مجموعه اشعار مجموعه اشعار سلمان ساوجی

[mobina01]

مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد
چگونه رای و تمنای دیگری باشد؟

خیال چشم و رخت تا بود برابر چشم
گمان مبر که مرا خواب یا خوری باشد

 

[mobina01]

نسیم صبح سلامم به دلستان برسان
پیام بلبل عاشق به گلستان برسان

به همرهیت روان را روانه خواهم کرد
روانه کرد به جانان روان روان برسان

 

[mobina01]

عشق است، میان دل و جان من و بی‌عشق
حقا که میان دل و جان هیچ صفا نیست

مهری و وفایی که تو را نیست، مرا هست
صبری و قراری که تو را هست مرا نیست

 

[mobina01]

آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟
یا به عشق تو مجرد ز علایق نشود؟

با تو داردم زازل سابقه عشق ولی
کار بخت است و عنایت به سوابق نشود

در سرم هست که خاک کف پای تو شوم
من برینم، مگر بخت موافق نشود

شعله آتش دل، سر به فلک باز نهاد
دارم امید که دودش به تو لاحق نشود

می‌کند دست درازی سر زلفت مگذار
تا به رغم دل من با تو معانق نشود

هر که این صورت و اخلاق و معانی دارد
که تو داری، ز چه محبوب خلایق نشود؟

شب به یاد تو کنم زنده گواهم صبح است
روشن این قول به بی‌شاهد صادق نشود

با دهان و لب تو جان مرا رازی هست
همه ک.س واقف اسرار دقایق نشود

کار کن کار که کار تو میسر سلمان
به عبارات خوش و نکته رایق نشود

 

[mobina01]

بی‌گلِ رویت نداردرونقی ،بستان ما
بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما

گر به سامانِ سر کویش رسی، ای باد صبح
عرضه داری شرح حالِ بی سرو سامان ما

 

[mobina01]

مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی
سر زلف سیه دیدم در افتادم به سودایی

مرا جانی و من تا کی توانم زیست دور از تو
تن مسکین من جایی و جان نازنین جایی

 

[mobina01]

من کعبه و بتخانه نمی‌دانم و دانم
کانجا که تویی، کعبه ارباب دل، آنجاست

ای آنکه به فردا دهی امروز، مرا بیم
رو، بیم کسی کن که امیدیش به فرداست

 

[mobina01]

هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند
غمزه‌اش صد فتنه در هر گوشه‌ای پیدا کند

از می سودای چشمت خوش برآید جان من
سر خوش است امشب خمار مستیش فردا کند

 

[mobina01]

ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوب‌تر نباشد

کی شب‌روان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد

 

[mobina01]

در گوشه‌های چشمت جان جای کرد جانا
زیرا نیافت بهتر زان گوشه هیچ جا جان

جان و دلم فتادند، اندر محیط عشقت
دل غرقه گشت و تا لب، آمد به صد بلا جان