موضوع نویسنده
- Jan
- 493
- 964
- مدالها
- 2
___اخخ!
با بی رحمی تمام گفت
__ من اه و ناله ازت نخواستم گفتم خدا کیو لعنت کنههه
به چشم های سرد و بی روحش زل زدم وگفتم
___من این آبتین و نمی شناسم جناب آقای کرامتی
نیش خندی زد
___الان منو میشناسی خانم کامرانی
سیلی محکمی در صورتم نشاند
گفتم
___خیلی بی رحم شدی...
یکدفعه در باز شد و اراد با چهره عصبانی وارد شد گفت
___مگه نگفتم اذیتش نکن با این کارا میخوای هارد و بگیری؟؟؟؟
آبتین نگاهی به اراد کرد ...
__چیهه سنگشو به سینت میزنی خبریه..؟!
اراد با قیافه هل زده گفت
__چی َمن اصلا به تو چه ربطی داره دوسش داشته باشم یا نه به تو چه مفتشی..
اومدی زندگیش و به خاک سیاه نشوندی بعد براش قلدور بازی هم در میاری ؟
آبتین با دادی که زد هم من و اراد لال شدیم..
__اره مفتشمم..
اگه شده باشه به زور به زور نیایشو پای عروسی میشونم اگر هم نه تهدیدش میکنم نیایش فقط مال منه به شما هم مربوط
نیست
داد زدم
__خفه شو پسره نفهم .. امروز خوب شناختمت اصلا فهمیدم اصلا دوستت نداشتم متنفرم ازت متنفرم آقای کرامتی کور
خوندی من با توی نامرد جایی نمیام و ازدواج نمیکنممم
فریاد زد ..
___خفه میشی یا خفت کنمم..
فردا که تو عروسی خودت شرکت کردی میفهمی وگرنه جون خانوادت و این آقا پسر
به اراد اشاره کرد
__درخطره..
اراد گفت
__تو هیچ غلطی نمیکنی نیایشم با توازدواج نمیکنه
آبتین پوز خندی زد ..
__اینو من تعیین میکنم نه جنابعالی فردا مشخص میشه چی ازدواج نمیکنه و چی این جور غلطی و نمیکنهه
بعد از اتاق بیرون رفت و در و قفل کرد و من و با کلی نگرانی و استرس و کینه ای که در وجوودم رشد کرد تنها گذاشت.....
آراد گفت :
با بی رحمی تمام گفت
__ من اه و ناله ازت نخواستم گفتم خدا کیو لعنت کنههه
به چشم های سرد و بی روحش زل زدم وگفتم
___من این آبتین و نمی شناسم جناب آقای کرامتی
نیش خندی زد
___الان منو میشناسی خانم کامرانی
سیلی محکمی در صورتم نشاند
گفتم
___خیلی بی رحم شدی...
یکدفعه در باز شد و اراد با چهره عصبانی وارد شد گفت
___مگه نگفتم اذیتش نکن با این کارا میخوای هارد و بگیری؟؟؟؟
آبتین نگاهی به اراد کرد ...
__چیهه سنگشو به سینت میزنی خبریه..؟!
اراد با قیافه هل زده گفت
__چی َمن اصلا به تو چه ربطی داره دوسش داشته باشم یا نه به تو چه مفتشی..
اومدی زندگیش و به خاک سیاه نشوندی بعد براش قلدور بازی هم در میاری ؟
آبتین با دادی که زد هم من و اراد لال شدیم..
__اره مفتشمم..
اگه شده باشه به زور به زور نیایشو پای عروسی میشونم اگر هم نه تهدیدش میکنم نیایش فقط مال منه به شما هم مربوط
نیست
داد زدم
__خفه شو پسره نفهم .. امروز خوب شناختمت اصلا فهمیدم اصلا دوستت نداشتم متنفرم ازت متنفرم آقای کرامتی کور
خوندی من با توی نامرد جایی نمیام و ازدواج نمیکنممم
فریاد زد ..
___خفه میشی یا خفت کنمم..
فردا که تو عروسی خودت شرکت کردی میفهمی وگرنه جون خانوادت و این آقا پسر
به اراد اشاره کرد
__درخطره..
اراد گفت
__تو هیچ غلطی نمیکنی نیایشم با توازدواج نمیکنه
آبتین پوز خندی زد ..
__اینو من تعیین میکنم نه جنابعالی فردا مشخص میشه چی ازدواج نمیکنه و چی این جور غلطی و نمیکنهه
بعد از اتاق بیرون رفت و در و قفل کرد و من و با کلی نگرانی و استرس و کینه ای که در وجوودم رشد کرد تنها گذاشت.....
آراد گفت :