- Feb
- 299
- 181
- مدالها
- 2
🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
از روز شیمی درمانی عسل سه روز میگذره. و الآن پانزده ثانیه مونده به سال تحویل. نارین جون قرآن رو باز کرده و داره بلند دعای سال تحویل رو میخونه. همه دستاشون رو به آسمان هست و از خدا یک چیزی میخوان اما من فقط سلامتی عزیزانم و مخصوصاً عسل رو میخوام. یک حسی بهم میگفت امسال با سالهای دیگه برای من فرق داره و یک چیزی عوض میشه. با صدای توپ سال تحویل به خودم اومدم و بعد همون آهنگ معروف سال تحویل از تلویزیون پخش شد و مجری سال جدید رو تبریک گفت.
اول رفتم به سمت نارین جون و بغلش کردم و سال جدید رو تبریک گفتم به نادر دست دادم و بچهها و عسل رو بغل کردم. جعبهی شیرینی رو از سفرهی هفت سین برداشتم و یکییکی به همه تعارف کردم.
نارین جون و خانوادهاش سال تحویل رو اومده بودن خونهی ما و نارین جون یک باقالی پلو با ماهی درست کرده بود که آب دهن همه راه افتاده بود. ناهار رو خوردیم؛ نارین جون بلند شد و معذرت خواهی کرد و گفت چندتا از فامیلهای شوهرش هستن که باید بهشون سر بزنن.
نارین جون و نادر بعد از چند دقیقه، رفتند. بچهها هم که بعداز خوردن ناهار حسابی سنگین شده بودن رفتن تا یه خواب عصرانه داشته باشن؛ ولی من خوابم نمیاومد؛ نشستم روی مبل و گوشی رو برداشتم. رفتم داخل واتساپ و روی PV دارنوش کلیک کردم، تصمیم داشتم سال جدید رو بهش تبریک بگم. چندتا پیام نوشتم و پاک کردم، نمیدونستم که چهجوری بهش تبریک بگم. از آخر هم نوشتم:
((سال جدید رو به پسرعموی جدید خودم تبریک میگم امیدوارم امسال هرچی که از خدا میخواد، بهش بده.))
دکمهی send رو زدم و پیام ارسال شد.
گوشی رو کنار گذاشتم و یه بالشت زیر سرم گذاشتم و کمکم خودمم خوابم برد.
🌴🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
از روز شیمی درمانی عسل سه روز میگذره. و الآن پانزده ثانیه مونده به سال تحویل. نارین جون قرآن رو باز کرده و داره بلند دعای سال تحویل رو میخونه. همه دستاشون رو به آسمان هست و از خدا یک چیزی میخوان اما من فقط سلامتی عزیزانم و مخصوصاً عسل رو میخوام. یک حسی بهم میگفت امسال با سالهای دیگه برای من فرق داره و یک چیزی عوض میشه. با صدای توپ سال تحویل به خودم اومدم و بعد همون آهنگ معروف سال تحویل از تلویزیون پخش شد و مجری سال جدید رو تبریک گفت.
اول رفتم به سمت نارین جون و بغلش کردم و سال جدید رو تبریک گفتم به نادر دست دادم و بچهها و عسل رو بغل کردم. جعبهی شیرینی رو از سفرهی هفت سین برداشتم و یکییکی به همه تعارف کردم.
نارین جون و خانوادهاش سال تحویل رو اومده بودن خونهی ما و نارین جون یک باقالی پلو با ماهی درست کرده بود که آب دهن همه راه افتاده بود. ناهار رو خوردیم؛ نارین جون بلند شد و معذرت خواهی کرد و گفت چندتا از فامیلهای شوهرش هستن که باید بهشون سر بزنن.
نارین جون و نادر بعد از چند دقیقه، رفتند. بچهها هم که بعداز خوردن ناهار حسابی سنگین شده بودن رفتن تا یه خواب عصرانه داشته باشن؛ ولی من خوابم نمیاومد؛ نشستم روی مبل و گوشی رو برداشتم. رفتم داخل واتساپ و روی PV دارنوش کلیک کردم، تصمیم داشتم سال جدید رو بهش تبریک بگم. چندتا پیام نوشتم و پاک کردم، نمیدونستم که چهجوری بهش تبریک بگم. از آخر هم نوشتم:
((سال جدید رو به پسرعموی جدید خودم تبریک میگم امیدوارم امسال هرچی که از خدا میخواد، بهش بده.))
دکمهی send رو زدم و پیام ارسال شد.
گوشی رو کنار گذاشتم و یه بالشت زیر سرم گذاشتم و کمکم خودمم خوابم برد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: