جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار عبید زاکانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ترنم مبینا با نام عبید زاکانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,450 بازدید, 145 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع عبید زاکانی
نویسنده موضوع ترنم مبینا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت

یکدم خیال روی توام از نظر نرفت

جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد

سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
در وضعِ روزگار نظر کن به چشمِ عقل
احوالِ ک.س مپرس که جایِ سوال نیست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
بی‌یار دل شکسته و دور از دیار خویش
درمانده‌ایم عاجز و حیران به کار خویش

از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزرده‌ایم لاجرم از روزگار خویش

نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
خونین دلم ز طالع ناسازگار خویش

یک‌دم قرار نیست دلم را ز تاب عشق
در آتشم ز دست دل بی‌قرار خویش

از بهر آن‌که می‌زند آبی بر آتشم
منت پذیرم از مژه‌ی سیل‌بار خویش

دیوانه دل به عشق سپارد عبیدوار
عاقل به دست دل ندهد اختیار خویش
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد
خال تو مرا حال تبه خواهد کرد

زلف تو مرا به باد بر خواهد داد
چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
وفا نمودن و برگشتن و، جفا کردن
طریق یاری و، آئین دل ربائی نیست

ز عکس چهره ی خود ،چشم ما منوّر کن
که دیده را جز از آن وجه،روشنائی نیست...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
لطف تو از حد برون حسن تویی منتهاست
نیش تو نوش روان درد تو درمان ماست

عشق تو بر تخت دل حاکم کشور گشای
مهر تو بر ملک جان والی فرمانرواست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
وفا نمودن و بر گشتن و جفا کردن

طریق یاری و آیین دلربایی نیست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
مرا دلیست، ره عافیت رها کرده
وجود خود ،هدف ناوک بلا کرده

ز جور چرخ ،ستم دیده و رضا داده
ز خوی یار، جفا دیده و وفا کرده

به کار خویش فرو رفته، مبتلی گشته
به درد عشق، مرا نیز مبتلی کرده

هر آنچه داشته از عقل و دانش و دین
ز دست داده و، سر در سرِ هوی کرده

گهی ز بیخردی، آبروی خود برده
گهی ز بیخبری، قصد جان ما کرده

به قول و عهد بتان، غِرّه گشته وز سر جهل
خیال باطل و، اندیشه ی خطا کرده...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا

غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ای شکوهت خیمه بر بالای هفت اختر زده
هیبت بانگ سیاست بر شه خاور زده
شیخ ابواسحق سلطانیکه از شمشیر او
مهر لرزانست و مه ترسان و گردون سرزده
دولت اقبال در بالای چترت دائما
همچو مرغابی سلیمانی پر اندر پر زده
هر کجا صیت تو رفته خطبه‌ها آراسته
هر کجا نامت رسیده سکه‌ها بر زر زده
روز اول مشتری چون دید فرخ طالعت
در جهانگیری به نامت فال اسکندر زده
بندگانت پایه بر عرش معلی ساخته
پاسبانانت علم بر طارم اخضر زده
هرکجا فیروز بختی شهریاری صفدری
از دل و جان لاف خدمتکاری این در زده
از قبولت هرکه او چوگان دولت یافته
گوی در میدان این ایوان مینا در زده
مطربان بزم جان بخشت به هر آوازه‌ای
طعنه‌ها بر نغمه‌ی ناهید خنیاگر زده
ابر دستت بر جهان باران رحمت ریخته
برق تیغت درنهاد دشمنان آذر زده
هرکجا شه عزم کرده همچو فراشان ز پیش
دولتنجا سایبان افراخته چادر زده
با سپاهت هرکه یک ساعت به پیکار آمده
از دو پیکر زخمها یا بیش بر پیکر زده
هم سماک رامحش صد تیر در دل دوخته
هم شهاب رایتش صد تیر بر مغفر زده
داده هر روز آستانت را چو شاهان بوسها
هر سحر کز جیب گردون جرم خور سر بر زده
تا ابد نام تو باقی باد و نام دشمنت
همچو مرسوم منش ناگه قلم بر سر زده
 
بالا پایین