موضوع نویسنده
- Jan
- 493
- 964
- مدالها
- 2
نگاهم رو از اري به مادر ميدوزم.
آري، من بد شانس ترين آدم روي زمين بودم، آرشام رو كه هول داده بودم حواسم به ميخ روي ديوار نبود و برادرم با سر رفته بود توي ميخ! چقدر بي احساس شده بودم تازگيها، از رفتارخودم متنفر شده بودم.
شانهام رو بالا دادم و با بيتفاوت ترين لحن ممكن ميگويم:
- ميخواست حواسش جمع باشه، انقدر هم منگ نزنه.
بعد به طرف در ميروم، با اينفاصله ميتوانم نفرينهاي مامان رو بشنوم.
- خداي من، چقدر اين پسر نفهم و احمق شده!
شانهام رو بالا مياندازم و در رو باز ميكنم، كي آمبولانس خبر كرده؟(آخه احمق، حتما ميخواستي ماهك توي اون حال بمونه و بميره؟) خوب بميره، مگر ديگر براي من مهم بود، يكي از مرد ها گفت:
- آقا بهمون زنگ زدند، خبر دادند يكي باردار هست و الان توي بدترين شرايط هستند، درسته؟
سرم رو تكان ميدهم و انگشتهايم رو توي موهايم فرو ميكنم.
آري، من بد شانس ترين آدم روي زمين بودم، آرشام رو كه هول داده بودم حواسم به ميخ روي ديوار نبود و برادرم با سر رفته بود توي ميخ! چقدر بي احساس شده بودم تازگيها، از رفتارخودم متنفر شده بودم.
شانهام رو بالا دادم و با بيتفاوت ترين لحن ممكن ميگويم:
- ميخواست حواسش جمع باشه، انقدر هم منگ نزنه.
بعد به طرف در ميروم، با اينفاصله ميتوانم نفرينهاي مامان رو بشنوم.
- خداي من، چقدر اين پسر نفهم و احمق شده!
شانهام رو بالا مياندازم و در رو باز ميكنم، كي آمبولانس خبر كرده؟(آخه احمق، حتما ميخواستي ماهك توي اون حال بمونه و بميره؟) خوب بميره، مگر ديگر براي من مهم بود، يكي از مرد ها گفت:
- آقا بهمون زنگ زدند، خبر دادند يكي باردار هست و الان توي بدترين شرايط هستند، درسته؟
سرم رو تكان ميدهم و انگشتهايم رو توي موهايم فرو ميكنم.