جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مجموعه اشعار رهی معیری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *MANI* با نام مجموعه اشعار رهی معیری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,469 بازدید, 118 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مجموعه اشعار رهی معیری
نویسنده موضوع *MANI*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
.
همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سی*ن*ه دارم جای دل

من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ ناپیدای دل !

همچو موجم یک نفس آرام نیست
بس که طوفان زا بوَد دریای دل

دل اگر از من گریزد وای من !
غم اگر از دل گریزد وای دل !

ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل

خانه ی مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل

گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل

در میان اشک نومیدی #رهی
خندم از امیدواری های دل
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
.
زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست
عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست

لاله بزم آرای گلچین گشت و گل دمساز خار
زین گلستان بهره بلبل فغانی بیش نیست

می کند هر قطره اشکی ز داغی داستان
گر چه شمعم شکوه دل را زبانی بیش نیست

آنچنان دور از لبش بگداختم کز تاب درد
چون نی اندام نحیفم استخوانی بیش نیست

من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن
ورنه او سنگین دل نامهربانی بیش نیست

تکیه بر تاب و توان کم کن که در میدانِ عشق
آن ز پا افتاده ای وین ناتوانی بیش نیست

قوت بازو سلاح مرد باشد کآسمان
آفت خلق است و در دستش کمانی بیش نیست

هر خس و خاری درین صحرا بهاری داشت لیک
سر به سر دوران عمر ما خزانی بیش نیست

ای گل از خون رهی پروا چه داری؟ کان ضعیف
پر شکسته طایر بی آشیانی بیش نیست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
آن را که جفاجوست، نمی‌باید خواست
سنگین دل و بدخوست نمی‌باید خواست

ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی‌باید خواست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
یا عافیت از چشم فسون‌سازم ده
یا آن که زبان شِکوه‌پردازم ده

یا درد و غمی که داده‌ای بازش گیر
یا جان و دلی که برده‌ای بازم ده
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعنـد و ز بـوی گــل پراکـــنده تـرند

ای زاهــد خـــودپرســت با ما منشین
مستـــان دگــــرند و خـــودپرستان دگرند
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
ما نقد عافیت به می ناب داده‌ایم

خار و خس وجود به سیلاب داده‌ایم

رخسار یار گونه آتش از آن گرفت

کاین لاله را ز خون جگر آب داده‌ایم

آن شعله‌ایم کز نفس گرم سی*ن*ه‌سوز

گرمی به آفتاب جهان‌تاب داده‌ایم

در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت

جان در هوای گوهر نایاب داده‌ایم

کامی نبرده‌ایم از آن سیم‌تن رهی

از دور بوسه بر رخ مهتاب داده‌ایم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
.
گر شود آنرٖوی روشن.جلوه گر هنگام صبح...


پیش رخسارت کسی.بر لب نیارد نام صبح...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
.
حال تو روشن است دلا از ملال تو
فریاد از دلی که نسوزد به حال تو

ای نوش لب که بوسه به ما کرده ای حرام
گر خون ما چو باده بنوشی حلال تو

یاران چو گل به سایه سرو آرمیده اند
ما و هوای قامت با اعتدال تو
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
پیمانه به تاثیر لب نوش تو نیست

آتشکده را گرمی آغوش تو نیست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,237
مدال‌ها
9
آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست
برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست

مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟
پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست

آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم
پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست

قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس
هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست

همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک
گل دوروزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست

ناگزیر از ناله ام در ماتم دل چون کنم؟
مرهم داغ عزیزان غیر شیون نیست نیست

در پناه می ز عقل مصلحت بین فارغیم
در کنار دوست بیم از طعن دشمن نیست نیست

بر دل پاکان نیفتد سایه آلودگی
داغ ظلمت بر جبینم صبح روشن نیست نیست

نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی
رهرو آزاده را پروای رهزن نیست نیست
 
بالا پایین