جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مجموعه اشعار رهی معیری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *MANI* با نام مجموعه اشعار رهی معیری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,469 بازدید, 118 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مجموعه اشعار رهی معیری
نویسنده موضوع *MANI*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
بی روی تو راحت ز دل زار گریزد
چون خواب که از دیده بیمار گریزد

در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود
آسودگی از مرغ گرفتار گریزد

از دشمن و از دوست گریزیم و عجب نیست
سرگشته نسیم از گل و از خار گریزد

شب تا سحر از ناله دل خواب ندارم
راحت به شب از چشم پرستار گریزد

ای دوست بیازار مرا هر چه توانی
دل نیست اسیری که ز آزار گریزد

زین بیش رهی ناله مکن در بر آن شوخ
ترسم که ز نالیدن بسیار گریزد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
صد غنچه دل از نفس ما شکفته شد
هرجا که چون نسیم سحر پا گذاشتیم

ما شکوه از کشاکش دوران نمی‌کنیم
موجیم و کار خویش به دریا گذاشتیم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
چه رفته است که امشب سحر نمی‌آید؟
شب فراق به پایان مگر نمی‌آید؟

شدم به یادِ تو خاموش، آنچنان که دگر
فغان هم از دلِ سنگم به در نمی‌آید

تو را به‌جز به تو نسبت نمی‌توانم کرد
که در تصور از این خوبتر نمی‌آید

طریق عقل بود ترک عاشقی دانم
ولی ز دست من این کار برنمی‌آید

به‌ سر رسید مرا دور زندگانی و باز
بلای محنت هجران به سر نمی آی
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
زلف و رخسارِ تو ره بر دلِ بیتاب زنند
رهزنان قافله را در شبِ مهتاب زنند

شکوه‌ای نیست زِ طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
مستانِ خرابات ز خود بی‌خبرند
جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند

ای زاهد خود پرست،با ما منشین
مستان دگرندو‌ خودپرستان دگرند
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
چشم مستت چه کند با من بیمار امشب
این دل تنگ من و این دل تب دار امشب

آخرای اشک دل سوخته ام را مددی
که به جز ناله مرا نیست پرستار امشب

بیش از این مرغ سحر خون به دل ریش مکن
که به کنج قفسم چون تو گرفتار امشب

سیل اشکم همه دفترچه ایام بشست
نرود نقش تو از پرده پندار امشب

بودم امید که آیی به سرم سایه مهر
آفتابی شود از سایه پدیدار امشب

بسته شد هر در امید به هر جا که زدم
چاره جویی کنم ازخانه خمار امشب

محتسب خوشدل از آن است که یکباره زدند
گوش رسوایی ما بر سر بازار امشب
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
سیاهی از رخ شب میرود ولی از دل
نمی رود غم دیرینه ای که من دارم

تو اهل دردنه ای ورنه آتشی جانسوز
زبانه میکشد ازسینه ای که من دارم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام

خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق

همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام

چون اشک در قفای تو با سر دویده‌ام

من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش

از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام

از جام عافیت می نابی نخورده‌ام

وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده‌ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز

آزاده من که از همه عالم بریده‌ام

گر می‌گریزم از نظر مردمان رهی

عیبم مکن که آهوی مردم‌ندیده‌ام
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی

به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی

من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی

ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی

چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی
 
بالا پایین