- Sep
- 1,442
- 4,062
- مدالها
- 2
باغ انگورم كه در درد خماري مانده امباغبانا! چه نشینی که ز بیدادِ خزان
آتشی خاست کز آن دامنِ ریحانِ تو سوخت
ای گل از خانه و کاشانهی من میپرسی؟
آشیان و قفس و مرغِ غزلخوانِ تو سوخت
من همان زخمم كه بر جان درختان كهن
از ملاقات تبرها يادگاری مانده ام
نوشدارویی نمی بينم دوای درد خويش