جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [نارنجک] اثر «سبا گلزار کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط اورانوس با نام [نارنجک] اثر «سبا گلزار کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,145 بازدید, 49 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [نارنجک] اثر «سبا گلزار کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع اورانوس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت

  • بد

    رای: 0 0.0%
  • افتضاح

    رای: 0 0.0%
  • خوب

    رای: 3 100.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
Screenshot_20230624-204109_Samsung Internet.jpg
نام اثر:نارنجک

نویسنده:سبا گلزار

ژانر:عاشقانه

عضو گپ نظارت: (10)S.O.W

خلاصه: وقتی اتفاق رخ می‌دهد با خود می‌گوییم وای ای کاش آن کار را نمی‌کردم... وای ای کاش این کار را نمی‌کردم... چرا همان زمان با خود تأمل نمی‌کنیم که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط و چرا احتمال ها را در نظر نمی‌گیریم؟ اصلاً اگر از اولش فکر کنیم گزینه درست‌تر را انتخاب کنیم مشکلی پیش‌ می‌آید؟ گاهی هم آگاه اشتباه می‌کنیم و چه‌قدر بعضی از این اشتباهات شیرین است...




مقدمه:

وقتی برای اولین بار دیدمش

هرگز فکرش را نمی‌کردم که ''او''

همان کسی‌ست که

بعد‌ها، بارها برایش بمیرم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,467
مدال‌ها
12
1685052185600.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوشآمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

میتوانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، میتوانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن
 
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
باز هم صدای دادم بعد از تذکر صد باره‌ی میر‌خانی بلند شده بود انگار روی اردک آب بریزی همون‌قدر بی‌اهمیت!
این دفعه هم مثل قبل سر دارو نخوردن یکی از بیمار‌های لجباز عصبی شده بودم.
دیگه کارم تموم بود، قطعاً امروز دیگه بی‌ برو برگشت اخراجم می‌کرد و هر بهونه‌ای هم می‌آوردم با همون خون‌سردی ذاتی روی مخش می‌گفت مگه اختیار زبونت دستِ خودت نیست؟ اون‌هم نمی‌تونی کنترل کنی؟ پس تشریفت رو ببر بیرون، همین قدر راحت!
چشم‌هام رو دادم به در که ترانه هیکلش را با هول و ولا داخل اتاق می‌کشاند.
تک خنده‌ای کردم و رو بهش گفتم:
- آروم چرا ان‌قدر هولی؟
- دهنت رو ببند الاغ چرا دو دقیقه اون اعصاب شخمیت رو کنترل نمی‌کنی واسه خودت بیشتر دردسر نتراشی؟
بی‌خیال نگاهش کردم، فقط خدا می‌دونست درونم چه آشوبی بر‌پاست؛ هر چه‌قدر آدم بی‌خیالی باشم باز هم برای راه بردن زندگی‌ام نیاز به پول دارم؛
خیلی مسخره است با مدرک روان‌پزشکی پاشم و برم یک جای دیگر سر کار.
- ترانه بی‌ادب شدی‌!
- زر نزن، از بس با اینا گشتی مغزت تاب برداشته هان؟ مسخره بازی چرا در میاری؟ الان اومد اخراجت کرد خوبت میشه.
لحن قاطعش دلم رو خالی کرد و استرسم رو بیشتر.
- اخه چرا ان‌قدر من بد شانسم؟ این که هر روز این ساعت می‌رفت خونه واسه ناهار همین امروز باید این‌جا باشه؟
مضطرب عقب گرد کرد تا به سمت میزش برود و قبل از این‌که کامل از در بیرون بره سریع برگشت به طرفم و آرام لب زد:
- دهن به دهنش نذار لجبازی کنه کلاً از کار بی‌کارت کنه!
سرم رو به معنی باشه تکون دادم و بعد با همون سرعتی که به اتاق آمده بود رفت. بعد از بسته شدن در چند ثانیه بیشتر طول نکشید که در توسط میر‌خانی باز شد،
نگاه سرسری به اتاق انداخت؛ انگاری می‌خواست موقعیت رو بسنجه.
چشم‌هاش روی من ثابت موند و چنان نگاهی بهم انداخت که حس کردم یه امروزه رو باید شلوار اضافه میزاشتم تو کیفم و می‌آوردم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
با گشاد شدن چشم‌های من گره بین ابروهایش کورتر از قبل شد وقبل از این‌که زبونم رو برای پشت هم ردیف کردن کلماتی که هیچ ایده‌ای از قبل براش نداشتم، در دهانم بچرخانم؛ سریع توپید:
- سریع بیا اتاقم زود!
بعد از زدن حرفش در رو محکم کوبید، از صدای کوبیده شدن در صورتم در هم رفت؛ انگار ارث پدرش رو از من طلب دارد خود‌درگیر روانی.
در این بین مغز من کنکاش می‌کرد چرا هم از سریع هم از زود استفاده کرد؟ دو کلمه سرعتی در یک جمله کوتاه؟ ادبیاتش ضعیفه، اه چی دارم میگم اصلاً؟
با خشمی که می‌دونستم اصلی‌ترین دلیلش بی‌عقلی خودم بود و بس؛ برگشتم طرف آن مردکی که فقط و فقط به‌خاطر آتیش گرفتن پیکان قراضه‌ش روی این تخت جای گیر شده بود.
- قورتش بده وگرنه جنازه ماشینت هم میرم تو اوراقی تیکه‌تیکه می‌کنم!
فقط خودم از شدت چرت و پرت بودن حرفم خبر داشتم آخه من وقت سرویس بهداشتی رفتن هم نداشتم چه برسه کل اوراقی‌های تهران و دنبال ماشین مزخرفش سر بگردانم.
ولی اون انگار زیادی جدیم گرفته بود که بدون حرف اضافه‌ای فقط قرصی که به احتمال زیاد نصفش تو دهنش آب شده بود رو قورت داد.
پوف کش‌داری کشیدم، می‌مرد از اول این لعنتی رو قورت می‌داد که بیشتر از این به بدبختی من دامن نزنه؟
عصبی‌تر از قبل روم رو برگردوندم و به سمت در پا تند کردم.
تا رسیدن به اتاق مدیریت دنبال روشی برای آروم کردن خودم بودم تا گند نزنم به همه چیز.
پشت در چند تا نفس عمیق کشیدم تا استرسی که مثل خروس بی‌محل مزاحمم شده بود ازم دور بشه و این برای من بی‌خیال که همیشه سر کیسه‌ی استرسم رو شل می‌کردم زیادی سخت و نفرت‌انگیز بود.
با دو تا ضربه به در صدای میرخانی از اون طرف در که گفت بیا تو رسید دست‌گیره رو کشیدم پایین.
در به خودی خود باز شد اخم‌های تو هم رفته‌ی میرخانی از درگاه در نمایان شد و همین کافی بود تا همان ته مانده‌ی امیدم شاخ و برگش کنده شه
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
انگار که امروز از صبح ته دلم یه جور دیگه خالی شده بود که خسته‌تر و بی طاقت‌تر از همیشه به نظر می‌رسیدم.
با دستش به نزدیک‌ترین صندلی راحتی که به میزش بود اشاره کرد و برعکس صورت خشمگینش با لحن خون‌سردی گفت:
- بشین.
با تردید جای گیر شدم و چشم دوختم بهش تا سر صحبت رو باز کنه.
بعد از لحظه‌‌ای مکث؛ طبقِ انتظارم زبونش به توبیخ باز شد:
- من بهت چی گفتم؟ بهت نگفتم آخرین فرصتته دیگه تکرار نشه؟ چهار سال درس خوندی هنوز نفهمیدی با یه دیوونه روانی یا هر چی نباید تند برخورد کنی!
یه هفته پیش یادت نیست اون جیغ کشیدنت باعث هرج و مرج توی بخش شد؟ من چند بار باید بهت تذکر بدم؟ این‌ها بیمارن یک، تو با داد و بیداد نمی‌تونی چیزی و پیش ببری و همه چیز باید در ارامش باشه دو، یعنی ان‌قدر سخته با آرامش این‌ کار رو انجام بدی؟
چیزی رو که توجهم و بیشتر جمع کرد دیوونه روانی نسبت دادنش به بیمارهاست خودش نیاز به یه دوره آموزش داره بعد برای من امر و نهی می‌کنه تو دلم سرم و به تاسف واسش تکون دادم.
نمایشی هول زده گفتم:
- به‌خدا همین امروز سر دادن قرص‌های موسوی نیم ساعت تو اتاق بودم می‌تونین از خانم میرزایی هم بپرسین؛ باید به دارو دادن به بقیه بیمارها هم برسم یا نه؟ وقتی نیم ساعت من با هزار جور ترفند موفق نشدم دارو رو به خوردش بدم چه انتظاری دارین ساکت بشینم تا شب من و معطل کنه؟برای من هم مشکلی ایجاد نمی‌کنه ولی از ساعت داروی بقیه می‌گذره و حقشون خورده می‌شه.
- بحث فقط امروز نیست خانم شما هر دفعه کارتون به جیغ و داد میکشه، چرا بقیه پزشک‌ها یا پرستارهامون مثل شما نیستن؟
اگه برای پیدا کردن این کار یک ماه تمام وقتم و نذاشته بودم و محتاج بهش نبودم بدون جواب پس دادن پا می‌شدم می‌رفتم و حداقل تو یه تیمارستان دیگه شروع به کار می‌کردم؛ محال بود اگه می‌موندم و به توبیخ‌هاش گوش می‌سپردم.
لجباز تر از اینم که خودم و توضیح بدم فقط به‌خاطر وضیعت زندگیمه که محال بود این اجازه رو بهم بده.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
- آخه من فقط یک ماهه که این‌جا کار می‌کنم نمی‌تونم همین اول کاری مثل بقیه کارکن‌ها باشم که می‌تونم؟
- حرف شما درست، ولی نحوه کار کردن همون پرستارها و دکترهای تازه وارد از اولش هم مثل شما نبود، اعصاب شما به مراتب از بقیه خیلی ضعیف‌تره اصلاً انگار واسه‌ی خوش‌گذرونی اومدید؛ بعد از حتی یک ماه کار کردن کوچک‌ترین تغییری در رفتار شما ایجاد نشده که من بخوام بگم حداقل بعد از یک ماه دیگه قراره تغییری ایجاد بشه!
دیگه مجبور بودم دست به دامن خواهش و التماس بشم، تند‌تند پلک‌هام و روی هم فشردم که مثلاً عشوه بیام خودم هم می‌دونستم بیشتر شبیه میمون بی‌پشم میشم تا دختری که داره عشوه میاد.
- نمی‌شه حالا یه فرصت دیگه بهم بدین؟ قول میدم دیگه تکرار نشه.
یه دستش رو، زیر چونش قرار داد و زل زد تو صورتم.
بعد از حدود ده دقیقه همچنان همون ژست رو مخیش رو حفظ کرده بود کم‌کم افسار صبرم داشت از دستم در می‌رفت.
واقعاً فکر می‌کرد یا می‌خواست بگه خیلی بی‌خیال و خون‌سرده؟ من گزینه دوم رو ترجیح میدم بیشتر به این خودشیفته می‌خوره؛ حالا فرصت دادن ان‌قدر طول می‌کشید یا صبر من ضعیف بود؟
تقریباً بعد از یه ربع تکونی به هیکل مبارکش داد با آرامش به مراتب بیشتر تو نی‌نی چشم‌هام نگاه کرد
- آخرین فرصتته خب؟ امیدوارم پشیمونم نکنی!
سرم رو پایین انداختم مثلاً سرخورده و خجالت‌زده از اشتباهاتم شدم... ولی خودم می‌دونم که تو اون‌جام چه عروسی بر پا بود.
- چشم.
- خب، بیمارای طبقه سوم؛ پرونده کسایی که بیمار تو هستن رو فردا بهت میدم، یادت باشه دارم کار سخت‌تری از کاری که الان داری بهت میسپارم تا محکت بزنم درحقیقت حقت بود که اخراج شی!
امیدوارم ناامید نشم از فرصت دادن بهت؛ سر زدن هر گونه اشتباهی ازت به هیچ وجه دیگه بخشیده نمی‌شه و صاف از این‌جا کار گزینی و بعد بیرون و پروانه پزشکی لغو، این کار نیاز به رفتار درست و حساب شده داره وگرنه پرستارها هم می‌تونن با داد کشیدن بیمار رو وادار به خوردن قرص‌ها کنن؛ در اون صورت به تو یا همکارهات سپرده نمی‌شد؛ و اما می‌رسیم به مورد بعدی که وظیفه اصلی هست که امیدوارم ازش سربلند بیرون بیای.
تو جام تکونی خوردم حس می‌کردم تو چشم‌هاش یه شرارت خاصی بود حالا از روی تصور من بود یا چی رو نمی‌دونستم؛ جمله آخرش بیشتر از این‌که دوست داشته باشه موفق بشم دوست داشت خراب کنم.
- یه بیمار تو بخش vip...
مکث کرد حالا زورش می‌اومد یا چی رو نمی‌دونم.
خم شد به سمت قفسه زونکن‌ها پرونده‌ای رو از بینشون در آورد و گذاشت رو میز.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
- آروین اعتصا...
سریع پریدم توی حرفش و نخ کلامش رو پاره کردم..
- چند سالشه؟
با لبخند ملیح که زدنش که از ده تا فحش خواهر‌مادر دار بدتر بود از لای دندون‌هاش غرید:
- نمی‌دونم، اتاقش تو بخش vi...
بی‌توجه به حالت فشاریش دوباره جفت‌پا پریدم وسط حرفش
- این vip رو یه بار گفتی اتاق چند؟
با کف دو تا دستش محکم کوبید رو میز تو جام لرزیدم بی‌اعصاب عوضی چه‌جوری این دکتر شده معلوم نیست!
از طرز رفتار من ایراد میگیره عتیقه؛
- اتاق هشت ان‌قدر هم وسط حرف من ن...
- باشه دیگه تکرار نمی‌شه.
- قبل از این‌که حرفم تموم شه دوباره زر ز...
-هین، زشته آقای میرخانی زر چیه؟
کلافه کلش رو برای سر باز کنی تکون داد
- تقریبا چهار ماهی می‌شه که به این‌جا آورده شده.
از گوشه چشم نگاهی بهم انداخت انگار می‌خواست ببینه باز میخام بپرم وسط حرف‌ زدنش که این‌دفعه من رو بخوره یا نه.
- طی این چهار ماه زیر نظر چند تا دکتر بوده این‌طور که شواهد نشون میده نتونستن ارتباط برقرار کنن و جازدن، اگه تو هم نتونی اخراجی سابقه درخشانت که معلومه من‌ هم باهات حال نمیکنم بهونه خوبی میشه واسه اخراج.
چشمام درشت شد بی‌تربیت بی‌شعور پس بگو واسه‌ی چی لحنش بوی کنایه می‌داد، اگه می‌تونستم حتما کتونیم و در می‌آوردم می‌کردم توی حلقش؛ مگه دارم زنت میشم که مهم باشه باهام حالی کنی یا نه؟
- فضولی هم موقوف فقط کارت و انجام میدی، فهمیدی؟!
جا داشت بگم نفهم هفت جد قبلته که تو ان‌قدر بی‌فرهنگ و بی‌شعور در‌اومدی.
با لحنی که حرص خوردنم هویدا بود گفتم:
- قول میدم پیشیمونتون نکنم.
فقط سرش رو به معنی باشه تکون داد، کله یک کیلوییت رو بالا پایین می‌کنی که زبون دویست گِرمی رو تکون ندی؟ برای بار هزارم می‌پرسم این بی‌فرهنگ‌ها رو معلوم نیست چه‌جوری راه دادن تو دم و دستگاه مملکت.
دستش رو به سمت در دراز کرد و گفت:
- بفرما دیگه!
حس کردم که نه مطمئنم فقط به رسم مودبانه‌تری گفت برو گمشو دیگه مزاحمت ایجاد نکن دستگیره رو کشیدم پایین اومدم برم بیرون که با حرفش متوقفم کرد:
- سعی نکن شیرین کاری کنی و بازی در بیاری.!
چشم غره محسوسی واسش رفتم که چون سرش رو کرده بود تو خشتکش ندید.
فلنگ و بستم و از اتاق پرت کردم بیرون؛ عه‌عه نگاه کن عوضی بهم میگه شیرین کاری نکن انگار کم عقلم.
اصلاً چه‌طوری آروم بمونم؟ این یعنی افتضاح چهار سال تموم درس خوندنم دود میشه و میره هوا هر چه‌قدر که از فعالیت کردنم تو این حرفه مي‌گذره بیشتر روی میارم به حرف مشاور دبیرستانم که اصرار داشت تو دانشگاه روان‌شناسی بزنم نه روان‌پزشکی ولی امان از مغز معیوبم که هیجانش رو در نظر داشت ولی سختی هاش رو نه؛ اصلاً هیجان کجا بود فقط فشار کار داره بهمون شیاف میشه، کدوم آشغالی واسه اولین بار بهم گفت تیمارستان هیجان‌انگیزه، پیداش کنم دارش می‌زنم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
قدم برداشتم به سمت ترانه
موهای مشکیش از این فاصله که با افتادن مقنعش روی گردن گندمیش نمایان شده برق می‌زد برای بار هزارم حسرت خوردم، که چرا ‌موهای من فره با این‌که‌ موهای مامان و بابا صافه. یه بار هم که از مامان پرسیدم چرا تو و بابا جفتتون موهاتون لخته ولی من موهام این‌طوریه؟ با خنده بچه خر کنی گفت چشه مگه یه کراتینه رو جلو افتادی هر چه‌قدر هم بهش می‌گفتم کراتینه واسه صاف کردن موهه زیر که الان من جلو نیوفتادم عقب افتادم، زیر بار نمی‌رفت یا حداقل این‌جوری ادعا می‌کرد.
آروم‌آروم به سمتش رفتم.. به محض رسیدن بهش محکم کوبیدم پس گردنش، از شدت ضربه با صورت رفت تو میز هیچ علامتی رو گردنش نموند لازمه حسرت این‌ یکی هم بخورم یا بسته؟
حرصی برگشت طرفم و با لبخند مصلحتی غرید:
- چرا زدی عزیزم؟
تک سرفه‌ نمایشی کردم و صدام رو به نوبه خودم شبیه به صدای میر‌خانی کردم:
- خانوم بهشتی احیاناً به کی می‌خواین مو و گردنتون رو نشون بدین که این‌طوری مقنعتون می‌اندازین؟
دستش رو آورد بالا و با مشت کردنش محکم کوبیده بین پاهام؛ این حرکت رو مگه رو پسرا نمی‌زدن؟ تو همون حالت خم شده سرم رو به سمتش گرفتم:
- سگ هار، چته؟ دردم گرفت‌.
- ای مرگ دردم گرفت، روانی چرا تو آدم نمی‌شی؟ همین الان خطر اخراج و رد کردی الان می‌خای ادا در آوردنت و ببینه با اردنگی ناک اوتت کنه؟
- از کجا فهمیدی رد کردم؟
- از اون‌جایی که وقتی ناراحت باشی چشم‌هات رو شبیه سگ‌ها می‌کنی.
- حالا شاید خوش‌حال می‌شدم از این‌که دارم میرم.
- آره آخ بمیرم چه‌قدر که راضی از رفتن واست پس چرا استعفا نمی‌دادی؟ برو بابات و رنگ کن.
سعی کردم به اون کلمه بابات توجه‌ای نداشته باشم و بیشتر به اصل مطلب بچسبم؛ که خوش‌بختانه خوب بلدم به در بی‌خیالی زدن رو.
- ای بابا حالا تو دیگه رو مخم نرو که کشش نداره، یه جوری زدی حس میکنم وزنه صد کیلویی از ارتفاع صد متری افتاده وسط پاهام!
- زدم لال بشی اوسکول بازی در نیاری.
دست‌هام رو تو هوا به معنی بی‌خیالی تکون دادم‌:
- آره تو که راست میگی.
چشم غره غلیظی بهم رفت که نیشم و واسش باز کردم؛ با چاپلوسی به سمتش قدم برداشتم و از گردنش گرفتم و یه ماچ گنده چسبوندم رو لپ‌های خوشگلش، به محض برداشتن لب‌هام از روی صورتش با حرص دستش رو کشید رو لپش یه لحظه حس کردم پیر مرد خرفت سوپری محلشونم..
- تفیم کردی بیا برو گمشو اون‌طرف.
- نمی‌خای بپرسی تو اتاق چی‌شد؟
- نمی‌ذاری بپرسم که، همش کرم می‌ریزی.
- نه من کرم‌هام رو این‌ور اون‌ور حیف‌و‌میل نمی کنم؛ تازه می‌خوام نمایندگیش رو باز کنم‌‌.
- بگو چی‌شد کمتر زر بزن سرم درد می‌کنه.
ماهی یه بار طبق روتین بدنش این اتفاق واسش می‌افتاد از اون سردرد‌های وحشتناکی که با زود چند تا مسکن آروم میشن با این‌که تا حالا واسم پیش نیومده بود ولی وقتی یه سردرد ساده ان‌قدر واسم آزار دهنده بود این یکی نور‌الانوار بود‌.. با همین فکر دولا شدم به سمتش:
- از اون‌هاش؟
هوم کش‌دارش باعث شد خودم موضوع رو توضیح بدم و اجازه‌ی پرسیدن سؤال رو بهش ندم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
- اخراجم نکرد ولی حس می‌کنم مسئولیتم رو خیلی سنگین‌تر از قبل کرد یه تعداد تو بخش سه و یه اتاق تو بخشvip، اتاق شماره...
بعد از یکم فکر کردن ادامه دادم:
- آها هشت یا هفت فکر کنم دقیقا یادم نیست حالا فردا دوباره ازش می‌پرسم..
به محض شنیدن شماره اتاق چشم‌هاش از حدقه زد بیرون
- اتاق هفت خالیه پس اتاق هشتِ ک.س..خلی چیزیه سپرده به تو؟ خودت و نمی‌تونی جمع کنی اسکول!
نگاهی به پشت سرش کرد و دوباره برگشت سمتم:
- از من بپرسی میگم بی‌خیال این اتاق بشو؛ خودتو تو دردسر ننداز حالا نمی‌خام دلت رو خالی کنم‌‌ ها ولی طی این چهار‌ماهی که این‌جا آوردنش نه کسی بهش سر‌ زده نه خبری از خونوادش شده فقط ماه‌ به‌ ماه پول به حساب تیمارستان واریز می‌شه چون کسی بعد یا قبل واریز اطلاعی نمیده یعنی واسه همون اتاقه خیلی عجیبه تقریباً همه بیمارها یه عضو از خونوادشون وقتی میاد بهشون سر بزنن حضوری پول رو واریز می‌کنن اصلا از اون نظر نمیگم عجیبه‌ ها، منظورم اینه‌که چون کسی وقت نمی‌کنه بیاد پیشش حس می‌کنم از بچه‌های این کله گنده‌هاست یهو می‌بینی یه اشتباهی کردی بلا سرت میارن.

ذوق زده گفتم:
- دقیقاً وقتی از هیجان حرف می‌زدم همین بود ها چه حالی بده کرم ریختن!

دستش رو کوبید به پیشونیش با لحن کلافه‌تری نالید:
- مسخره بازی نیست آترین تو هم بچه نیستی اذیت چه صیغه‌ایه؟ شیش تا دکتر تو این مدتی که این‌جا بوده تحت نظر گرفتتش همشون از شغلشون استعفا دادن این آخری‌ هم که رفت، یکی از تلفن عمومی زنگ زد و گفت من پول بیشتری پرداخت می‌کنم فقط دارو‌های مورد نیازش رو بدین بخوره به هیچ وجه روان‌پزشک بالا سرش نباشه وقتی نمی‌تونه حرف بزن کسی هم قادر به کمک کردن بهش نیست؛ ولی من میگم همش بهونه‌ست حتماً یارو ناراضی بوده از کارشون دیگه اون‌ها که نتونستن راضی نگهش دارن تو می‌خوای چی‌کار کنی؟
بعد از زنگ زدن یارو یک ماهی می‌شه که تحت نظر نبوده یعنی من دقیق نمی‌دونم ولی هر‌چی که هست مطمئنم میرخانی موزمار الکی به تو گفته که خودت چند وقت دیگه دمت و بذاری رو کولت و بری.
بی‌توجه به چرت و پرت‌هاش دستم رو تو هوا تکون دادم:
- کمتر شر‌ و‌ ور بگو از فردا کارم رو شروع می‌کنم در ضمن مارموز نه موز‌مار.
دلخور نگاهش رو ازم گرفت و دوخت به روبه‌روش و به مراتب آروم‌تر لب زد:
- برو هر غلطی دلت می‌خواد بکن آره به من هم ربطی نداره فقط چند وقت دیگه نیای بگی دارم استعفا میدم.
- اصلاً برفرض من بگم نمی‌خوام بیمارم باشه به نظرت قبول می‌کنه؟
هوف کشداری کشیدم و زدم بیرون جلوی دکه نگهبانی وایستادم و آقا حجت و صدا زدم:
- جانم؟
- میشه یه تاکسی اینترنتی واسه من بگیرید.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اورانوس

سطح
5
 
ناظر آزمایشی
ناظر آزمایشی
کاربر ممتاز
Mar
1,998
5,469
مدال‌ها
8
به محض پیاده شدنم از تاکسی، حس کردم نگاه‌های خیره زیادی رومه معلوم بود به‌خاطر ترس ازم یا هر چی جلوم ویز‌ویز نمی‌کنن یا شاید هنوز قشقرق قبلی رو یادشون نرفته.
قدم‌هام رو تند کردم عجله داشتم واسه رسیدن به خونه و دیدن گند کاری جدید پدر عزیز‌تر از جانم؛
من با هر‌چیزی کنار بیام این چاک‌دهن مردم نمی‌زاره یه مشت خاله زنک که دور هم می‌شینن در مورد زندگی مردم نقل قول می‌کنن؛ کی آدم‌های جامعه می‌خوان بفهمن سرشون باید تو لاک خودشون باشه؟ اندازه یه جمله زندگی یارو رو می‌بینن اندازه شاهنامه بایسنقری ازش نقل می‌کنن!
با رسیدن به کوچه و معلوم شدن در خونه قدم‌هام رو تندتر کردم و تقریباً دوییدم.
با لگد در نیمه باز و هول دادم صدای قیژ مانندش که ندا از کهنگیش می‌داد تو کوچه عاری از صدا پیچید.
دست و دل بازی کردم چند دقیقه همون‌جا وایستادم تا حداقل متوجه وجود من بشه ولی مثل این‌که خمارتر از این حرف‌ها بود به سمتش خیز برداشتم و با کوله پشتیم کوبیدم تو صورتش با افتادن رو دست‌هاش دلم خنک نشد بازم یه بار دیگه جیغ کشیدم:
- تو چه کثافتی هستی؟ خجالت بکش یه ذره؛ آبرومون رو بردی توی این محل پیش یکی نمی‌تونیم سر بلند کنیم به فکر آبرو نیستی حداقل به فکر زن مریضت باش که با هر گند کاریت چه‌جوری تن و بدنش و می‌لرزونی روانی دیگه چه غلطی کردی هان؟
مطمئن بودم که حرف‌هام حاصل از امروز نیست اون هم حتی وقتی نمی‌دونم چی به چیه؛ نتیجه عاصی شدنم توی این دوازده ماه، نبودنش توی چند سال مهم زندگیم، خالی بودن جاش که همیشه خدا تو چشم می‌زد.
با شلیک صدای خنده‌اش ناباور زل زدم به صورتش که مثلا ردی از مسخره کردن من باشه یا هر‌چیزی ولی هیچی جز اثر خنده از روی خوشی دیده نمی‌شد حتی نمی‌شد گفت که من رو به سخره گرفته.
از یه معتاد بیشتر از این انتظار نمی‌شه داشت که، میشه؟
حرصی پام رو بلند کردم محکم کوبیدم به پهلوش، با صدای آخش جری‌تر شدم و لگدهای بعدی پشت هم به پهلوش میخورد؛ ناله‌های ناشی از دردش کم‌کم داشت اوج می‌گرفت؛ ان‌قدر نعشه بود که نتونه پاشه و جلوی من و بگیره..
- ای سل...سلی*طه هار من بزرگت کردم برای من زبون درازی می‌کنی؟
تا اومدم با یه تیکه سنگین جوابش رو بدم با جیغ مامان از جا پریدم کشیدم کنار کلافه دستم رو بردم تو موهای فرم که سرکشانِ از مقنعم بیرون ریخته بود بردم و کوتاه کشیدمشون؛ تلخندی زدم چه وضع عجیبی یه مرد رو باید زیر دست و پای دخترش جمع کنن!
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین