مجموعه اشعار مجموعه اشعار سلمان ساوجی

[mobina01]

من کعبه و بتخانه نمیدانم و دانم
کانجا که تویی، کعبه ارباب دل، آنجاست

 

[mobina01]

چشم سر مسـ*ـت خوشت، فتنه هشیاران است
هر که شد مسـ*ـت می عشق تو، هشیار، آن است

 

[mobina01]

دل و دین کردهای از ما طلب و این سهل است
مشکل این است که دین و دل ما بر جا نیست...

 

[mobina01]

با خيالت خواب در چشمم نمى‌گيرد قرار
خواب مى‌داند كه راهِ سيل، جاىِ خواب نيست

 

[mobina01]

من نهان درد دلی دارم
و آن دل بر توست
ظاهرا با خبر از درد نهانم باشی
جان برون کرده‌ام از دل
همگی داده به تو
جای دل
تا تو بجای دل و جانم باشی

 

[mobina01]

ای نسیم صبح بوی جانفزا می‌آوری
من نمی‌دانم که این بوی از کجا می‌آوری؟

ای نسیم از خاک کوی یار، حاصل کرده‌ای
تا نپنداری که از باد هوا می‌آوری

 

[mobina01]

من سرگشته به دست تو کجا افتادم؟
دست من گیر خدا را، که ز پا افتادم

به کمند سر زلف تو گرفتار شدم
تا چه کردم که درین دام بلا افتادم

گلبن عمر مرا هجر تو از بیخ بکند
تا نگویی که من از باد هوا افتادم

 

[mobina01]

ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا!
ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا!

چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان
از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا

 

[mobina01]

به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم
نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم

حلقه شد پشت من از بار و من آهن دل
همچنان در هوست روی بدین در دارم

ای که در خواب غروری خبرت نیست که من؟
هر شب از خاک درت بالش و بستر دارم

ساغرم پر می و می در سر و سر بر کف دست
تو چه دانی که من امروز چه در سر دارم

می‌رود در لب چون آب حیاتت سخنم
چه عجب باشد اگر من سخنی‌تر دارم؟

گفته‌ای در قدم من گهر انداز به چشم
اینک از بهر قدمهای تو گوهر دارم

کرد سلمان به فدای تو سر و زر بر سر
من غم سر چو ندارم چه غم زر دارم؟

 

[mobina01]

من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم
جفای دوست، کمند محبت است و ارادت

بیان عشق، میسر نمی‌شود به حکایت
که شرح شوق ز حد عبارت است زیادت