جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مجموعه اشعار رهی معیری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *MANI* با نام مجموعه اشعار رهی معیری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,476 بازدید, 118 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مجموعه اشعار رهی معیری
نویسنده موضوع *MANI*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
آن که سودا زده‌ی چشم تو بوده است، منم!
و آن که از هر مژه صد چشمه گشوده است، منم!

آن زِ ره مانده‌ی سرگشته که ناسازیِ بخت
ره به سر منزلِ وصلش ننموده است، منم!

آن که پیش لب شیرین تو ای چشمه‌ی نوش
آفرین گفته و دشنام شنوده است، منم!

آن که خوابِ خوشم از دیده ربوده است، تویی!
و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است، منم!

ای که از چشم رهی پای کشیدی چون اشک
آن که چون آه به دنبال تو بوده است، منم!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
چون شمع نیمه جان به هوای تو سوختیم
با گریه ساختیم و به پای تو سوختیم

اشکی که ریختیم به یاد تو ریختیم
عمری که سوختیم برای تو سوختیم

پروانه سوخت یک شب و آسود جان او
ما عمر ها ز داغ جفای تو سوختیم

دیشب که یار انجمن افروز غیر بود
ای شمع تا سپیده به جای تو سوختیم

کوتاه کن حکایت شب‌های غم رهی
کز برق آه و سوز نوای تو سوختیم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
از صحبت مردم دل ناشاد گریزد
چون آهوی وحشی که ز صیاد گریزد

پروا کند از باده کشان زاهد غافل
چون کودک نادان که از استاد گریزد

دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد

شادی کن اگر طالب آسایش خویشی
کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد

غم در دل روشن نزند خیمهٔ اندوه
چون بوم که از خانه آباد گریزد

فریاد که دردام غمت سوختگان را
صبر از دل و تاثیر ز فریاد گریزد

گر چرخ دهد قوت پرواز رهی را
چون بوی گل از گلشن ایجاد گریزد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
نه به شاخ گل نه بر سرو چمن پبچیده ام
شاخه تاکم بگرد خویشتن پیچیده ام

گرچه خاموشم ولی آهم بگردون می رود
دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام

می دهم مستی به دلها گر چه مستورم ز چشم
بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده ام

جای دل در سی*ن*ه صد پاره دارم آتشی
شعله را چون گل درون پیرهن پیچیده ام

نازک اندامی بود امشب در آغوشم رهی
همچو نیلوفر بشاخ نسترن پیچیده ام
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
آيد وصال و هجر غم‌انگيز بگذرد
ساقی بيار باده که اين نيز بگذرد

اي دل به سرد مهری دوران صبور باش
کز پی رسد بهار چو پاييز بگذرد

دلها به سينه گم شود از دستبرد عشق
هرجا بدان جمال دل‌آويز بگذرد

بيند چو ابر گريه‌کنان در رهم وليک
از من چو برق خنده‌زنان تيز بگذرد

شب چون ز کوی او گذرم با نثار اشک
گویی ز باغ ابر گهرريز بگذرد

سوی من آرد ای گل نورسته بوی تو
هرگه صبا به گلبن نوخيز بگذرد

داغم، ز بخت غير ولی جای رشک نيست
کز ما گذشت يار و از او نيز بگذرد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
در این شبِ سیه
که فـرو مرده شمعِ ماه
ای مه
چراغ کلبه‌یِ من باش
ساعتی...!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست

آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه‌من در چشم عاشق‌آب هست و خواب نیست

جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
تاگریزان گشتی ای نیلوفری‌چشم از برم
در غمت از لاغری چون شاخه نیلوفرم

تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال
چون شفق خونابهٔ دل می‌چکد از ساغرم

خفته‌ام امشب ولی جای من دل‌سوخته
صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم

تار و پود هستی‌ام بر باد رفت اما نرفت
عاشقی‌ها از دلم، دیوانگی‌ها از سرم

شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتشی جاوید باشد در دل خاکسترم

سرکشی آموخت بخت از یار یا آموخت یار
شیوه بازیگری از طالع بازیگرم؟

خاطرم را الفتی با اهل عالم نیست نیست
کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم

گر چه ما را کار دل، محروم از دنیا کند
نگذرم از کار دل وز کار دنیا بگذرم

شعر من رنگ شب و آهنگ غم دارد رهی
زان‌که دارد نسبتی با خاطر غم‌پرورم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
گر شود آنروی روشن جلوه گر هنگام صبح
پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح

از بنا گوش تو و زلف تو ام آمد بیاد
چون دمید از پرده شب روی سیمین فام صبح
 
بالا پایین