- Apr
- 7,432
- 29,259
- مدالها
- 15
من اما در این دیار خالی از شادی، عقدهی یک مشت حق نداشته را به دل گرفتهام. حقهایی که چه به دروغ برای شادمانیام چه به صداقت برای عدالتی که فقط از آن سخن میگویند؛ هرگز به من داده نشدند. از آن روزی که با توپ فوتبال شیشهی خانهی همسایه را شکستم و فقط سرزنش شنیدم، تا روزی که در اوج عدم داشتنها انسانهای همیشه حاکم جهان حکم خوشحالی برای داراییهایم را دادند. از حقهایی که درنهایت ناحقی میتوانستند برایم به ارمغان بیاورند تا حقهایی که باید به رسم عدالت داده میشد اما نشد؛ اینها حقهایی هستند که به کرور کرور انسان داده نشدهاند. من به ناحقی عادت کردهام و از آقای قاضی معروف دلنوشتهها گلایهای ندارم، اما آقای قاضی حافظ میز عدالتت باش که کرور کرور انسان ناآگاه امروز با سخنان حق به جانبشان قصد تصاحبش را دارند. آخر آنها که نمیدانند جسارت حکم اعدام به انسان بیگناه به صورت غیرمستقیم سبب عذاب وجدان نمیشود... .
آنها روح انسانی را با حکمهای ناآگاهانهشان ذره ذره از بین میبرند و ادعای انسانیت و عدالت میکنند. مردمی که امروز میخواهند میز قضاوت تو را از آن خویش کنند، نمیدانند زمانی که باید درنهایت ناآگاهی حکم مرگ انسانی بیگناه یا گناهکار را بدهند چه حسی وجودشان را فرا میگیرد، این قاضیهای خودجوش فقط قتل روح بلدند و از عذاب وجدان اطمینان نداشتن به حق بودن طناب دار هیچ نمیدانند... .
آنها روح انسانی را با حکمهای ناآگاهانهشان ذره ذره از بین میبرند و ادعای انسانیت و عدالت میکنند. مردمی که امروز میخواهند میز قضاوت تو را از آن خویش کنند، نمیدانند زمانی که باید درنهایت ناآگاهی حکم مرگ انسانی بیگناه یا گناهکار را بدهند چه حسی وجودشان را فرا میگیرد، این قاضیهای خودجوش فقط قتل روح بلدند و از عذاب وجدان اطمینان نداشتن به حق بودن طناب دار هیچ نمیدانند... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: