- Jun
- 1,900
- 34,749
- مدالها
- 3
خندهی کوتاهی کرد.
- بیادب نبودی خانمدکتر! شنیدم حال فریدون بد شده زنگ زدم حالشو بپرسم.
نگاهی به رضا که سر به زیر با دقت به حرفهای نفیسی گوش میکرد انداختم و گفتم:
- حال الان بابا که نشونهی لطف شماست، دیگه چرا زحمت کشیدید؟ هنوز راضی نشدید؟
- تند حرف میزنی.
- توقع دارید با کسی که اموال پدرمو تصاحب کرده و خودشو انداخته گوشهی بیمارستان چطور حرف بزنم؟ میخوای تشکر کنم؟
خندهی کوتاهی کرد. بیشرف از حال من لذت میبرد.
- تصاحب چیه عموجان؟ من و فریدون معامله کردیم، قراردادش هم موجوده.
- فکر کردید نمیدونم بابا رو گول زدید؟
- چرا بزرگ نمیشی دختر؟ امضای پدرت پای قرارداد واگذاری یعنی همهچیز قانونیه، اینکه پدرت پشیمون شد و زیر بار نرفت و خواست معامله رو بههم بزنه تقصیر منه؟
- نخیر آقای نفیسی! نمیتونید سر منو شیره بمالید، من ازتون شکایت میکنم.
- بکن! حتماً شکایت بکن! مدارک من همش قانونیه، امضای پدرتو هم میفرستیم کارشناسی و درنهایت بهت اثبات میشه حق بامنه.
- من نمیذارم شرکتو صاحب بشید.
لحنش جدی شد.
- ببین دخترجون! نمیتونی هیچ کاری بکنی، تقلای بیخود نکن، من به حسب رفاقت قدیمی زنگ زده بودم حال فریدون رو بپرسم، اما گویا سوءتفاهم برات ایجاد شد. حرف بزرگترت رو گوش کن، من و پدرت معاملهی قانونی کردیم، حساب پدرت خالی بود، در ازای سرمایهگذاری توی ساخت و ساز دبی سهم شرکتشو به من واگذار کرد، البته حالا که ساخت و سازش با شکست مواجه شده و چیزی از اینجا دستشو نگرفته، فکر کرده اگه زیر معاملهای که با من داشته بزنه میتونه ضررشو برگردونه، این هم که تا الان قرارداد واگذاری رو اجرا نکردم از سر رفاقتی بود که با پدرت داشتم، وگرنه خیلی قبلتر باید این کار انجام میشد.
دیگر احترام گذاشتن را فراموش کردم.
- درست حرف بزن، این اراجیف چیه؟ بابا هرگز بهخاطر سرمایهگذاری شرکتشو واگذار نمیکنه، اگر هم سرمایهگذاری کرده از حساب خودش سرمایهگذاری کرده.
- مدارک که اینو نمیگه.
به حال انفجار رسیدم.
- یعنی چی؟
- یعنی بهتره به جای خسته کردن خودت و صرف وقت بیخود برای تعیین اصالت امضای پدرت به فکر بدهیهاش باشی، موعد چکهای فریدون خیلی نزدیکه.
زبانم لحظهای قفل شد و نفیسی بعد از لحظهای سکوت گفت:
- فعلاً خداحافظ عموجان! برگشتم شیراز حتماً بیا دیدنم.
تماس که قطع شد از حرص همان دستی را که گوشی را با آن گرفته بودم چندبار به پشتی صندلی روبهرو کوبیدم.
- لعنت بهت عوضیِ حروملقمه، لعنت به خودت و هفت جد و آبادت، بیشرف!
- آروم باش سارینا! این کارها چیه؟
عصبی به طرف رضا برگشتم.
- مگه نشنیدی چی گفت؟
رضا با تأسف سر تکان داد.
- چرا! خیلی هم مطمئن بود، مثل اینکه واقعاً پای اون قرارداد رو آقا امضا کرده.
بغض گلویم را گرفته، از فشار عصبی حرفهای نفیسی شقیقههایم درد گرفته بود، دستم هم از کوبیدن به صندلی درد گرفته بود. چشمانم را روی هم گذاشتم و پشت سرم را به صندلی عقب تکیه دادم تا فقط کمی آرامش گمشدهی زندگیام را پیدا کنم. صدای آرام اما نگران رضا را شنیدم.
- اینجوری کار خیلی خیلی سخت میشه.
- بیادب نبودی خانمدکتر! شنیدم حال فریدون بد شده زنگ زدم حالشو بپرسم.
نگاهی به رضا که سر به زیر با دقت به حرفهای نفیسی گوش میکرد انداختم و گفتم:
- حال الان بابا که نشونهی لطف شماست، دیگه چرا زحمت کشیدید؟ هنوز راضی نشدید؟
- تند حرف میزنی.
- توقع دارید با کسی که اموال پدرمو تصاحب کرده و خودشو انداخته گوشهی بیمارستان چطور حرف بزنم؟ میخوای تشکر کنم؟
خندهی کوتاهی کرد. بیشرف از حال من لذت میبرد.
- تصاحب چیه عموجان؟ من و فریدون معامله کردیم، قراردادش هم موجوده.
- فکر کردید نمیدونم بابا رو گول زدید؟
- چرا بزرگ نمیشی دختر؟ امضای پدرت پای قرارداد واگذاری یعنی همهچیز قانونیه، اینکه پدرت پشیمون شد و زیر بار نرفت و خواست معامله رو بههم بزنه تقصیر منه؟
- نخیر آقای نفیسی! نمیتونید سر منو شیره بمالید، من ازتون شکایت میکنم.
- بکن! حتماً شکایت بکن! مدارک من همش قانونیه، امضای پدرتو هم میفرستیم کارشناسی و درنهایت بهت اثبات میشه حق بامنه.
- من نمیذارم شرکتو صاحب بشید.
لحنش جدی شد.
- ببین دخترجون! نمیتونی هیچ کاری بکنی، تقلای بیخود نکن، من به حسب رفاقت قدیمی زنگ زده بودم حال فریدون رو بپرسم، اما گویا سوءتفاهم برات ایجاد شد. حرف بزرگترت رو گوش کن، من و پدرت معاملهی قانونی کردیم، حساب پدرت خالی بود، در ازای سرمایهگذاری توی ساخت و ساز دبی سهم شرکتشو به من واگذار کرد، البته حالا که ساخت و سازش با شکست مواجه شده و چیزی از اینجا دستشو نگرفته، فکر کرده اگه زیر معاملهای که با من داشته بزنه میتونه ضررشو برگردونه، این هم که تا الان قرارداد واگذاری رو اجرا نکردم از سر رفاقتی بود که با پدرت داشتم، وگرنه خیلی قبلتر باید این کار انجام میشد.
دیگر احترام گذاشتن را فراموش کردم.
- درست حرف بزن، این اراجیف چیه؟ بابا هرگز بهخاطر سرمایهگذاری شرکتشو واگذار نمیکنه، اگر هم سرمایهگذاری کرده از حساب خودش سرمایهگذاری کرده.
- مدارک که اینو نمیگه.
به حال انفجار رسیدم.
- یعنی چی؟
- یعنی بهتره به جای خسته کردن خودت و صرف وقت بیخود برای تعیین اصالت امضای پدرت به فکر بدهیهاش باشی، موعد چکهای فریدون خیلی نزدیکه.
زبانم لحظهای قفل شد و نفیسی بعد از لحظهای سکوت گفت:
- فعلاً خداحافظ عموجان! برگشتم شیراز حتماً بیا دیدنم.
تماس که قطع شد از حرص همان دستی را که گوشی را با آن گرفته بودم چندبار به پشتی صندلی روبهرو کوبیدم.
- لعنت بهت عوضیِ حروملقمه، لعنت به خودت و هفت جد و آبادت، بیشرف!
- آروم باش سارینا! این کارها چیه؟
عصبی به طرف رضا برگشتم.
- مگه نشنیدی چی گفت؟
رضا با تأسف سر تکان داد.
- چرا! خیلی هم مطمئن بود، مثل اینکه واقعاً پای اون قرارداد رو آقا امضا کرده.
بغض گلویم را گرفته، از فشار عصبی حرفهای نفیسی شقیقههایم درد گرفته بود، دستم هم از کوبیدن به صندلی درد گرفته بود. چشمانم را روی هم گذاشتم و پشت سرم را به صندلی عقب تکیه دادم تا فقط کمی آرامش گمشدهی زندگیام را پیدا کنم. صدای آرام اما نگران رضا را شنیدم.
- اینجوری کار خیلی خیلی سخت میشه.
آخرین ویرایش: