موضوع نویسنده
- Jan
- 493
- 964
- مدالها
- 2
- من اون کنارا بودم، دقیق حواسم به تو جمع بود، تو حواست پیش همه بود به غیر از پدرت. بعد من رو میخواهی خر کنی و بگویی تا الان دنبال من بودهای؟!
زبونم رو روی لب خشکیدهٔام میکشم و کمی تر میکنم.
چشمک کوتاهی میزنم و با تخسی دست به کمر میزنم و فارغ از تموم بدبختیهای زندگی سرخوش گفتم:
- اذیتم نکن دیگه بابایی.
من عاشق بابا بودم، یجورایی جونم بهش وصل بود، اما آرشا و آرشینا رو نمیدونم..
آرشا و آرشینا هم جونشون بهم وصل بود، یکی مریض میشد اون یکی میمرد و زنده میشد تا اون خوب بشود.
**
منتظر بودیم تا چشمهای آبیاش رو باز کنه و صورتش رو غرق بوسه بکنم.
خواهر زیبایم همین حالا بههوش میآید.
بعد از این خبری که دکتر بهمون داد، ماهرخ وضع حالش بسیار بد بود.
ماهان هم هنوز نیامده بود و اون دختر زیبایی که باهاشون بوده، خواهر ماهان و آرشام است.
زبونم رو روی لب خشکیدهٔام میکشم و کمی تر میکنم.
چشمک کوتاهی میزنم و با تخسی دست به کمر میزنم و فارغ از تموم بدبختیهای زندگی سرخوش گفتم:
- اذیتم نکن دیگه بابایی.
من عاشق بابا بودم، یجورایی جونم بهش وصل بود، اما آرشا و آرشینا رو نمیدونم..
آرشا و آرشینا هم جونشون بهم وصل بود، یکی مریض میشد اون یکی میمرد و زنده میشد تا اون خوب بشود.
**
منتظر بودیم تا چشمهای آبیاش رو باز کنه و صورتش رو غرق بوسه بکنم.
خواهر زیبایم همین حالا بههوش میآید.
بعد از این خبری که دکتر بهمون داد، ماهرخ وضع حالش بسیار بد بود.
ماهان هم هنوز نیامده بود و اون دختر زیبایی که باهاشون بوده، خواهر ماهان و آرشام است.