جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [شیطنت‌ تا‌ عشق] اثر «مانیا محرابی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط MANIYA.... با نام [شیطنت‌ تا‌ عشق] اثر «مانیا محرابی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,881 بازدید, 117 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [شیطنت‌ تا‌ عشق] اثر «مانیا محرابی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع MANIYA....
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

MANIYA....

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
342
312
مدال‌ها
2
پارت_99
لباسی تنم کردم و روی تخت نشستم.
هرچی می‌گذشت پام بیشتر درد می‌گرفت.
یاد سینا افتادم، حتی برنگشت نگاهم کنه.!
تا الان دیگه تولد تموم شده بود.
در اتاق به صدا در اومد و پشت بندش فرینا بود که آهسته اومد تو در رو بست.
با لبخند نگاهش کردم که جلوم روی تخت نشست و دستم و گرفت.
بدون حرفی خیره بهم بودیم که هم‌زمان صدای گوشی هر دو بلند شد.
گوشی باز کردم که یه شماره ناشناس دیگه پیام داده بود.
با خوندن جمله‌ای که توی پیام بود رنگم پرید و نگاهی به فرینا که دست کمی از من نداشت کردم.
اونم سرش و بالا اورد و نگاهم کرد که گفتم:
- وایستا ببینم، چی برات اومد؟
با نگرانی گوشی قفل کرد و کنارش گذاشت با آرامش شروع کرد حرف زدن:
- ببین مطهره دو الی سه روز یکی مدام بهم زنگ می‌زنه اما وقتی جواب میدم کسی حرفی نمی‌زنه. در کنار اون پیام‌هایی میاد که من واقعا میترسم و حتی نمی‌تونم این رو به آرمان بگم.
اخم‌هام و توهم کشیدم و گفتم:
- زود باش بده گوشی رو.
گوشیش به سمتم گرفت که پیام‌های اون شماره باز کردم و پیام‌های خودمم اوردم.
دقیقا پیام‌ها مثل هم بود. با این تفاوت که جاهایی که اسم سینا بود برای من از فرینا آرمان بود.
از ترس لال شده بودم که فرینا به حرف اومد:
- میگی چه‌کار کنیم؟
شروع کردم خوردن ناخن‌های دستم و گفتم:
- صبر میک‌نیم ببینیم چی میشه.
فرینا یکم این دست و اون دست کرد و آخر گفت:
- میشه بقیه روزایی که این‌جاییم من بیام توی اتاق تو باهم باشیم؟
با لبخندی سری تکون دادم که ماچم کرد و بلند شد گفت:
- پس من برم وسایلم بیارم بچینم پیش تو.
سمت در رفت که گفتم:
- صبر کن منم بیام باهم بریم.
به روی خودم نیاوردم و با درد پام به کمکش رفتم.
وسایل فرینا جمع کردیم و به اتاق من اوردیم.
 
موضوع نویسنده

MANIYA....

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
342
312
مدال‌ها
2
پارت_100
درد پام اذیتم می‌کرد اما به روی خودم نیوردم.
با کلی خنده و مسخره بازی که سه شب بود بالاخره رضایت به خواب دادیم.

( شاهرخ )
منتظر نگاهم به اتاق عشق سینا بود.
کسی که باعث شد اسم و رسمم و از دست بدم و سال‌ها حبس بخورم.
وقتی برق اتاق خاموش شد نشون از خوابیدنشون می‌داد.
از پله‌های پشت خونه که به اتاقش ختم میشد بالا رفتم و آروم در بالکن باز کردم وارد شدم.
اوه ببین کی این‌جاست نامزد آرمان هم که این‌جا تشریف دارن.
پس با یه تیر دو نشون.
نزدیک تخت شدم و دستم به موهای مطهره کشیدم. سینا هم عجب دختری گیر اورده مرتیکه. همون جور که دستم روی سر مطهره بود گوشی رو در اوردم و یه عکس از دوتاشون که خواب بودن گرفتم.
سلفی زدم و یکی هم همراه خودم گرفتم.

( مطهره )
با احساس گرمای شدید تکونی خوردم که صدای پنجره اتاق اومد و دیدم یکی که از پله‌ها پایین رفت.
ترسیده فرینا صدا زدم:
- فرینا، فرینا پاشو یکی این‌جا بود.
فرینا از خواب بیدار شد و با هول گفت:
- چی داری میگی؟ حتما خواب دیدی.
از سمتی درد پام و از سمتی این اتفاق.
چراغ خواب بغل تخت روشن کردم که نور کمی توی اتاق پخش شد.
سمت فرینا برگشتم و گفتم:
- امکان داره همه‌ی این‌ها ربطی به پیام و تماس‌های این اخیر داشته باشه؟
از نگاهش ترس و استرس می‌بارید.
بلندش کردم و سمت در رفتیم.
نگاهم به پام افتاد که وحشتناک کبود شده بود و باد کرده بود.
 
موضوع نویسنده

MANIYA....

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
342
312
مدال‌ها
2
پارت_101
( سینا )
تقریبا نزدیک صبح بود و من هنوزم بیدار.!
فکر این‌که الان مطهره پاش درد می‌کنه یا نه مثل خوره به جونم افتاده بود اما نمی‌تونستم برم و حالش رو بپرسم.
با صدای پیامک گوشیم از فکر بیرون اومدم که شماره ناشناسی عکسی فرستاده بود.
روی عکس زدم که دانلود شد و اولین چیز صورت مطهره بود که به چشمم خورد و بعد دستی که روی سرش بود و آخر که فرینا بود.
اخم‌هام رو توهم کشیدم که با دیدن عکس بعدی که شاهرخ دقیقا کنار مطهره و فرینا ایستاده بود منفجر شدم و از عصبانیت عربده‌ای کشیدم، در با شدت به دیوار کوبیده شد و آرمان با چشم‌های قرمزش وارد شد.

( آرمان )
با دیدن عکسی که از شماره ناشناسی ارسال شده بود گر گرفتم و وقتی شاهرخ کنار اون دوتا دیدم خون جلوی چشم‌هام رو گرفت.
اون حتی تا اتاق مطهره هم اومده بود.
پا تند کردم و سمت اتاق سینا، نزدیک در شدم که صدای دادش پیچید و متوجه شدم اون هم از این قضیه خبر داره.
در رو با شدت باز کردم که نگاهم به سینا که هر لحظه کبود تر میشد افتاد.

( مطهره )
زیر لب نالیدم که فرینا خم شد و پاچه شلوارم رو بالا داد و یهو با داد گفت:
- این چیه مطهره؟
ل*بم رو گاز گرفتم تا مبادا صدام در بیاد. خم شدم و دستش گرفتم و گفتم:
- هیس فرینا صدامون رو می‌شنون، همه خوابن حواست هست که؟!
فرینا کلافه پوفی کشید و گفت:
- پات چرا این‌جوریه؟
آروم جوابش رو دادم:
- میگم فقط لطفاً آروم باش صدات بالا نره. وقتی با سارا می‌رقصیدم سینا رو دیدم که عصبانی شده بود منم دنبالش می‌دوییدم که روی پله‌ها بودم و پام پیچ خورد، می‌خواستم از پله‌ها بیوفتم که سینا گرفتم و مانع از افتادنم شد، اما اینجور که معلومه پام بدجور پیچ خورده. میبینی توروخدا؟ ابرو برام نمونده همش یه اتفاقی باید سرم بیاد.
 
موضوع نویسنده

MANIYA....

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
342
312
مدال‌ها
2
پارت_102
( سینا )
کسی در اتاق رو زد که آرمان سمت در رفت و بازش کرد.
سرم رو بالا اوردم، مطهره درحالی که دستش دور گردن فرینا بود و لنگ میزد اومدن تو که نگاهم به پاش افتاد.
سریع سمتش رفتم و دستم زیر پاهاش و گردنش گذاشتم و بلندش کردم، هینی از ترس کشید و فرینا با تعجب به کارم نگاه می‌کرد.
لبخند محوی روی لبم اومد که سریع جمعش کردم و مطهره رو روی تخت گذاشتم، خجالت زده نشست.
آرمان مطهره و فرینا مخاطب قرار داد:
- شماها چرا بیدارید و این‌جایید؟
فرینا لرزون نگاهی به مطهره انداخت که مطهره صداش رو صاف کرد و گفت:
- باید درمورد موضوع مهمی صحبت کنیم که یه سر این موضوع به شما خطم میشه.
جدی روی مبل نشستم و پاهام رو روی هم گذاشتم، خیره به مطهره گفتم:
- خب می‌شنویم این موضوع مهم رو.
انگار که اذیت باشه تکونی خورد و شروع کرد صحبت کردن.
هر لحظه که می‌گذشت عصبی‌تر میشدم.
صحبتش که تموم شد به سمتش خیز بردم که ترسیده روی تخت خوابید.
آرمان بازوم گرفت و گفت:
- آروم باش سینا.
صدام رو بالا بردم و داد زدم:
- چی چی رو آروم باش برادر من. نمی‌بینی چی میگه؟ تازه الان اومده این‌هارو برای من تعریف می‌کنه.

( آرمان )
سینا قابل کنترل نبود و رفتاراش غیر ارادی.
همین‌جور که روی مطهره خم شده بود داد میزد.
مطهره هم با اشک نگاهش می‌کرد و تکونی نمی‌خورد.
عصبی از این‌که داره دختره رو اذیت می‌کنه هلش دادم و داد زدم:
- خفه شو. به خودت بیا نمیبینی چقدر ترسیده تازه داری سرش هم داد میزنی.
سینا انگار به خودش اومده باشه پشیمون نگاهی به مطهره انداخت، اما مطهره به حدی سرد نگاهش کرد که منم جا خوردم چه برسه سینا.
 
موضوع نویسنده

MANIYA....

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
342
312
مدال‌ها
2
پارت_103
( فرینا )
نظاره‌گر اتفاقات پیش روم بودم که چجور توی یک ساعت پیش افتاد.
آرمان قصد آروم کردن سینا رو داشت و سینا خیره مطهره بود.
به سمت مطهره رفتم و دستم روی مچ پاش گذاشتم که مثل بچه‌ها شروع کرد گریه کردن.
ترسیده و متعجب دستم عقب کشیدم و صورتش گرفتم گفتم:
- ببخشید، ببخشید من نمی‌خواستم دردت بیاد لطفاً گریه نکن.
اما اون بی توجه به من فقط گریه می‌کرد.
سینا با ضرب بلند شد که آرمان جلوش بود قدمی به عقب رفت.
پایین تخت نشست و با نگاهی که ازش نگرانی می‌بارید به مطهره نگاه کرد، بلند شدم و پیش آرمان وایستادم که آرمان در گوشم پچ زد:
- عشقشون قشنگه مگه نه؟
لبخند روی لبم بزرگ‌تر شد و مثل خودش گفتم:
- قشنگه ولی چرا از هم فاصله میگیرن؟
آرمان نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
- شاید الان وقتش نیست بدونی.
اینا کی بودن؟ چقدر این دوتا مثل یه معما حل نشدنی هستن.
مطهره مدام گریه می‌کرد. از درد پاش بود یا از فشاری که این چند وقت روش بود نمی‌دونم.
سینا با صداش خط انداخت به افکارم که می‌گفت:
- من غلط بکنم سر تو داد بزنم گریه نکن مطهره من طاقت دیدن اشک‌هات رو ندارم.
چشم‌هام گردتر از این نمیشد.
مطهره گریش بند اومد و درحالی که صورتش فرم بامزه‌ای گرفته بود، مژه‌هاش خیس و ل*ب‌هاش جمع بود و سکسکه می‌کرد چشم‌هاش درشت کرده بود به سینا نگاه می‌کرد.
سینا با دیدن مطهره سرش پایین انداخت شروع کرد خندیدن، بلند شد و مطهره به بغل گرفت و همین‌طور که سمت در می‌رفت گفت:
- میبرمش دکتر.
با حرفش سریع سمت در رفتم و گفتم:
- صبر کنید منم میام.
 
موضوع نویسنده

MANIYA....

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
342
312
مدال‌ها
2
پارت_104
توی ماشین نشستم که سینا مطهره رو عقب گذاشت و سرش رو روی پاهام قرار داد.
لبخندی به مطهره زدم که هنوز داشت سکسکه می‌کرد و گفتم:
- نفست و نگه دار.
گیج میزد، همین‌جور بامزه نگاهم کرد و گفت:
- هان؟
دوباره سکسکه کرد که خندیدم و گفتم:
- نفست رو نگه دار خوب شی.
از اون حالت در اومد و کشیده گفت:
- آهــا.
همین‌جوری زل زده بود بم که سرم پایین اوردم و با خنده گفتم:
- به چی نگاه می‌کنی؟
اونم مثل من خندید و گفت:
- راستش امروز تولد یکی بود تازه به دنیا اومده انقدر زشته که نگو مثل میمون میمونه، داشتم به اون نگاه می‌کردم.
بعد این حرفش صورتش جمع شد و گفت:
می‌دونی چیه؟ امروز بخاطر من همه اذیت شدن و تولد اون میمون خراب شد، البته نه فقط امروز بلکه خیلی وقته...کامران راست می‌گفت! من وجودم فقط باعث اذیت و دردسر.
سینا نگاهی از آینه بهم کرد که منم نگاهش کردم.
خم شدم و گازی از لپ مطهره گرفتم و گفتم:
- میمون خودتی بوزینه، بعدم کامران گو*ه خورده و تو. اصلا مگه زندگی بدون دردسر میشه؟
جیغی کشید و دستش روی لپش گذاشت و گفت:
- گمشو این‌ها صاحب دارن هی چپ و راست به اموال دیگران تجا*وز می‌کنی.
خنده بلندی کردم و گفتم:
- عه اونوقت این صاحبش کی هست افتخار آشنایی نداشتیم باهاشون؟
چشمکی زد و گفت:
- فعلا که بی صاحب راحت باش چهار فردا دیگه صاحبش نمیزاره حتی انگشتت به اموالش بخوره.
شروع کرد خندیدن که خنده منم بیشتر شد.
سینا نگاهش به جلو بود اما تمام حواسش به مزه ریختن‌های مطهره بود و از چین کنار چشمش میشد فهمید داره می‌خنده.
 
موضوع نویسنده

MANIYA....

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
342
312
مدال‌ها
2
پارت_105
اگر بگم تعجب کردم از خندیدن سینا باور می‌کنید؟
اون کاملا شخصیت مغرور و جدی داره و حتی به شدت عصبانیه. اما آرمان برعکس سینا کاملا آروم و با آرامش پیش میره.
عجیبه که با این همه تفاوت چندساله دوستن.
به بیمارستان رسیدیم که تازه یاد لباس‌های تنمون افتادیم، انگار مطهره هم متوجه این موضوع شد که شروع کرد قاه قاه خندیدن.
سینا از ماشین پیاده شد که مطهره سریع خنده‌ش خورد و گفت:
- من برم پایین تا شرتی دوباره نیومده من و بغل کنه.
با این حرفش نتونستم خودم کنترل کنم و با صدا شروع کردم خندیدن که مطهره لبش و گاز گرفت و گفت:
- هیس الان میاد پاچمون میگیره‌ها.
سینا خم شد و گفت:
- بهتره جای این‌که انقدر پشت سر من حرف بزنی بیای پایین.
مطهره از خنده ویبره می‌رفت برای این‌که حرصش بدم سینا رو مخاطب قرار دادم:
- خودش که نمیتونه راه بره پاش آسیب دیده میگم شما بغلش کنید.
مطهره با ضرب سرش سمتم چرخوند که صدای مهره‌هاش اومد.
دستش گرفت گردنش و نالید:
- خدا ازت نگذره شکست گردن ظریف و خوشگلم. چرا همش حرف‌های پشم ریزون میزنی؟
با حرف آخرش شروع کردم خندیدن که باز مطهره گفت:
- رو آب بخندی، من خیلی هم سالمم لطفاً برید کنار خودم می‌تونم بیام‌.
سینا ابرویی بالا انداخت و کنار رفت.
 
موضوع نویسنده

MANIYA....

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
342
312
مدال‌ها
2
پارت_106
مطهره پای سالمش رو از ماشین بیرون گذاشت و اومد دومی رو روی زمین قرار بده که سینا مثل پر کاه بلندش کرد.
وای نگاه این و چه چپ و راست مطهره رو بغل می‌کنه والا آرمان من و انقدر بغل نکرد.
وجدان: حسودی نکن قبول کن سینا جنتلمن تره.
سرم تکون دادم تا از افکار مزخرفم دور بشم.
مطهره صداش در اومد:
- انگار خیلی خوشت اومده‌ها چپ و راست هی میای من و بلند میکنی.
سینا نگاهی بهش انداخت و یهو دستش ول کرد که مطهره دست‌هاش رو دور گردن سینا حلقه کرد و داد زد:
- عه مردک احمق نمیگی میوفتم یهو دستت و ول می‌کنی.
سینا لبش به خنده باز شد و گفت:
- پس ساکت باش و محکم بگیرم که نیوفتی.
با اون لباس‌های مسخره که تنم بود وارد بیمارستان شدیم، خلوت بود و جز دو سه تا پرستار کسی دیده نمی‌شد.
سینا سمت خانمی رفت و با اخم و جدیت مخصوص خودش گفت:
- ببخشید ایشون پاشون آسیب دیده باید کدوم اتاق بریم؟
دختره که پرستار بنظر می‌اومد با حسادت نگاهی به مطهره کرد که مطهره باز زبونش نگه نداشت و زهرش رو ریخت:
- عزیزم چشم‌هات درد نگیره این‌جوری نگاهمون می‌کنی انشاالله خداهم یکی نصیب تو می‌کنه که دیگه به مردم چشم نداشته باشی حالا روت رو بکن اون‌ور بگو ما کجا بریم.!
قهقه‌م به هوا رفت که دختره چشم غره‌ای بهم رفت، ابروم و براش بالا دادم، گفت:
اتاق صد و بیست و سه، می‌تونید برید اونجا.
 
موضوع نویسنده

MANIYA....

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
342
312
مدال‌ها
2
پارت_107
مطهره صداش رو تو دماغی کرد و گفت:
- عزیزم خب زودتر بگو یه عدد می‌خواستی بگی سه ساعت مارو این‌جا نگه داشتی خسته شدیم.
دختره با همون صداش که آدم و مجبور می‌کرد بره دستشویی گفت:
- تو که بغل شوهرتی خسته نمی‌شی که این آقای جنتلمن خسته شدن که تورو بغل کرده و معلوم نیست چه‌قدر سنگینی.
مطهره عصبی حلقه دستش دور گردن سینا سفت کرد و عصبی یه دستش باز کرد و مقنعه دختره رو تو دستش گرفت که متعجب نگاهش کردم.
از بین دندون‌های چفت شده‌ش غرید:
- زنیکه داری میری رو اعصابم، حداقل هرچی هستم می‌دونم بهتر از تو هستم و همه‌جام عمل نیست که رفتم تو آب روی آب شناور بمونم. به تو هم مربوط نمیشه جنتلمن هست یا نه پس حالا هم هری.
دختره ترسیده از سگ بازی مطهره سریع مکان‌ رو ترک کرد. سرم و چرخوندم واکنش سینا رو ببینم که دیدم با خنده خیره‌ی مطهره شده. مطهره زبونش بیرون آورد به حالت عوق زدن و کف دستش و به پیرهن سینا مالید و گفت:
- اَه دستم کثیف شد زدم بش.
دیگه مقاومتمون شکست و هم‌زمان با سینا شروع کردیم خندیدن که خود مطهره هم خنده‌ش گرفت.
***
سینا در زد و وارد اتاق شد، دکتر به احتراممون بلند شد و گفت:
- بفرمایید بشینید.
نگاهی به مطهره و سینا انداخت و گفت:
- خوشبخت بشید به امید خدا.
باز مطهره مزه پروند:
- دُکی جون آخه کی زن این میشه نمی‌بینی همش ابروهاش توهمه؟
دکتره که بهش می‌خورد پنجاه سال داشته باشه گفت:
- دخترم مهم اینه واسه تو اخم‌هاش رو باز کنه.
مطهره سرش سمت سینا کرد و دوتا انگشت‌هاش رو وسط پیشونی سینا کشید و گفت:
- برای من اخم‌هات رو باز میکنی؟
سینا چشم‌هاش می‌خندید اما صورت جدی گرفته بود ولی آخر نتونست مقاومت کنه و بالاخره اخم‌هاش رو باز کرد و خندید که دکتر هم خنده‌ای کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

MANIYA....

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
May
342
312
مدال‌ها
2
پارت_108
سینا بالاخره مطهره رو روی صندلی گذاشت و خودش کنارش روی زمین زانو زد و منتظر به دکتر نگاه کرد.
اگر سینا انقدر مطهره رو دوست داره چرا هیچ کاری نمی‌کنه!
دکتر چیزی که نمی‌دونم چی بود به مطهره داد و گفت:
- دخترم این رو بزار تو دهنت و هر موقع دردت گرفت گازش بگیر.
مطهره هم یکم سرش جلو برد و گفت:
- میگم سینا تو دستت بده که دردم گرفت دست تورو گاز بگیرم این‌جوری حرص روز دومی که من رو از کلاس بیرون کردی هم خالی میشه.
سینا دستش رو روی نوک بینی مطهره زد و با خنده گفت:
- من بیرونت نکردم که جوجه، خودت رفتی.
سینا روی صندلی نشست و دستش رو روی بازو مطهره به حرکت دراورد که مطهره متعجب نگاهش می‌کرد.
اما سینا به دکتر اشاره‌ای کرد که فهمیدم می‌خواد حواس مطهره رو پرت کنه.
همین‌جوری که حرف میزد دکتر پای مطهره پیچوند و جیغ مطهره تو سی*نه سینا خفه شد و شروع کرد گریه کردن.
آقا من پشم‌هام!
سینا دستی روی سر مطهره کشید و گفت:
- هیس آروم باش تموم شد.
مطهره نگاهش رو بهم دوخت که با لبخند نزدیکش شدم، مثل دختره بچه‌ها دستش دور گردنم انداخت.
دکتر رو به مطهره گفت:
- خیلی خوش شانسی قدر شوهرت رو بدون خیلی دوست داره، خواهرتم که معلومه خیلی دوست داره.
مطهره اول تعجب کرد و بعد گفت:
- حس‌هامون متقابلِ آقای دکتر.
چشم‌هام گرد شد از حرفش که انقدر واضح و بی پرده یه جورایی حسش رو به سینا گفت.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین