جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار عبید زاکانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ترنم مبینا با نام عبید زاکانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,450 بازدید, 145 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع عبید زاکانی
نویسنده موضوع ترنم مبینا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد
غلام سایه‌ی چتر خدایگان باشد
جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
که پادشاه جهانست تا جهان باشد
سزد که سر به فلک در نیاورد ز علو
کسی که بنده‌ی این شاه کامران باشد
خدایگانا گردون پیر میخواهد
که در حمایت آن دولت جوان باشد
کمینه بنده‌ای از چاکران این درگاه
هزار چون جم و دارا و اردوان باشد
ز بهر سائل و زایر خجسته خامه‌ی تو
گره گشای در گنج شایگان باشد
براق سیر سمند جهان بورت را
ظفر ملازم و اقبال همعنان باشد
گه نبرد ز دشمن کشان به لشگرگاه
کسی که پشت نماید مگر گمان باشد
به زخم گرز گران خورد کن سر اعدا
چنانکه عادت شاهان خرده‌دان باشد
چو زلف و چشم بتان هرکه فتنه انگیزد
ز عدل شاه پریشان و ناتوان باشد
به روز رزم ببین پهلوانی خسرو
که پادشاه کم افتد که پهلوان باشد
فدای خاک در کبریات خواهد بود
عبید را نه یکی گر هزار جان باشد
بقای عمر تو بادا که خوشتر از همه چیز
بقای سرمد و اقبال جاودان باشد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
باز گل جلوه‌کنان روی به صحرا دارد
نوجوان است سر عیش و تماشا دارد
خار در پهلو و پا در گل و خوش میخندد
لطف بین کین گل نورسته‌ی رعنا دارد
آب هر لحظه چو داود زره میسازد
باد خاصیت انفاس مسیحا دارد
لاله بر طرف چمن رقص کنان پنداری
نو عروسیست که پیراهن والا دارد
قصه‌ی سرو دراز است نمیشاید گفت
کان حدیثیست که آن سر به ثریا دارد
اینچنین زار که بلبل به چمن می‌نالد
نسبتی با من دلداده‌ی شیدا دارد
بوستان را همه اسباب مهیاست ولی
خرم آن کو همه اسباب مهیا دارد
نقد امروز غنیمت شمر از دست مده
کور بختست که اندیشه‌ی فردا دارد
بت من جلوه‌کنان گر به چمن درگذرد
با رخش سوی گل و لاله که پروا دارد
آن چه حسن است که آن شکل و شمایل را هست
وان چه لطفست که آن قامت و بالا دارد
گفتمش زلف تو دارد دل من از سرطنز
گفت کین بی سر و پا بین که چه سودا دارد
قطره‌ی اشگ من خسته جگر در غم او
هست خونی که تعلق به سویدا دارد
عالمی بنده‌ی اوگشته واو از سر صدق
هوس بندگی صاحب دانا دارد
رکن دین خواجه‌ی مه چاکر خورشید غلام
که دل و مرتبه‌ی حاتم و دارا دارد
در جهان همسر و همتاش نه بودست و نه هست
به خدایی که نه انباز و نه همتا دارد
دشمن از برق سنانش بگدازد ور خود
تن ز پولاد و دل از صخره‌ی صما دارد
صاحبا شاهد شد سرمه‌ی چشم افلاک
خاک پای تو که در دیده‌ی ما جا دارد
خرد پیر ترا دولت برنا یار است
خنک این پیر که آن دولت برنا دارد
دست دریاش گهر بخش تو هنگام عطا
همچو ابریست که خاصیت دریا دارد
پیش رای تو کجا لاف ضیا باید زد
کیست خورشید که این زهره و یارا دارد
حلقه‌ی چاکری تست که دارد مه نو
کمر بندگی تست که جوزا دارد
راستی خواجه در این عهد ترا شاید گفت
که زجودت همه ک.س عیش مهنا دارد
گه گهی تربیتی از سر اشفاق و کرم
بنده از خدمت مخدوم تمنی دارد
می‌نواز از سر انعام دعاگویان را
که دعاهای به اخلاص اثرها دارد
تا ابد در دو جهان نام نکو کسب کند
هر مربی که چو من بنده مربی دارد
دایما کامروا باش و به شادی گذران
که جهانی به جناب تو تولی دارد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ای آسمان جنیبه کش کبریای تو
وی آفتاب پرتوی از نور رای تو
دارای دهر آصف ثانی عمید ملک
ای صد هزار حاتم طایی گدای تو
خورشید نورگستر و مفتاح دولتست
رای رزین و خاطر مشگل‌گشای تو
خواهد فلک که حکم کند در جحهان ولی
کاری مسیرش نشود بی‌رضای تو
بحر محیط را که عطا بخش مینهند
غرق خجالتست ز فیض عطای تو
پیش از وجود انجم و ارکان نهاده بود
گنجور بخت گنج سعادت برای تو
روز نبرد چونکه پریشان کند صبا
گیسوی پرچم علم سدره سای تو
گرد از یلان برآرد و افغان ز پردلان
از گرد راه بازوی معجز نمای تو
شاها من آنکسم که شب و روز کرده‌ام
از روی اعتقاد سر و جان فدای تو
ک.س را دگر ندانم و جایی نباشدم
چون آستانه‌ی در دولت سرای تو
صد سال اگر به فارس توقف بود مرا
وجه معاش من نبود جز عطای تو
غیر از ثنای تو نبود شغل دیگرم
کاری نباشدم به جهان جز دعای تو
روزم بود خجسته و کارم بود به کار
هرگه که بامداد ببینم لقای تو
آنکس توئیکه همچو منت صدهزار هست
وانکس منم که نیست مرا ک.س به جای تو
چندانکه رهنمای بنی آدمست عقل
بادا سعادت ابدی رهنمای تو
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد
غلام سایه‌ی چتر خدایگان باشد
جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
که پادشاه جهانست تا جهان باشد
سزد که سر به فلک در نیاورد ز علو
کسی که بنده‌ی این شاه کامران باشد
خدایگانا گردون پیر میخواهد
که در حمایت آن دولت جوان باشد
کمینه بنده‌ای از چاکران این درگاه
هزار چون جم و دارا و اردوان باشد
ز بهر سائل و زایر خجسته خامه‌ی تو
گره گشای در گنج شایگان باشد
براق سیر سمند جهان بورت را
ظفر ملازم و اقبال همعنان باشد
گه نبرد ز دشمن کشان به لشگرگاه
کسی که پشت نماید مگر گمان باشد
به زخم گرز گران خورد کن سر اعدا
چنانکه عادت شاهان خرده‌دان باشد
چو زلف و چشم بتان هرکه فتنه انگیزد
ز عدل شاه پریشان و ناتوان باشد
به روز رزم ببین پهلوانی خسرو
که پادشاه کم افتد که پهلوان باشد
فدای خاک در کبریات خواهد بود
عبید را نه یکی گر هزار جان باشد
بقای عمر تو بادا که خوشتر از همه چیز
بقای سرمد و اقبال جاودان باشد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل

همچون شب یلدا به درازی مشهور

#
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
صباح عید و رخ یار و روزگار شباب
خروش چنگ و لب زنده رود و جام شراب
هوای دلبر و غوغای عشق و آتش شوق
نوای بربط و آواز عود و بانک رباب
نوید فتح صفاهان و مژده‌ی اقبال
نشان بخت بلند و امید فتح‌الباب
دماغ باده گساران ز خرمی در جوش
درون مهر پرستان ز عاشقی در تاب
نشاط در دل و می در کف و طرب در جان
نگار سرخوش و ما بیخود و ندیم خراب
زهی نمونه‌ی دولت زهی نشانه‌ی بخت
دگر چه باشد ازین بیش عیش را اسباب
غنیمتست غنیمت شمار فرصت عیش
ز باده دست مدار و ز عیش روی متاب
به پیش خود بنشان شاهدان شیرین کار
که با شکردهنان خوش بود سال و جواب
بنوش جام می‌ای جان نازنین عبید
شتاب میکند این عمر نازنین دریاب
به بزم شاه جهان عیش ران و شادی کن
خدایگان جهان آفتاب عالمتاب
جلال دولت و دین تاج‌بخش تخت نشین
سپهر مهر و سخا پادشاه عرش جناب
سریر بخش ممالک سنان کشور گیر
جهانگشای جوان دولت سعادت یاب
به نوک نیزه برآرد ز قعر نیل نهنگ
به زخم تیر در آرد ز اوج ابر عقاب
شدست فتنه در ایام پادشاهی او
چو چشم بخت بداندیش جاه او در خواب
جهان پناها بر آستان دولت تو
سپهر حاجب بارست و مشتری بواب
ببسته خدمت صدر ترا صدور میان
نهاده طاعت امر ترا ملوک رقاب
علو قدر تو جاییست از معارج جاه
که وهم تیز قدم در نیایدش پایاب
به پیش بحر سخای تو بحر جود محیط
چو پیش بحر محیطست لعمه‌های سراب
مثال روی تو و آفتاب چنانک
حدیث نور تجلی و پرتو مهتاب
فلک زفر تو اندوخته شکوه و جلال
خرد ز رای تو آموخته صلاح و صواب
هم از مهابت خشم تو کوه در لرزه
هم از خجالت دست تو بحر در غر قاب
چکان ز تیغ تو خون عدوست پنداری
مگر که قطره‌ی خون میچکد ز قطر سحاب
خدایگانا از پرتو عنایت تو
که باد سایه‌ی او مستدام بر احباب
بر آسمان تو گشتم مقیم و دولت گفت :
«نزلت خیر مقام وجدت خیر مب»
همیشه تا فکند دست صبح وقت سحر
ز تاب شعله‌ی خورشید بر سپهر طناب
طناب عمر ترا امتداد چندان باد
که حصر آن نکند فهم تا به روز حساب
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دولت قرین دولت صاحبقران ماست
دنیا به کام پادشه کامران ماست
سلطان اویس آنکه صفات جلال او
بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست
ای آنشهی که گر تو بگوئی روا بود
کافاق زنده کرده‌ی فیض بیان ماست
بنیاد عدل محکم و بازوی دین قوی
از رای روشن و خرد خرده‌دان ماست
ارکان ظلم و قاعده‌ی جور منهدم
از سهم تیر و خنجر گیتی ستان ماست
روی زمین که غرقه‌ی طوفان فتنه بود
امروز در حمایت گرز و سنان ماست
پشت و پناه خلق جهانی به امر خلق
احسان شامل و کرم بیکران ماست
دولت ملازمیست که با ما بزرگ شد
اقبال بنده‌ایست که از خاندان ماست
مفتاح ملک و ضامن ارزاق مرد و زن
شمشیر و تیر و خامه‌ی گوهرفشان ماست
آنجا که از امور سپاهی سخن رود
نوک زبان تیغ و قلم ترجمان ماست
پیر و جوان متابع تدبیر ما شدند
تا رای پیر تابع بخت جوان ماست
خورشید پادشاه فلک شد از آنکه او
هر بامداد معتکف آستان ماست
اقبال پنج نوبت شاهی همی زند
اکنونکه هفت کشور عالم از آن ماست
از هر طرف که رایت ما جلوه میکند
تایید هم رکاب و ظفر هم‌عنان ماست
از فرش خاک برگذری تا فراز عرش
مردافکنی که پشت نماید کمان ماست
هر آرزو که خواسته‌ایم از خدای خویش
توفیق عهد کرده که آن در ضمان ماست
هرکس که هست در همه آفاق چون عبید
آسوده در حمایت حفظ و امان ماست
شاها زمان فتنه و آشوب و ظلم رفت
وامروز خوشترین زمانها زمان ماست
هنگام کین ز جمله‌ی دشمن‌کشان ما
آوازه‌ی بزرگی و نام و نشان ماست
ایزد دعای ما به کرم مستجاب کرد
زیرا دعای جان تو ورد زبان ماست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
سپیده‌دم علم صبح چون روان کردند
زمهر بر سر آفاق زرفشان کردند
مدبران امور فلک ز راه ختن
به تیرگی ز حبش لشگری روان کردند
به صد لباس برآمد سپهر بوقلمون
چو صبح را تتق از ساده پرنیان کردند
چو چتر خسرو خاور خرام پیدا شد
سپاه شب بنه در کوهها نهان کردند
خروس صبح چو زد بال آتشین بر چرخ
غراب را به شب آواره ز آشیان کردند
ز آسمان چو نشان شفق پدید آمد
کنار کوه پر از تازه ارغوان کردند
مسافران سماوی به خطه‌ی مغرب
هزیمت از طرف راه کهکشان کردند
ز زنگ آینه‌ی صبح زان نفس شد پاک
که تیغ مهر زراندود زرفشان کردند
مجاهزان فلک صدهزار عقد گهر
نثار چتر شهنشاه کامران کردند
کشید تیر بر اعدای دولت سلطان
مبارزان ختن روی در جهان کردند
سحر ز شعله‌ی خورشید دشمنانش را
چو شمع آتش دلسوز در دهان کردند
در آنزمان ز سر صدق قدسیان هردم
دعای دولت شاه از میان جان کردند
سپهر و انجم و خورشید توتیای بصر
ز گرد سم سمند خدایگان کردند
جمال دنیی و دین پادشاه هفت اقلیم
که بخت و دولت بر درگهش قران کردند
شهنشهی که ز دیوان کبریا او را
خطاب شاه سلاطین انس و جان کردند
نظام خدمت او چرخ توامان بستند
کمند طاعت او طوق اختران کردند
ضمیر روشن و رای مبارک او را
بر آسمان و زمین شاه قهرمان کردند
جهان پناها دست و دلت ز روی کردم
جهانیانرا تا حشر میهمان کردند
ترا به دولت سرمد ز بامداد ازل
مدبران قضا و قدر ضمان کردند
جوان شدند ز سر چرخ پیر و دهر خرف
چو التجا به چنین دولت جوان کردند
ز لطف و عنف تو رمزیکه باز میگفتند
زبان کلک و سنان تو ترجمان کردند
چو تیغ قهر کشیدند در ازل آجال
نخست بر سر خصم تو امتحان کردند
در آنزمان که به قدرت مهندسان قضا
بنای شش جهت و هفت آسمان کردند
علو جاه ترا شاهی زمین دادند
سپاه عدل ترا حامی زمان کردند
چو قصر قدر تو میساختند روز ازل
حضیص پایه‌ی او فرق فرقدان کردند
فراز بام جلال تو پیر گردون را
چو هندوان گه و بیگاه پاسبان کردند
به عهد عدل تو افسانه گشت در افواه
حکایتی که ز دارا و اردوان کردند
شدند غرق حیا پیش ابر احسانت
کسان که قصه‌ی دریا و وصف کان کردند
جناب جاه تو پاینده باد کز ازلش
مقر معدلت و منزل امان کردند
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دمید باد دلاویز و بوی جان آورد
نوید کوکبه‌ی گل به گلستان آورد
رسید موسم نوروز و یمن مقدم او
به سوی هر دلی از خرمی نشان آورد
شکوفه باز بخندید و لطف خنده‌ی او
نشاط با دل محزون عاشقان آورد
نسیم خسته شد و ناتوان و می‌افتد
ز بسکه رخت ریاحین بوستان آورد
هزاردستان در وصف روی لاله و گل
هزار نغمه و دستان به داستان آورد
غلام دولت آنم که بر کنار چمن
نشست و بابت خود دست در میان آورد
سپیده‌دم که صبا بهر شاهدان بهار
به عرصه‌ی چمن از ابر سایبان آورد
چه ذره‌است که بر طره‌ی بنفشه فشاند
چه آب لطف که بر روی ارغوان آورد
ز شوق بلبل شوریده دل به گل میگفت
بیا بیا که فراقت مرا به جان آورد
پیام داد به باد سحر شکوفه که خیز
بیا که بی‌تو نفس بر نمی‌توان آورد
گل آن زمان به چمن خسرو ریاحین شد
که ره به مجلس سلطان کامران آورد
جمال دنیی ودین آنکه رای انور او
شکست در مه و خورشید آسمان آورد
زمانه باز به پیرانه سرجوان زان شد
که التجا به چنین دولت جوان آورد
خطاب سوسن از آنروی میکنند آزاد
که نام بندگی شاه بر زبان آورد
در سلامت و اقبال شد به رویش باز
هرآنکه روی بدین دولت آستان آورد
گرفت جمله جهان آفتاب از آنکه پناه
به زیر سایه‌ی چتر خدایگان آورد
جهان پناها عدل تو خلق عالم را
ز جور حادثه پروانه‌ی امان آورد
خجسته کلک گهربار عنبر افشانت
به سائلان خبر گنج شایگان آورد
کف تو دامن آز و نیاز پر در کرد
چو بخشش تو امل را به میهمان آورد
تو عین معجز و دولت نگر که یکسر موی
خلاف رای تو هرکس که در گمان آورد
قضا به قصد سرش تیغ از نیام کشید
قدر به کشتن او تیر در کمان آورد
عدوی تو ز فلک تاج و تخت می‌طلبید
زمانه از پی او دار و ریسمان آورد
هرآنکه سرکشی با تو کرد گردونش
به درگه تو ز ناگه به سر دوان آورد
جهان زمردی و از مردمی تهی شده بود
علو همتت آن رسم در جهان آورد
به کام خویش بمان جاودان که بخت ترا
زمانه مژده‌ی اقبال جاودان آورد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ترکم چو قصد خون دل عاشقان کند
ز ابرو و غمزه دست به تیر و کمان کند
آرام جان به نرگس ساحر ز ما برد
تاراج دل به طره‌ی عنبر فشان کند
چون با کمر به راز درآید میان او
جاسوس‌وار باز سری در میان کند
گه بر گل از بنفشه خطی دلربا کشد
گه لاله‌زار سنبل تر سایه‌بان کند
سرمست اگر به باغ رود عکس عارضش
خون در کنار تازه گل و ارغوان کند
از شرم او چه جلوه کند در کنار جوی
سرو از چمن برآید و گل رخ نهان کند
سوسن چو بگذرد متمایل به صد زبان
افسوس بر شمایل سرو روان کند
حال دلم ز زلف پریشان او بپرس
تا مو به مو بگوید و یک یک بیان کند
از چشم او فسانه‌ی رنجوریم شنو
تا او به شرح وصف من ناتوان کند
هم دردمند عشق که سودای او پزد
سودش به دست باشد اگر سر زیان کند
در کوی عشق مدعیش نام کرده‌اند
آنرا که نام سر برد و فکر جان کند
دارم امید آنکه به اقبال پادشاه
روزی به وصل خویشتنم میهمان کند
سلطان اویس آنکه فلک هر دمش خطاب
شاه جهان و خسرو گیتی ستان کند
شاهی که بهر کسب سعادت همای فتح
در زیر سایه‌ی علمش آشیان کند
گرد سمند سرکش او را سپهر پیر
از روی فخر تاج سر فرقدان کند
بیدانشی بود که کسی با وجود او
بنشیند و حکایت نوشیروان کند
ای خسروی که روز نبرد از نهیب تو
کوه از فزع بنالد و دریا فغان کند
آه از دمیکه گرز و کمان تو با عدو
این چین در ابرو آورد آن سرگران کند
کیوان که گوتوال سپهرت هر شبی
بر درگه تو بندگی پاسبان کند
شهرت به سعد اکبر از آن یافت مشتری
کو روز و شب دعای تو ورد زبان کند
بهرام از برای سپاه تو دائما
ترتیب تیغ و جوشن و بر گستوان کند
خورشید نوربخش جهانگیر شد از آنک
هر بامداد سجده‌ی آن آستان کند
در بزم تو که مجمع شاهان عالمست
ناهید دستیاری خنیاگران کند
منظور خلق دوش از آن شد هلال عید
کو بر فلک ز نعل سمندت نشان کند
جود تو نام هر که به خاطر در آورد
رزق هزار ساله‌ی او را ضمان کند
طبع عبید را که چو گنجیست شایگان
معذور دار قافیه گر شایگان کند
بادا قران فتح و ظفر بر جناب تو
تا مهر نوربخش به اختر قران کند
چندانت عمر باد که چرخ عطیه بخش
صد بار پیر گردی و بازت جوان کند
 
بالا پایین