مجموعه اشعار مجموعه اشعار سلمان ساوجی

[mobina01]

از عهد و وفا هیچ خبـــــر نیست تو را
جـــز وعده و دم هیچ دگر نیست تو را

سازند کمــــر به دست عشاق به ناز
چون است کـز این دست کمر نیست تو را

 

[mobina01]

سعادت دو جهان است...
دیدن رویت...

زهی سعادت اگر زانچه...
روی بنمایی

 

[mobina01]

ای ابر بهار خانه پرورده تست
ای خار درون غنچه خون کرده تست

ای غنچه عروس باغ در پرده تست
این باد صبا این همه آورده تست

 

[mobina01]

جز نقش تو در نظر نیامد مارا
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ار چه خوش آید همه را در عهدش
حقا که به چشم در نیامد ما را

 

[mobina01]

چشم مخمور تو مستان را به هم بر میزند
شور عشقت، عاشقان را حلقه بر در میزند
چشم عیارت به قصد خون خلقی، دم به دم
تیغهای تیر مژگان را به هم بر میزند

 

[mobina01]

چون چشم سیه، به ناز میگردانی
بر من ، غمِ دل دراز میگردانی
شوخی است عظیم، نرگس بیمارت
خوش میگردد، چو باز میگردانی

 

[mobina01]

ای آنکه تو طالب خدایی ، به خود آ
از خود بطلب ، کز تو جدا نیست خدا
اول به خود آ ، چون به خود آیی به خدا
کِاِقرار نمایی به خدایی به خدا

 

[mobina01]

گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مسـ*ـت
نتوان گفت، که در دور تو، هشیاری هست

 

[mobina01]

ای جان گذری کن که ز هجران تو مردم
بیجان و جهان خود نتوان زیست ازین بیش
بازا که من افتادهام و غیر خیالت
ک.س بر سر من نیست ز بیگانه و از خویش

 

[mobina01]

هر شب از کویت مرا سر مسـ*ـت و شیدا می‌کشند
چون سر زلفت بدوشم بی‌سرو پا می‌کشند

می‌کشم هر شب به جام چشمها، دریای خون
شادی آنانکه بر یاد تـــو دریا می‌کشند