمی برام سخت باشه؛ چون زمینه آشنایی زیادی از این شغل ندارم!
به او نمیگویم که من یک فرد شلخته و بینظم هستم و ممکن است نزد او سوتیهای نهچندان خوشآیند دهم!
واقعاً وضعیت مزخرفی است! من چطور میتوانم اِنقدر تغییر کنم که بتوانم با این زن سختگیر و منظم هماهنگ شوم! خدای من!
زن: زود زمینهات رو فراهم کن!
در ظاهر بدون حالتی نگاهش میکنم و در باطن میخواهم موهای قهوهای سوختهاش را بکنم! زن خودخواهِ مغرور با این لحن تمسخرآمیزش!
سعی میکنم هر طور که میشود حداقل در نزد این زن منظم شوم و عادت کنم با برنامه عمل کنم!
بر اساس برنامهای که در جیب لباسم میگذارم تا تکتک کارهایش را دقیق انجام دهم، حال وقت مطالعه او است!
نگاهی به اتاق بزرگش که چندین برابر کل خانه ما هست میکنم. اتاق به تم سورمهای و سفید آمیخته است. در نگاه اول تنها اتاقی بزرگ و یکدست به نظر میآید؛ اما اگر دقیقتر نگاه کنی متوجه میشوی که اتاق، نامحسوس از قسمتهای مختلف تشکیل شده است! در واقع در این اتاق برای تکتک کارهای روزانه این زن که گویی باید او را خانم صدا کنم، قسمت مخصوصی وجود دارد. قسمتی از اتاق که در آن تختخواب بزرگ سفید رنگ که رویش را تشک سورمهای رنگ پوشانده و همچنین دو عسلی که یکی سفید و دیگری سورمهای و دو صندلی در گوشهای از آن، تشکیل شده است. قسمت دیگر یک کتابخانه بزرگ با یک میز چوبی با چند صندلی که در دورش قرار گرفته و بخش دیگر اتاق که میز ناهارخوری سورمهای و سفید قرار دارد. یک قسمت دیگر هم که حمام و سرویس و همچنین میزی برای آرایش در آن قرار دارد، مربوط به نظافت خانم منظم و مرتب است!
خانم: برو کتابی که مال امروز هست رو بیار!
با صدایش از کنکاش اطراف دست بر میدارم و به سمت کتابخانه بزرگش که قفسه چوبی سورمهای رنگ طویل دارد میروم. لحظهای با یادآوری موضوعی میایستم. من از کجا بدانم امروز کدام کتاب رو میخواند؟ با خجالت و اندکی حرص راه برگشته را به سوی خانم بر میگردم. آخر مگر من علم غیب دارم زنیکه؟
- ببخشید خانم! من اطلاع ندارم امروز چه کتابی رو باید مطالعه کنید!
یادم است که من تازه در دوران دبیرستان آموختم که به دلیل آماده شدن برای کنکور، برنامه بریزم؛ اما انگار همین پولدارها زندگی دیگری دارند!
زن: مشکلی که نداری؟
مطمئنم مشکل داشتن یا نداشتن من برایش اهمیتی ندارد؛ فقط میخواهد حرف خود را از سوی خودش، جامه تحکیم و جدیت و از سوی من جامه عمل بپوشاند!
- مشکلی ندارم؛ اما ممکنه اوایل کمی برام سخت باشه؛ چون زمینه آشنایی زیادی از این شغل ندارم!
به او نمیگویم که من یک فرد شلخته و بینظم هستم و ممکن است نزد او سوتیهای نهچندان خوشآیند دهم!
واقعاً وضعیت مزخرفی است! من چطور میتوانم اِنقدر تغییر کنم که بتوانم با این زن سختگیر و منظم هماهنگ شوم! خدای من!
زن: زود زمینهات رو فراهم کن!
در ظاهر بدون حالتی نگاهش میکنم و در باطن میخواهم موهای قهوهای سوختهاش را بکنم! زن خودخواهِ مغرور با این لحن تمسخرآمیزش!
سعی میکنم هر طور که میشود حداقل در نزد این زن منظم شوم و عادت کنم با برنامه عمل کنم!
بر اساس برنامهای که در جیب لباسم میگذارم تا تکتک کارهایش را دقیق انجام دهم، حال وقت مطالعه او است!
نگاهی به اتاق بزرگش که چندین برابر کل خانه ما هست میکنم. اتاق به تم سورمهای و سفید آمیخته است. در نگاه اول تنها اتاقی بزرگ و یکدست به نظر میآید؛ اما اگر دقیقتر نگاه کنی متوجه میشوی که اتاق، نامحسوس از قسمتهای مختلف تشکیل شده است! در واقع در این اتاق برای تکتک کارهای روزانه این زن که گویی باید او را خانم صدا کنم، قسمت مخصوصی وجود دارد. قسمتی از اتاق که در آن تختخواب بزرگ سفید رنگ که رویش را تشک سورمهای رنگ پوشانده و همچنین دو عسلی که یکی سفید و دیگری سورمهای و دو صندلی در گوشهای از آن، تشکیل شده است. قسمت دیگر یک کتابخانه بزرگ با یک میز چوبی با چند صندلی که در دورش قرار گرفته و بخش دیگر اتاق که میز ناهارخوری سورمهای و سفید قرار دارد. یک قسمت دیگر هم که حمام و سرویس و همچنین میزی برای آرایش در آن قرار دارد، مربوط به نظافت خانم منظم و مرتب است!
خانم: برو کتابی که مال امروز هست رو بیار!
با صدایش از کنکاش اطراف دست بر میدارم و به سمت کتابخانه بزرگش که قفسه چوبی سورمهای رنگ طویل دارد میروم. لحظهای با یادآوری موضوعی میایستم. من از کجا بدانم امروز کدام کتاب رو میخواند؟ با خجالت و اندکی حرص راه برگشته را به سوی خانم بر میگردم. آخر مگر من علم غیب دارم زنیکه؟
- ببخشید خانم! من اطلاع ندارم امروز چه کتابی رو باید مطالعه کنید!
آخرین ویرایش: