مجموعه اشعار مجموعه اشعار سلمان ساوجی

[mobina01]

بیمار غمت را،
به جز از صبر دوا نیست
صبرست دوای من و
دردا که مرا نیست

 

[mobina01]

بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی
دور از تو می‌گذارم، عمری چنانکه دانی

من آمدن به پیشت، دانی نمی‌توانم
اما اگر تو آیی، دانم که می‌توانی

از عمر ذوق وقتی، بودم که با تو بودم
"ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی"

 

[mobina01]

ای دوست کجائی و کجائی که نئی؟
آخر تو کرائی و کرائی که نئی؟
بیگانگی تو با من افتاد ار نه
تو یار کدام آشنایی که نئی

 

[mobina01]

تیر مژگان تو از جوشن جان می‌گذرد

بر دل من مزن ای جان که تویی
در دل من

 

[mobina01]

از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را
جز وعده و دم هیچ دگر نیست تو را
سازند کمر به دست عشاق به ناز
چون است کز این دست کمر نیست تو را

 

[mobina01]

ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه‌ای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه

 

[mobina01]

ما را بجز خيالت، فکري دگر نباشد
در هيچ سر خيالي، زين خوبتر نباشد
در کوي عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جايي که عشق باشد، جان را خطر نباشد

 

[mobina01]

آمد سحری ندا ز میخانه ما
کای رند خراباتی دیوانه ما
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زآن پیش که پر کنند پیمانه ما

 

[mobina01]

من از آن نیم که چون نی اگرم زنی بنالم
که نوازشی است هر دم زدن تو بینوا را
دل من به یارب آمد ز شکنج بند زلفت
مشکن که در دل شب اثری بود دعا را

 

[mobina01]

دارم از بهر دوای غم دل، می، برکف
این دوایی است، که بی وصل تو دارم در دست