جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مجموعه اشعار اوحدی مراغه ای

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام مجموعه اشعار اوحدی مراغه ای ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 626 بازدید, 52 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مجموعه اشعار اوحدی مراغه ای
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند
که جفای تو مرا دیده چو دریا نکند

این چنین بی‌دل و بیچاره که ماییم امروز
ک.س ندانم که جفا داند و بر ما نکند

بوسه‌ای گر بربودم ز لبت طیره مشو
چون کسی تنگ شکر یابد و یغما نکند؟

نیست تشویشم از آن ک.س که کند خو و اتو
همه تشویشم از آنست که خووا نکند

در غمت زانکه شکایت کند اندیشه مدار
زان بیندیش که غم بیند و پیدا نکند

چشم ترک تو همان روز که من دیدم عقل
گفت بگریز، که مستست و محابا نکند

دوش گفتم که: بیوشم غم عشقت، دل گفت:
اوحدی،گریه نگه‌دار، که رسوا نکند
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
ما را رسد، که بی‌تو ندیدیم روی خواب

ما را دلیست گمشده در چین زلف تو
اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب

باریک تر ز موی سؤالیست در دلم
شیرین‌تر از لب تو نگوید کسی جواب

رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد
در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟

چشمم ز آب گریه به جوشست همچو دیگ
عشق آتشی همی کند آهسته زیر آب

هر دل که دید آب دو چشمم کباب شد
برآب دیده‌ای، که دل ک.س شود کباب؟

جز یک شراب هر دو نخوردیم، پس چرا
چشم تو مسـ*ـت گشت و دل اوحدی خراب؟
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو
نتوانم که زمانی نکنم یاد از تو

گفته بودی که: به فریاد تو روزی برسم
کی به فریاد رسی؟ ای همه فریاد از تو

دانم این قصه به خسرو برسد هم روزی
که: تو شیرینی و شهری شده فرهاد از تو

اگر امشب سر آن زلف به من دادی، نیک
ورنه فردا من و پای علم و داد از تو

گر تو، ای طرفهٔ شیراز، چنین خواهی کرد
برسد فتنه به تبریز و به بغداد از تو

دوش گفتی: به دلت در زنم آتش روزی
چه دل؟ ای خرمن دلها شده بر باد از تو

دل ما را غم هجر تو ز بنیاد بکند
خود ندیدیم چنین کار به بنیاد از تو

اوحدی را مکن از بند خود آزاد، که او
بنده‌ای نیست که داند شدن آزاد از تو
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
رخ خوب خویشتن را به چه پوشی از نظرها؟
که به حسرت تو رُفتم به دو دیده خاک درها

برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی
چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها

تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها

عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خللی‌ست در بصرها؟

نتوانم از خجالت که: بَرِ تو آورم جان
که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها

ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی
بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها

بَرِ آن کمان ابرو دل اوحدی چه سنجد؟
که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی

هر آن نظر که به دیدار دوست کردی باز
ضرورتست که از دیگران فرو بندی

اگر به تیغ ترا می‌توان برید از دوست
حدیث عشق رها کن، که سست پیوندی

و گر چو شمع نمی‌گردی از غمش، بنشین
که پیش اهل حقیقت به خویش می‌خندی

هزار نامه به خون جگر سیه کردم
هنوز قاصرم از شرح آرزومندی

بیا، که جز تو نظر بر کسی نیفگندم
به خشم اگر چه مرا از نظر بیفگندی

ز بندگی به جفایی چگونه بر گردم؟
که گر به تیغ زنی هم چنان خداوندی

به طیره گر تو مرا صد جواب تلخ دهی
هنوز تلخ نباشد، که سر بسر قندی

نشاند تخم وفای تو اوحدی در دل
اگر چه شاخ نشاطین ز بیخ برکندی
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
در ضمیر ما نمی‌گنجد به‌غیر از دوست، ک.س
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس

یاد می‌دار آن که هستی هر نفس با دیگری!
ای که بی‌ یاد تو هرگز برنیاوردم نفس!

می‌روی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان
نی غلط گفتم، نباشد شمع را خود پیش و پس

غافل است آن ‌کاو به شمشیر از تو می‌پیچد عنان
قند را لذت مگر نیکو نمی‌داند مگس؟

کویت از اشکم چو دریا گشت و می‌ترسم از آنک
بر سر آیند این رقیبان سبکبارت چو خس

یار گندم‌گون به ما گر میل کردی نیم‌جو
هر دو عالم پیش چشم ما نمودی یک عدس

خاطرم وقتی هوس کردی که بیند چیزها
تا تو را دیدم، نکردم جز به دیدارت هوس
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
هر شبی تا به سحر زار بگریم ز غمت
اندکی خسبم و بسیار بگریم ز غمت

رحمت آری، اگر این گریه ببینی، لیکن
خفته باشی تو، چو بیدار بگریم ز غمت

خار خار گل رویت، چو به باغی بروم
بروم بر گل و بر خار بگریم ز غمت

دل من بی‌رسن زلف تو چون سنگ شود
بر دل تنگ به خروار بگریم ز غمت

در غمت زار بگریم من و از بی‌مهری
بازخندی چو تو، من زار بگریم ز غمت

اوحدی دوش مرا گفت: بکن چارهٔ خویش
چاره آنست که : ناچار بگریم ز غمت
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
تا از خجالت تو نروید دگر گلی

عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه
گر در رخ تو نیک بکردی تاملی

تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را
هر دم بخیزد از سر کوی تو غلغلی

روی ترا تکلف زلفی به‌کار نیست
این بس که وقتها بترازیش کاکلی

در سیل‌خیز گریه نمی‌مانْد چشم من
گر داشتی چو چشم تو زان ابروان پلی

آنرا که آرزوی گلستان وصل تست
از خار خار هجر بیاید تحملی

بر سر مکش که خوب‌ترین دستگاه تو
حسنست و کار تو نبود بی‌تزلزلی

دردا! که نقد و جنس من اندر سر تو رفت
نادیده از لب تو به نوعی تفضلی

ای گل، برای وصف تو در باغ روزگار
بهتر ز اوحدی نبود هیچ بلبلی
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا
در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا

شاد نابوده ز وصل تو من و نابوده
توجفا کرده و من داشته معذور ترا

صورت پاک ترا از نظر پاک مپوش
که به جز دیدهٔ پاکان ندهد نور ترا

گر ز دیدار تو آگاه شوند اهل بهشت
سر مویی نفروشند به صد حور ترا

ای که رنجی نکشیدی و ندیدی ستمی
چه غم از حال ستم‌دیدهٔ رنجور ترا؟

تو که چون من ننشستی به غمی روز دراز
سخت کوتاه نماید شب دیجور ترا

اوحدی را ز نظر دور مدار، ای دل و جان
که دلارام ترا دارد و منظور ترا
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,246
مدال‌ها
9
دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد
چیست آن؟ جان به سر کار تو در خواهم کرد

دگری روی ز تیر تو اگر می‌پیچید
بمن انداز، که من دیده سپر خواهم کرد

خوبرویان همه گر در نظرم جمع شوند
من ندانم که به غیر از تو نظر خواهم کرد

اگر انکار کنندم به محبت همه خلق
تو مپندار کزین کار حذر خواهم کرد

پیش خورشید رخت غایت کوته نظریست
گر به خوبی صفت روی قمر خواهم کرد

من چو از پستهٔ خندان تو کامی یابم
طفل ره باشم، اگر یاد شکر خواهم کرد

اوحدی، عاشق اویی، ز سر جان برخیز
ورنه بنشین، که من این کار به سر خواهم کرد
 
بالا پایین