جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار عطار نیشابوری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام عطار نیشابوری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,235 بازدید, 145 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع عطار نیشابوری
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
هر که دایم نیست ناپروای عشق
او چه داند قیمت سودای عشق

عشق را جانی بباید بیقرار
در میان فتنه سر غوغای عشق

جمله چون امروز در خود مانده‌اند
ک.س چه داند قیمت فردای عشق

دیده‌ای کو تا ببیند صد هزار
واله و سرگشته در صحرای عشق
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دلی کز عشق جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است

دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تا مشغول عشقی عشق بند است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ای ز عشقت این دل دیوانه خوش
جان و دردت هر دو در یک خانه خوش

گر وصال است از تو قسمم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش

من چنان در عشق غرقم کز توام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش

دل بسی افسانهٔ وصل تو گفت
تا که شد در خواب ازین افسانه خوش

گر تو ای دل عاشقی پروانه‌وار
از سر جان درگذر مردانه خوش

نه که جان درباختن کار تو نیست
جان فشاندن هست از پروانه خوش

قرب سلطان جوی و پروانه مجوی
روستایی باشد از پروانه خوش

گر تو مرد آشنایی چون شوی
از شرابی همچو آن بیگانه خوش

هر که صد دریا ندارد حوصله
تا ابد گردد به یک پیمانه خوش

مرد این ره آن زمانی کز دو
مفلسی باشی درین ویرانه خوش

تو از آن مرغان مدان عطار را
کز دو عالم آیدش یک دانه خوش
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من
زلف تو در هم شکست توبه و پیمان من

بی تو دل وجان من سیرشد از جان و دل
جان و دل من تویی ای دل و ای جان من
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
صبح را خنده صواب آید صواب
کو درون سی*ن*ه دارد آفتاب

گرچه من خورشید دارم در میان
بر طبق ننهادهام چون آسمان

آفتابی هر که را در جان بود
گر بخندد همچو صبح آسان بود

من که روزم آمد و شب در گذشت
یارم آمد رب و یارب درگذشت
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
نه غیر تو را با تو اثر میبینم
نه غیر تو من هیچ دگر میبینم

هر لحظه مرا به صبر میفرمایی
صبر از تو ز کافری بتر میبینم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ای ز عشقت این دل دیوانه خوش
جان و دردت هر دو در یک خانه خوش

گر وصال است از تو قسمم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
جانا! دل و جانم آتش افروز از تست
ناسازی این بخت جگرسوز از تست

شب نیست که روز دل فرومینشود
خوش باد شبت که دل بدین روز از تست
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
درد عشق تو که جان می‌سوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است

درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را
سجاده زاهدان را درد و قم*ار ما را

جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان
آن نیست جای رندان با آن چکار ما را

گر ساقیان معنی با زاهدان نشینند
می زاهدان ره را درد و خمار ما را

درمانش مخلصان را دردش شکستگان را
شادیش مصلحان را غم یادگار ما را

ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی
کز هرچه بود در ما برداشت یار ما را

آمد خطاب ذوقی از هاتف حقیقت
کای خسته چون بیابی اندوه زار ما را

عطار اندرین ره اندوهگین فروشد
زیرا که او تمام است انده گسار ما را
 
بالا پایین