- Mar
- 1,998
- 5,469
- مدالها
- 8
- ام... من اومده بودم... آها آره من کارت داشتم، اومده بودم ببینم تو اینجا هستی یا نه.
نمیدونستم اگه میپرسید چرا کف زمین بودی چه دلیلی قرار بود واسش بیاره ولی بهتر بود یه چی دیگه میگفت؛ چیش دو نمیدونم.
دختره مشکوک نگاهش کرد، امیدوار بودم گیر سه پیچ به این موضوع نده چون هیچ ایدهای واسهی جمع کردنش نداشتیم؛ و من هنوز مطمئن نبودم از اینکه دختره همکار خودشون نیست، این آدمی که میاد توی یکی از مریض خونههای اعصاب همچین برنامه ریزی واسهی خلاف میکنه به حتم که خیلی محتاط عمل میکنه؛ ولی در کمال تعجب بیخیالش شد، انگار که اهمیت چندانی هم واسش نداشت وگرنه هر کی تو اون وضیعت ما رو میدید صد در صد این مزخرف رو باور نمیکرد.
- نه تازه الان اومدم، حالا چیکار داشتی؟
ارغوان به وضوح جا خورد؛ احتمالاً فکر اینجاش رو نمیکرد، کاش حداقل انقدر ضایع بازی در نمیآورد با این حالتهای استرسیش سر یه بچه هفت ساله رو نمیشد شیره مالید، چه برسه به یه انسان بالغ.
نمیدونم چی شد و با چه طرز فکری، انداخت گردن اتابک.
- میرخانی کارت داشت راستش گفت بیام دنبالت!
اون لحظه برام مهم نبود که دختره بره و بپرسه چیکار داشتی و اتابک بگه هیچی و به دروغمون پی ببره؛ دقدقهام شک کردن خود شخص اتابک به این موضوع بود.
اشتباه منشی چند سالهی اینجا و درجا پیدا شدن یه منشی جدید و دو روز بعدش اومدن یه بیمار خاص چیزی نبود که به راحتی از کنارش بشه گذشت کرد.
- باز این قرمساق چیکار داره با من؟ نکنه باز یه بهونه الکی واسه من بیاره یکی رو بندازه تو پاچم!
لبخندی که میاومد روی لبم بشینه بهخاطر اشتباه تلفظ کردن کلمه قرمساق، با جمله دومش به کل از بین رفت.
منظورش از اینکه یکی رو بکنه تو پاچهش تیکه مستقیم به من نبود که، بود؟ جا داشت داد بزنم سرش و بگم مگه من زورت کرده بودم بیای اینجا باعث سلب آرامشم بشی که الان به خودن اجازه بدی بهم تیکه بندازی.
نمیدونستم اگه میپرسید چرا کف زمین بودی چه دلیلی قرار بود واسش بیاره ولی بهتر بود یه چی دیگه میگفت؛ چیش دو نمیدونم.
دختره مشکوک نگاهش کرد، امیدوار بودم گیر سه پیچ به این موضوع نده چون هیچ ایدهای واسهی جمع کردنش نداشتیم؛ و من هنوز مطمئن نبودم از اینکه دختره همکار خودشون نیست، این آدمی که میاد توی یکی از مریض خونههای اعصاب همچین برنامه ریزی واسهی خلاف میکنه به حتم که خیلی محتاط عمل میکنه؛ ولی در کمال تعجب بیخیالش شد، انگار که اهمیت چندانی هم واسش نداشت وگرنه هر کی تو اون وضیعت ما رو میدید صد در صد این مزخرف رو باور نمیکرد.
- نه تازه الان اومدم، حالا چیکار داشتی؟
ارغوان به وضوح جا خورد؛ احتمالاً فکر اینجاش رو نمیکرد، کاش حداقل انقدر ضایع بازی در نمیآورد با این حالتهای استرسیش سر یه بچه هفت ساله رو نمیشد شیره مالید، چه برسه به یه انسان بالغ.
نمیدونم چی شد و با چه طرز فکری، انداخت گردن اتابک.
- میرخانی کارت داشت راستش گفت بیام دنبالت!
اون لحظه برام مهم نبود که دختره بره و بپرسه چیکار داشتی و اتابک بگه هیچی و به دروغمون پی ببره؛ دقدقهام شک کردن خود شخص اتابک به این موضوع بود.
اشتباه منشی چند سالهی اینجا و درجا پیدا شدن یه منشی جدید و دو روز بعدش اومدن یه بیمار خاص چیزی نبود که به راحتی از کنارش بشه گذشت کرد.
- باز این قرمساق چیکار داره با من؟ نکنه باز یه بهونه الکی واسه من بیاره یکی رو بندازه تو پاچم!
لبخندی که میاومد روی لبم بشینه بهخاطر اشتباه تلفظ کردن کلمه قرمساق، با جمله دومش به کل از بین رفت.
منظورش از اینکه یکی رو بکنه تو پاچهش تیکه مستقیم به من نبود که، بود؟ جا داشت داد بزنم سرش و بگم مگه من زورت کرده بودم بیای اینجا باعث سلب آرامشم بشی که الان به خودن اجازه بدی بهم تیکه بندازی.
آخرین ویرایش: