- Dec
- 7,760
- 46,608
- مدالها
- 7
از ساختمان دفتر که خارج میشوم، پیش از آنکه عینک آفتابیام را روی چشمانم بگذارم، صحنهای را میبینم که باعث حیرتم میشود. امیر تکیه زده بر ماشینش، روبهروی ساختمان ایستاده است. اینجا بودنش عجیب است و این مرا کمی نگران کرده است. به سمتش میروم.
- سلام، اینجا چه کار میکنی؟
- سلام، دو ساعته دارم بهت پیام میدم، جوابم رو نمیدی. زنگ زدم به دانشکده، گفتن امروز اول صبح، یه کلاس داشتی. احتمال دادم بعدش اینجا میای.
ابروهایم از نگرانیای که هر لحطه بیشتر بر حالم چیره میشود در هم گره میخورند.
- یادم رفته از حالت بیصدا درش بیارم. طوری شده؟ خاتون و حاج بابا خوبن؟
سرش را تکان میدهد.
- همه خوبن نگران نباش، خودم باهات کار داشتم.
نفسی از سر آسودگی میکشم.
- خوب بگو.
کلافه چشمی میچرخاند و بعد دست روی دهانش میکشد.
- حقیقتش... اینجا نمیشه، بریم تو راه بهت میگم.
- چه حرفیه که اینجا نمیشه؟ ما حرفی با هم نداریم.
کلافه پوفی میکشد.
- خواهش میکنم، فقط همین یه بار رو. درباره خودم نیست.
دوباره اخم بر پیشانیام مینشیند و متفکر نگاهش میکنم.
- ماشینم... .
درب ماشین را با ریموت باز میکند.
- سوئیچ رو میدم به یکی از بچهها ماشین رو تا عصر دم در خونه خاله میاره.
نگاهش میکنم و میپذیرم؛ هرچند با شک. از کنارش عبور میکنم و به زحمت روی صندلی کنار راننده مینشینم. از دو هفته پیش و آن مهمانی، دیگر ندیده بودمش.
قیافهاش کلافه و درهم است و مدام دست روی دهانش میکشد و رو به سمت چپ میگرداند. معلوم است در پی راهی برای زدن حرفش است.
- سلام، اینجا چه کار میکنی؟
- سلام، دو ساعته دارم بهت پیام میدم، جوابم رو نمیدی. زنگ زدم به دانشکده، گفتن امروز اول صبح، یه کلاس داشتی. احتمال دادم بعدش اینجا میای.
ابروهایم از نگرانیای که هر لحطه بیشتر بر حالم چیره میشود در هم گره میخورند.
- یادم رفته از حالت بیصدا درش بیارم. طوری شده؟ خاتون و حاج بابا خوبن؟
سرش را تکان میدهد.
- همه خوبن نگران نباش، خودم باهات کار داشتم.
نفسی از سر آسودگی میکشم.
- خوب بگو.
کلافه چشمی میچرخاند و بعد دست روی دهانش میکشد.
- حقیقتش... اینجا نمیشه، بریم تو راه بهت میگم.
- چه حرفیه که اینجا نمیشه؟ ما حرفی با هم نداریم.
کلافه پوفی میکشد.
- خواهش میکنم، فقط همین یه بار رو. درباره خودم نیست.
دوباره اخم بر پیشانیام مینشیند و متفکر نگاهش میکنم.
- ماشینم... .
درب ماشین را با ریموت باز میکند.
- سوئیچ رو میدم به یکی از بچهها ماشین رو تا عصر دم در خونه خاله میاره.
نگاهش میکنم و میپذیرم؛ هرچند با شک. از کنارش عبور میکنم و به زحمت روی صندلی کنار راننده مینشینم. از دو هفته پیش و آن مهمانی، دیگر ندیده بودمش.
قیافهاش کلافه و درهم است و مدام دست روی دهانش میکشد و رو به سمت چپ میگرداند. معلوم است در پی راهی برای زدن حرفش است.
آخرین ویرایش توسط مدیر: