- May
- 342
- 312
- مدالها
- 2
پارت_29
یهو دوتا دستم گرفتم جلو صورتم و جیغ خفهای کشیدم و به سرعت از دست نیلو گرفتمش و تو بغلم گرفتم و انقدر فشارش دادم و لپش گاز گرفتم که گریش در اومد که سریع خابوندمش رو دستم و شروع کردم قربون صدقش رفتن.
سینا هم همونجا وایستاده بود با لبخند نگاهم میکرد.
داداشم به حرف اومد:
- خب دیگه بچه مارو بده که بریم. فقد گفتیم که بهت سر بزنیم و رفع دلتنگی کنیم.
ناراحت نگاهی بهش کردم گفتم:
- اما یعنی چی میخاید برید؟ خونه نمیاید. اینجور که نمیشه آخه.
و سرم و انداختم پایین.
که نزدیکم شد و شونه هام و گرفت و گفت:
- قول میدم برگشتنی بازم بیام دیدنت.
رو کردم سمت نیلو و صدام رو بچگونه کردم و گفتم:
- آله نیلو لدفن بزال این دو لوز این هلو پیچ من بمونه اچازه میدی؟
یهو صدای خنده هر سه نفرشون بلند شد که از اون حال در اومدم و با حالت قهر خاستم برم تو که نیلو گفت:
- حالا قهر نکن من اصن متوجه نشدم چی گفتی.
برگشتم طرفش و گفتم: لطفاً لطفاً لطفاً بزار این هلو پیش من بمونه.
و دستام و بهم چسبوندم و ادامه دادم:
- خواهش موکونم بخدا قول میدم کلی حواسم بهش باشه و خوب خوب ازش مراقب کنم.
با کلی اصرار من بالاخره راضی شدن و من بعد دادن کادو هاشون با پناه وارد کلاس شدم که همه متعجب نگاهم میکردن. خداروشکر راضی کردن سینا هم کار سختی نبود.
یهو دوتا دستم گرفتم جلو صورتم و جیغ خفهای کشیدم و به سرعت از دست نیلو گرفتمش و تو بغلم گرفتم و انقدر فشارش دادم و لپش گاز گرفتم که گریش در اومد که سریع خابوندمش رو دستم و شروع کردم قربون صدقش رفتن.
سینا هم همونجا وایستاده بود با لبخند نگاهم میکرد.
داداشم به حرف اومد:
- خب دیگه بچه مارو بده که بریم. فقد گفتیم که بهت سر بزنیم و رفع دلتنگی کنیم.
ناراحت نگاهی بهش کردم گفتم:
- اما یعنی چی میخاید برید؟ خونه نمیاید. اینجور که نمیشه آخه.
و سرم و انداختم پایین.
که نزدیکم شد و شونه هام و گرفت و گفت:
- قول میدم برگشتنی بازم بیام دیدنت.
رو کردم سمت نیلو و صدام رو بچگونه کردم و گفتم:
- آله نیلو لدفن بزال این دو لوز این هلو پیچ من بمونه اچازه میدی؟
یهو صدای خنده هر سه نفرشون بلند شد که از اون حال در اومدم و با حالت قهر خاستم برم تو که نیلو گفت:
- حالا قهر نکن من اصن متوجه نشدم چی گفتی.
برگشتم طرفش و گفتم: لطفاً لطفاً لطفاً بزار این هلو پیش من بمونه.
و دستام و بهم چسبوندم و ادامه دادم:
- خواهش موکونم بخدا قول میدم کلی حواسم بهش باشه و خوب خوب ازش مراقب کنم.
با کلی اصرار من بالاخره راضی شدن و من بعد دادن کادو هاشون با پناه وارد کلاس شدم که همه متعجب نگاهم میکردن. خداروشکر راضی کردن سینا هم کار سختی نبود.
آخرین ویرایش: