- Oct
- 3,414
- 12,212
- مدالها
- 4
مردم از ترس از این ناحیه دور شدهبودن و منتظر تموم شدن جریان موندهبودن. خنجرم رو توی مشتم فشار دادم و بهطرف نزدیکترین سرباز دویدم. تیغه رو بهسمتم نشونه رفت که جاخالی دادم و با دستهی خنجرم توی شقیقهش کوبیدم. سوزش بازوی راستم باعث شد فرصتی برای خوشحالی از بیهوش کردن سرباز اول نداشتهباشم. چرخیدم و با لگد توی شکم حمله کننده کوبیدم. روی زمین افتاد که با سرعت بالای سرش رفتم و با پوتین لگدی توی صورتش زدم. مهم نبود اونها چه فکری در مورد من دارن، من نمیتونستم کسانی که قبلاً کنارشون غذا میخوردم رو بکشم. خم شدم و خنجرش رو از توی دستش بیرون کشیدم. چرخیدم و دستهی خنجر رو بهسمت شقایقی که توی امنیتی ناپایدار وایسادهبود، گرفتم:
- بگیرش شقایق؛ هرکسی که جلو اومد، تیغه رو توی شکمش فرو کن.
بدون حرف بهم خیره شد و با تردید انگشتهای دست راستش رو دور دستهی خنجر گره کرد. لبخندی زدم و همزمان که سعی میکردم بهش اطمینان بدم، چرخیدم و مشتم رو توی گلوی سرباز پشت سرم کوبیدم.
نمیدونستم چند دقیقه مشغول مبارزه بودیم؛ تنها چیزی که میدونستم این بود که بیشتر از چهار قدم از شقایق دور نشدهبودم. به اطراف نگاه کردم و با چشم دنبال آرین گشتم. هیچک.س از اسلحه استفاده نمیکرد و تنها سلاحی که به چشم میخورد، درخشش تیغههای تیز خنجرهایی بود که نور رو منعکس میکردن. به محض پیدا کردن آرین بین گروه چهارنفری آلفاها، درحالی که تمام حواسم به شقایق بود، بهسمتش دویدم.
خنجری که توی دست راستم بود رو توی غلاف فرو کردم و با دستی که حالا آزاد شدهبود، گردن یکی از چهار آلفا رو گرفتم. به طرف خودم کشیدمش رو به محض گره خوردن چشمهاش با چشمهای من، با آرنج چپم توی شقیقهش کوبیدم. انگشتهام رو باز کردم که روی زمین افتاد. بدون اینکه فرصت رو از دست بدم، لگدی توی پهلوی آلفای بعدی که خنجرش رو توی بازوی آرین فرو کردهبود، زدم. به کناری پرت شد که نفر سوم رو هم با ضربه پشت زانوهاش رو زمین کوبیدم. ثانیهای بعد جلوش قرار گرفتم که سرش رو بالا گرفت و آمادهی پرت کردن خنجرش شد. پوزخندی زدم و با سر توی دماغش کوبیدم. چرخیدم و رو به آرین که تیغه رو از توی شکم سرباز چهار بیرون میکشید، غریدم:
- این عوضیها رو بسپر به ما؛ باید شقایق و رابین رو از اینجا خارج کنی.
تعجب کرد و با دنبال کردن نگاهم، خنجرش رو توی سی*ن*هی سربازی که سعی داشت از سمت چپ بهش نزدیک بشه، فرو کرد.
آرین: چی میگی آروین؟!
دستم رو روی شونهی سالمش گذاشتم. قطرات خون آستینم رو خیس کردهبود و از روی انگشتهای قرمزم، روی پارچهی لباسش میچکید ولی هیچ کدوممون اهمیت نمیدادیم.
- بگیرش شقایق؛ هرکسی که جلو اومد، تیغه رو توی شکمش فرو کن.
بدون حرف بهم خیره شد و با تردید انگشتهای دست راستش رو دور دستهی خنجر گره کرد. لبخندی زدم و همزمان که سعی میکردم بهش اطمینان بدم، چرخیدم و مشتم رو توی گلوی سرباز پشت سرم کوبیدم.
نمیدونستم چند دقیقه مشغول مبارزه بودیم؛ تنها چیزی که میدونستم این بود که بیشتر از چهار قدم از شقایق دور نشدهبودم. به اطراف نگاه کردم و با چشم دنبال آرین گشتم. هیچک.س از اسلحه استفاده نمیکرد و تنها سلاحی که به چشم میخورد، درخشش تیغههای تیز خنجرهایی بود که نور رو منعکس میکردن. به محض پیدا کردن آرین بین گروه چهارنفری آلفاها، درحالی که تمام حواسم به شقایق بود، بهسمتش دویدم.
خنجری که توی دست راستم بود رو توی غلاف فرو کردم و با دستی که حالا آزاد شدهبود، گردن یکی از چهار آلفا رو گرفتم. به طرف خودم کشیدمش رو به محض گره خوردن چشمهاش با چشمهای من، با آرنج چپم توی شقیقهش کوبیدم. انگشتهام رو باز کردم که روی زمین افتاد. بدون اینکه فرصت رو از دست بدم، لگدی توی پهلوی آلفای بعدی که خنجرش رو توی بازوی آرین فرو کردهبود، زدم. به کناری پرت شد که نفر سوم رو هم با ضربه پشت زانوهاش رو زمین کوبیدم. ثانیهای بعد جلوش قرار گرفتم که سرش رو بالا گرفت و آمادهی پرت کردن خنجرش شد. پوزخندی زدم و با سر توی دماغش کوبیدم. چرخیدم و رو به آرین که تیغه رو از توی شکم سرباز چهار بیرون میکشید، غریدم:
- این عوضیها رو بسپر به ما؛ باید شقایق و رابین رو از اینجا خارج کنی.
تعجب کرد و با دنبال کردن نگاهم، خنجرش رو توی سی*ن*هی سربازی که سعی داشت از سمت چپ بهش نزدیک بشه، فرو کرد.
آرین: چی میگی آروین؟!
دستم رو روی شونهی سالمش گذاشتم. قطرات خون آستینم رو خیس کردهبود و از روی انگشتهای قرمزم، روی پارچهی لباسش میچکید ولی هیچ کدوممون اهمیت نمیدادیم.