- Apr
- 7,429
- 29,262
- مدالها
- 15
شعلههای زبانهدار آتش عقدهی نبودها دلم را میسوزاند. عقدهی آتش ساعتهای دوری که تمام نمیشود، عقدهی جوی اشکها که انتها نمییابد، عقدهی قصههایی که تا ابد در دل نهفته باقی ماندهاند و هیچوقت بر زبان آورده نمیشوند. گویا عقربههای ساعت با من سر دشمنی را باز کردهاند و قصهگوها لجبازانه به شکنجهی سکوت ادامه میدهند. سکوتی که انگار هرگز قرار نیست به اتمام برسد و زمزمههایی که هیچگاه قرار نیست معنی بییابند. همیشه در حسرت صحبت با عروسک پارچهای ساعتها به او مینگریستم و به جای او سخن میگفتم چون میدانستم او توان بیان کوچکترین واژهای ندارد. کاش میتوانستم با چهار نخ حرکات و حرفهای او را هم خلق کنم و تا ابد برایم قصه بگوید؛ تا هنگامی که این ساعتها به پایان برسد، پس از هزاران روز شب شود و تا صد سال دیگر خوابم ببرد... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: