جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

متفرقه [ عقاید یک دلقک ]

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط - گیتی - با نام [ عقاید یک دلقک ] ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 8,999 بازدید, 152 پاسخ و 30 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع [ عقاید یک دلقک ]
نویسنده موضوع - گیتی -
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط - گیتی -
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,574
37,097
مدال‌ها
14
_مامان دروغگو بود.
می‌تونم چنین چیزی رو تصور کنم که، یه روز دخترم تمام نامه‌هایی که برات نوشتم و هیچ‌وقت برات نفرستادم رو پیدا می‌کنه و می‌خونه. و بعد با تنفر بهم نگاه می‌کنه. چون در آینده بهش می‌گم که عشق بیهوده‌ست. و من هیچ‌وقت عاشق نشدم!

امان از دستت ای مقامِ معظمِ برتری ..
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,574
37,097
مدال‌ها
14
به‌هرحال من این‌طورم:
آن‌چه را به من می‌دهند، می‌گیرم،
آن‌چه را از من می‌گیرند، دیگر نمی‌خواهم.
حقیقتاً ترک کردنم آسان است.
از خودم می‌پرسم که آیا به جای یک پسر، دلباخته‌ی چنین دختری می‌شدم،
دختری با قلبی به این اندازه، چطور بگویم، بی‌احساس. واقعاً بی‌احساس؟
نه، بی‌احساس کلمه‌ی درستی نیست.
بی‌خیال، کلمه‌ی تقریباً مناسب‌تری است.
من قلبی بی‌خیال دارم.
نه، دقیقاً این نیست، اما تقریباً نزدیک شدیم.
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,574
37,097
مدال‌ها
14
یه داستانِ خوبی برا ترجیح بین قیافه و اخلاق تو مجازی هست که شما اگر عکس طرفُ ندیده باشی و باهاش صحبت کنی و از رفتارش خوشت بیاد حتی اگر ببینیش و قیافه‌ش رو دوست نداشته باشی یکم تصورت عوض میشه
ولی حست نسبت به اون آدم عوض نمیشه و تو رابطه‌تون تغییری به‌وجود نمیاد... .
ولی اگر در مرحله‌ی اول ببینیش و برا اینکه از قیافه‌ش خوشت اومده بخوای بهش نزدیک بشی
اگر رفتارشو نپسندی ...
سریعا ازش فاصله میگیری یا دیگه بیخیالش میشی
دقیقا مقدارِ تفاوتِ ارزش صیرت و صورت تو دنیای واقعی همینِ
✌️🤞​
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,574
37,097
مدال‌ها
14
مدت‌ زيادی ‌خودكار به‌ دست ‌بود،
فکر میکرد...
درباره‌‌ی اينکه ‌چطور نامه ‌را‌ تمام‌ كند
دست ‌آخر يادداشت‌ را ‌پاره‌ كرد‌
و توی سطل‌ِ آشغال‌ ريخت
به‌ خودش‌ گفت:
بهتر است ‌بی‌خبر بروم
چنان‌ ناپديد‌ شوم ‌
كه‌ انگار ‌هرگز‌ نبوده‌ام!:)
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,574
37,097
مدال‌ها
14
هيچ جوره نميتونم
جلوي رفتنت رو بگيرم
حتی اگه كوه بشم
تو تونل ميزنی و از من رد ميشی :)
اما بدون
بعد از رفتنت اين كوه ريزش ميكنه ؛
ديگه نميتونی برگردی...

 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,574
37,097
مدال‌ها
14
IMG_20230324_210908_416.jpg
همه‌ی این حرف ها احساس واقعیم بود. هنوز هم هست، اما پیش از اینکه گرفتار تو بشوم باید بروم. باید شوق را توی دلم بُکشم. باید عشق را توی دلم سر بِبُرم...:)
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,574
37,097
مدال‌ها
14
به راستی من اینجا چه می‌کنم؟
این چنین تنها، آشفته، پریشان، بی‌تکیه‌گاه و بریده از همه چیز و همه‌ک.س، جدا مانده از زندگی...
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,574
37,097
مدال‌ها
14
آدم‌ها می‌آمدند و اتفاقات رخ می‌دادند اما فکر انتها و پایان، تمام اشتیاق من را بلعیده بود. من نه اشتیاقی داشتم که بروز دهم، نه توانی داشتم که خود را مشتاق نشان دهم و نه زبانم گرسنه‌ی کلمات محبت آمیز و احساسات بود که بتواند بدون میل قلبم حرفی بر دهانم جاری کند.
حالا نه از جانب خود که از سوی دیگران هم به سوی تنهایی سوق داده شدم.
حق داشتند!
آنکه نه توان بیان احساسات دارد و نه برق شوقی در چشمش می‌درخشد، به بودنش چه نیاز است؟
آمدن‌ها کم می‌شد و من هر آنچه داشتم و برایم مانده بود را از دست می‌دادم.

آیا من مقصر بودم یا آن که برای هر چیزی پایانی قرار داده بود؟
آیا اصل موضوع پایان یافتن مرا از جریان آمدن‌ها بیرون رانده بود یا پایان های تلخ مرا مجبور به ترک این جریان کرده بودند؟
نمی‌دانم و اهمیتی هم به پاسخ این سوالات نمی‌دهم.
تنها پاسخ این سوال ترسناک برای من اهمیت دارد:
آیا قرار است برای همیشه همه چیز اینگونه بماند؟....
 
موضوع نویسنده

- گیتی -

سطح
7
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,574
37,097
مدال‌ها
14
دم غروبی حس کردم دلم برای هیچکس و هیچ‌چیز به جز تو تنگ نیست
دلم می‌خواست باهات حرف ‌بزنم ؛
دلم می‌خواست بهت بگم انقدر که به تو فکر می‌کنم ، به یاد خودم نیستم
بهت بگم برای چند لحظه هم که شده همه رو به جز من از دنیات بذار کنار
بهت بگم یه‌جوری بغلم کن که انگار بار بعدی برات وجود نداره
یه جوری اسمم رو صدا کن که انگار برای آخرین بار می‌تونی صدام رو بشنوی
می‌خواستم بگم هنوزم صدای نفس‌هات من رو به زندگی برمی‌گردونه
می‌خواستم بهت بگم ، ولی نگفتم
من این روزا انقدر بی‌قرار هستم که چشمام ، درونم رو زار می‌زنه ؛ امّا وقتی تو ازم خبرنداری ، یعنی مدت‌هاست که من رو ندیدی ؛ ندیدی چون نخواستی ؛ وقتی نخواستی ، یعنی حتّی اگه بهت می‌گفتم هم فرقی نمی‌کرد!..:)
 
بالا پایین