- Nov
- 3,058
- 28,979
- مدالها
- 8
چند شبیست، شب و روز را تشخیص نمیدهم؛
قایقیام شکسته، و شمع دلم توان روشن ماندن ندارد... .
در انبوهِ اشکهایی که چکه نمیکنند، پارو میزنم و بیشتر غرق میشوم؛
و سوسوی امیدِ بازگشتنت، نه تاریکی را کنار میزند،
نه این نوشتهها را عاشقانه میکند.
راستی! اینجا در تبعید، گلهایی که پارسال برایم خریدی، ناگهان پژمردند؛
و آخرین پاکتِ سیگارم هم دارد تمام میشود.
قایقیام شکسته، و شمع دلم توان روشن ماندن ندارد... .
در انبوهِ اشکهایی که چکه نمیکنند، پارو میزنم و بیشتر غرق میشوم؛
و سوسوی امیدِ بازگشتنت، نه تاریکی را کنار میزند،
نه این نوشتهها را عاشقانه میکند.
راستی! اینجا در تبعید، گلهایی که پارسال برایم خریدی، ناگهان پژمردند؛
و آخرین پاکتِ سیگارم هم دارد تمام میشود.
آخرین ویرایش: