- May
- 342
- 312
- مدالها
- 2
پارت_9
پاشد شروع کرد درس دادن که یهو کل کلاس منفجر شد از خنده. بلند داد زدم:
- استاد میگم شماهم نکنه چیز میشید!
زدم زیر خنده نفسم بالا نمیومد.
استاد متعجب برگشت سمتم و گفت:
- منظورتون نمیفهمم خانم رادمهر؟!
با سر به پشتش اشاره کردم که دوباره کلاس به خنده باز شد. به پشتش که نگاه کرد با عصبانیت به سمت در کلاس رفت که برگشتم طرف طاها پسر شیطون و پایه کلاس که این اواخر باهاش جور شده بودم و انگشتم به علامت لایک بالا اوردم که دستش دردنکنه کارش بی نقص بود که اونم یه خنده دختر کش کرد و بعد پنج دقیقه استاد وارد شد لباسش عوض کرده بود.
برگشت طرفم که با دیدن نگاهش دلم یهو انگار چیزی ازش افتاد خندمو جمع کردم و تا آخر کلاس ساکت نشستم.
وقتی کلاس تموم شد اولین نفر اون رفت بیرون کم کم کلاس داشت خالی میشد که حرفای دو سه تا دختر که داشتن پچ پچ میکردن شنیدم:
- بچه ها میدونید فردا تولد استاد آسایش هستش؟
لبخندی رو لبم اومد. فرصت خوبی بود برای جبران اون کارش که منو به بیمارستان رسوند بود و اینکه این کارمو از دلش دربیارم.
داشتیم با فرینا خارج میشدیم که یه دختر وارد شد نگاهی بهش کردم. اوخی عزیزم خیلی دختر نازی بود اون چشمای درشت مشکیش و صورت گرد و سفیدش با اون لبای قلوهای و دماغی کوچولوش خیلی ناز بود.
بهش لبخندی زدم که اونم متقابل لبخندی زد و گفت:
- ببخشید.
که خواهش میکنمی گفتم که یهو یکی از پشت هلش داد که اومد بیفته دستش گرفتم و پشت سرش نگاه کردم.
پسره نخاله کلاس. اخمامو توهم کشیدم و سرش داد زدم:
- کوری تو مگه چرا یه عینک نمیزنی تا بتونی جلوی پاتو ببینی؟
اونم عصبی داد زد:
- حواست باشه کی جلوت وایستاده وگرنه پشیمونت میکنم.
پوزخندی زدم و اون دختر و پشتم نگه داشتم و گفتم:
- تو هیچی نیست جز اینکه با آمپول هیکلتو ساختی و ابروهاتم که از منم نازک تره.
تا اینو گفتم چند نفری که اونجا بودن زدن زیر خنده و ادامه دادم:
- حالا اومدی اینجا جلوی من ، منم منم میکنی برو خدا روزیتو جای دیگه بده ما مامانت نیستیم.
عصبی دستشو بالا برد که بزنه تو صورتم که یهو یکی مچ دستشو گرف.
بوی عطر تلخش تو مشامم پیچید.
کسی که تازگیا بوی عطرش بهم آرامش میداد.
صدای عربدش تو کل سالن پیچید:
- فکر کردی کی هستی که دستتو روش بلند میکنی اینجا محلتون نیست که بخای زور بازوتو نشون بدی.
من یهو به خنده افتادم و سرمو از شونش بالا دادم و گفتم:
- استاد اینا بازو نیست اینارو آمپول زده باد شده.
و قش قش میخندیدم هرکس اونجا بود به خنده افتاده بود استاد هم خندش گرفت ولی زود خودشو جمع کرد و رو به پسره هری گفت که پسره نگاه خشمگینی بهم انداخت و گفت:
- تلافی میکنم.
منم سر تکون دادم و در جوابش گفتم:
- منتظرتم عملی خوشگل.
دوباره همه شروع کردن خندیدن.
سینا«استاد» به طرفم برگشت و گفت بریم که منم دست اون دختر که با ترس پشت سرم ایستاده بود گرفتم و با فرینا رفتیم بیرون و پشت دانشگاه پاتوقمون نشستیم و رو به دختره که سرش پایین بود چونشو گرفتم و اوردم بالا که با دیدنش دلم آتیش گرف اشکی از چشمش چکید که با انگشت شصتم پاکش کردم و لبخندی به روش زدم و گفتم:
- اسم تو چیه چشم خوشگل؟
متقابل لبخندی زد و گفت:
- نیکام
و ادامه داد:
- ممنون که ازم طرفداری کردی راستش دیگه هیچکس برای کسی احترام قائل نیست.
پاشد شروع کرد درس دادن که یهو کل کلاس منفجر شد از خنده. بلند داد زدم:
- استاد میگم شماهم نکنه چیز میشید!
زدم زیر خنده نفسم بالا نمیومد.
استاد متعجب برگشت سمتم و گفت:
- منظورتون نمیفهمم خانم رادمهر؟!
با سر به پشتش اشاره کردم که دوباره کلاس به خنده باز شد. به پشتش که نگاه کرد با عصبانیت به سمت در کلاس رفت که برگشتم طرف طاها پسر شیطون و پایه کلاس که این اواخر باهاش جور شده بودم و انگشتم به علامت لایک بالا اوردم که دستش دردنکنه کارش بی نقص بود که اونم یه خنده دختر کش کرد و بعد پنج دقیقه استاد وارد شد لباسش عوض کرده بود.
برگشت طرفم که با دیدن نگاهش دلم یهو انگار چیزی ازش افتاد خندمو جمع کردم و تا آخر کلاس ساکت نشستم.
وقتی کلاس تموم شد اولین نفر اون رفت بیرون کم کم کلاس داشت خالی میشد که حرفای دو سه تا دختر که داشتن پچ پچ میکردن شنیدم:
- بچه ها میدونید فردا تولد استاد آسایش هستش؟
لبخندی رو لبم اومد. فرصت خوبی بود برای جبران اون کارش که منو به بیمارستان رسوند بود و اینکه این کارمو از دلش دربیارم.
داشتیم با فرینا خارج میشدیم که یه دختر وارد شد نگاهی بهش کردم. اوخی عزیزم خیلی دختر نازی بود اون چشمای درشت مشکیش و صورت گرد و سفیدش با اون لبای قلوهای و دماغی کوچولوش خیلی ناز بود.
بهش لبخندی زدم که اونم متقابل لبخندی زد و گفت:
- ببخشید.
که خواهش میکنمی گفتم که یهو یکی از پشت هلش داد که اومد بیفته دستش گرفتم و پشت سرش نگاه کردم.
پسره نخاله کلاس. اخمامو توهم کشیدم و سرش داد زدم:
- کوری تو مگه چرا یه عینک نمیزنی تا بتونی جلوی پاتو ببینی؟
اونم عصبی داد زد:
- حواست باشه کی جلوت وایستاده وگرنه پشیمونت میکنم.
پوزخندی زدم و اون دختر و پشتم نگه داشتم و گفتم:
- تو هیچی نیست جز اینکه با آمپول هیکلتو ساختی و ابروهاتم که از منم نازک تره.
تا اینو گفتم چند نفری که اونجا بودن زدن زیر خنده و ادامه دادم:
- حالا اومدی اینجا جلوی من ، منم منم میکنی برو خدا روزیتو جای دیگه بده ما مامانت نیستیم.
عصبی دستشو بالا برد که بزنه تو صورتم که یهو یکی مچ دستشو گرف.
بوی عطر تلخش تو مشامم پیچید.
کسی که تازگیا بوی عطرش بهم آرامش میداد.
صدای عربدش تو کل سالن پیچید:
- فکر کردی کی هستی که دستتو روش بلند میکنی اینجا محلتون نیست که بخای زور بازوتو نشون بدی.
من یهو به خنده افتادم و سرمو از شونش بالا دادم و گفتم:
- استاد اینا بازو نیست اینارو آمپول زده باد شده.
و قش قش میخندیدم هرکس اونجا بود به خنده افتاده بود استاد هم خندش گرفت ولی زود خودشو جمع کرد و رو به پسره هری گفت که پسره نگاه خشمگینی بهم انداخت و گفت:
- تلافی میکنم.
منم سر تکون دادم و در جوابش گفتم:
- منتظرتم عملی خوشگل.
دوباره همه شروع کردن خندیدن.
سینا«استاد» به طرفم برگشت و گفت بریم که منم دست اون دختر که با ترس پشت سرم ایستاده بود گرفتم و با فرینا رفتیم بیرون و پشت دانشگاه پاتوقمون نشستیم و رو به دختره که سرش پایین بود چونشو گرفتم و اوردم بالا که با دیدنش دلم آتیش گرف اشکی از چشمش چکید که با انگشت شصتم پاکش کردم و لبخندی به روش زدم و گفتم:
- اسم تو چیه چشم خوشگل؟
متقابل لبخندی زد و گفت:
- نیکام
و ادامه داد:
- ممنون که ازم طرفداری کردی راستش دیگه هیچکس برای کسی احترام قائل نیست.